رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

تا ببازار جهان سوداگریم

گاه سود و گه زیان میوریم

 

گر نکو بازارگانیم از چه روی

هرگز این سود و زیانرا نشمریم

 

جان زبون گشته است و در بند تنیم

عقل فرسوده است و در فکر سریم

 

روح را از ناشتائی میکشیم

سفره‌ها از بهر تن میگستریم...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست

می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست

 

نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت

وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست

 

چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد

این چه عیب است بدین بی‌خردی وین چه خطاست...

  • Like 3
لینک به دیدگاه

تنها می رفتم در بی چراغی شبها

دستهایم از یاد مشعل ها تهی شده بود

همه ستاره هایم به تاریکی رفته بود

مشت من ساقه خشک تپش ها را می فشرد

لحظه ام از طنین ریزش پیوندها پر بود

تنها می رفتم. میشنوی؟ تنها

من از شادابی باغ زمرد کودکی به راه افتاده بودم

ایینه ها انتظار تصویرم را می کشیدند

درها عبور غمناک مرا می جستند

  • Like 1
لینک به دیدگاه

من بری کوچک غمگینی را

می شناسم که در اقیانوس مسکن دارد

ودلش را در یک نی لبک چوبین

می نوازد آرام آرام

بری کوچک غمگینی

که شب از یک بوسه می میرد

و سحر گاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد

  • Like 3
لینک به دیدگاه

دانی از زندگی چه می خواهم

من تو باشم … تو … پای تا سر تو

زندگی گر هزار باره بود

بار دیگر تو … بار دیگر تو

  • Like 3
لینک به دیدگاه

زخم شب می شود کبود

در بیابانی که من بود

نه پر مرغی هوای صاف را می سود

نه صدای پای من هم چون دگر شبها

ضربه ای بر ضربه می افزود

  • Like 4
لینک به دیدگاه

دیو از دل راندن و نقش سلیمانی زدن

بر نگین خاتم خود اسم اعظم داشتن

کنج درویشی گرفتن بی نیاز از مردمان

وان در آن اسباب دولت را فراهم داشتن

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...