moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ دیگر كسی به عشق نیندیشد دیگر كسی به فتح نیندیشید و هیچ كس دیگر به هیچ چیز نیندیشید در غارهای تنهایی بیهودگی به دنیا آمد خون بوی بنگ و افیون می داد زنهای باردار نوزادهای بی سر زاییدند و گاهواره ها از شرم به گورها پناه آوردند چه روزگار تلخ و سیاهی نان نیروی شگفت رسالت را مغلوب كرده بود فروغ فرخزاد چه تلخ می گه 2 لینک به دیدگاه
skalaskala 1624 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ داشتم دلقی و صد عیب مرا می پوشید خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد که حديثش همه جا در در و ديوار بماند حافظ لسان الغیب 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ در فرصت هر توقف کوتاهی در سایه سرپناه ها باران که سه کنج بوسه را می پایید از لذت هر تماس قرمز می شد لب ها رنگ قهوه را پس می داد یادآور فنجانی که لحظه ای لب زده بود و پنجه یخ کرده زیربغل بارانی یک لحظه گرم جستجو می کرد. محمد علی سپانلو 1 لینک به دیدگاه
...YaSss 1393 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ در دامن سكوت غم افزايت اندوه خفته مي دهد آزارم آن آرزوي گمشده مي رقصد در پرده هاي مبهم پندارم پائيز، اي سرود خيال انگيز پائيز، اي ترانه محنت بار پائيز، اي تبسم افسرده بر چهره طبيعت افسونكار 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 تیر، ۱۳۹۱ رواست گر بگشاید هزار چشمه ی اشک چنین که داس تو بر شاخه های این تک است ز دوست آنچه کشیدم سزای دشمن بود فغان ز دوست که در دشمنی چه بی بک است طلا باید گرفت این بیت های استاد ابتهاج رو 3 لینک به دیدگاه
master of law 526 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 تیر، ۱۳۹۱ ترک خود پرستی کن عاشقی و مستی کن تا ز دام غم خود را چورهی رها بینی 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 تیر، ۱۳۹۱ یاد می كردم از آن تلخی گفتارش در صادق صبح دل من پر خون بود در من اینك كوهی سر برافراشته از ایمان است من به هنگام شكوفایی گلها در دشت باز برمی گردم و صدا می زنم : " آی باز كن پنجره را باز كن پنجره را در بگشا كه بهاران آمد كه شكفته گل سرخ به گلستان آمد باز كنپنجره را كه پرستو می شوید در چشمه ی نور كه قناری می خواند می خواند آواز سرور كه : بهاران آمد از حمید مصدق 2 لینک به دیدگاه
master of law 526 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 تیر، ۱۳۹۱ دود از دلم بر آمد دادی بده دلم را در بر رخم چه بندی؟ بگشای مشکلم را 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 تیر، ۱۳۹۱ آتشین خوی مرا پاس دل من نیست نیست برق عالم سوز را پروای خرمن نیست نیست مشت خاشکی کجا بندد ره سیلاب را ؟ پایداری پیش اشکم کار دامن نیست نیست آنقدر بنشین که برخیزد غبار از خاطرم پای تا سر ناز من هنگام رفتن نیست نیست پ.ن:نیست نیست از رهی معیری 2 لینک به دیدگاه
master of law 526 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 تیر، ۱۳۹۱ تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی یک عمر قناعت نتوان کرد الهی 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 تیر، ۱۳۹۱ یک امشبم ببخش که یک امشب نالیدن نهفته نمی خواهم بر مرغ شب ز ناله ی جانسوزم امشب طریق ناله بیاموزم تب ، ای تب ! از چه شعله کشی در من ؟ آتش به خرمنم ز چه اندازی؟ شب ، ای شب ! از سیاهی تو آوخ من رنگ بازم و تو نمی بازی پ.ن:تب ای تب! از سیمین بهبهانی 2 لینک به دیدگاه
master of law 526 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 تیر، ۱۳۹۱ یافتم روشندلی از گریه های نیمشب خاطری چون صبح دارم از صفای نیمشب 2 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 تیر، ۱۳۹۱ بیا عبور كن از این پل تماشایی به بین چگونه گذر كرده ام ز هر چه محال ببین بجز تو كه پامال دره ات شده ام كدام قله نشین را نكرده ام پامال تو كیستی ؟ كه سفركردن از هوایت را نمی توانم حتی به بالهای خیال محمد علی بهمنی 2 لینک به دیدگاه
master of law 526 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 تیر، ۱۳۹۱ لبت تا در شکفتن لاله سیراب را ماند دلم در بیقراری چشمه مهتاب را ماند 5 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 تیر، ۱۳۹۱ در كمین اندوه هستم بانو مرا دریاب به خانه ببر گلی را فراموش كرده ام كه بر چهره ام می تابید زخم های من دهان گشوده اند همه ی روزگار پروازم اندوه بود پ.ن:بانو مارو دریاب شعری از احمدرضا احمدی 5 لینک به دیدگاه
master of law 526 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 تیر، ۱۳۹۱ دوش چون نیلوفر از غم پیچ وتابی داشتم هر نفس چون شمع لرزان اضطرابی داشتم 5 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 تیر، ۱۳۹۱ مادرم میگويد: آن سالها هر وقت آب میخواستی میگفتی: ماه! هر وقت ماه میخواستی میگفتی: آب! پ.ن:راست می گه سید علی صالحی 5 لینک به دیدگاه
...YaSss 1393 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 تیر، ۱۳۹۱ برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست 5 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 تیر، ۱۳۹۱ تو اگر بازكنی پنجره را من نشان خواهم داد به تو زیبایی را بگذاز از زیور و آراستگی من تو را با خود تا خانه ی خود خواهم برد كه در آن شكوت پیراستگی چه صفایی دارد آری از سادگیش چون تراویدن مهتاب به شب مهر از آن می بارد پ.ن:آره از سادگی اش به حق من هر وقت می خوام اسمش رو بیارم می گم حمید جانِ مصدق 5 لینک به دیدگاه
دختر باران 18625 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 تیر، ۱۳۹۱ در آن زمین که نسیمی وزد ز طره دوست چه جای دم زدن نافه های تاتاریست (حضرت حافظ) 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده