رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

من از تصور بیهودگی این همه دست

و از تجسم بیگانگی این همه صورت می ترسم

من مثل دانش آموزی

که درس هندسه اش را

دیوانه وار دوست میدارد تنها هستم

و فکر میکنم که باغچه را میشود به بیمارستان برد

لینک به دیدگاه

تو كجايي و من ساده درويش كجا

تو كجايي و من بي خبر از خويش كجا ؟

دل خزانسوز بهار است كه نيست

روز و شب منتظر اسب سواري است كه نيست

در دلم اين عطش چيست خدا ميداند

عاشقم دست خودم نيست خدا ميداند ؟

لینک به دیدگاه

من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم

حرفی از جنس زمان نشنیدم

هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود

کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد

هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت

من به اندازه ی یک ابر دلم میگیرد :ws44:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...