رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

امروز برای ماندن امروز برای بودن امروز برای رفتن تمام ستارگان تمام دیوانگان و تمام کسانی که میدانند به کدامین ایینه مینگرند به تمام رویاها به تمام رنگها به تمام چیزهایی که در رنگ شب نهفته هستند قسم یاد کنید به روز به شبهای تاریک به امید که همچون پرنده ای بال می گستراند قسم یاد کنید که هیچگاه به تزویر در وادی عشق قدم مگذارید

  • Like 8
لینک به دیدگاه

صادقانه مي خواهم بگويم

حرف هايي از دلم

دلم....يعني همان تو

مي داني كه به اين راحتي ها نمي روي

نه از دلم

نه از خيالم

 

با تمام سردرگمي هايي كه از نبودنت به سرم مي زند!

و دلهره مي اندازد به لحظه ها

دلم راضي نمي شود

به دل كندن

به خالي شدن از تو!!!

 

باش...

حالا كه در واقعيتم نيستي

از خيالم نرو

در خيالم بمان

در خيالم بخند

از دوستت دارم ها بگو

در خيالم صدايم كن

هيچ آهنگي به زيبايي صدايت، صدايم نمي كند!!!

 

در خيالم بنشين كنارم

از شيطنت هايت هم كم نكن

كودكي كن با من...

در خيالم بخواب

باز مي خواهم آرامشت را تماشا كنم!

در خيالم پا به پا بيا

بيا باز هم در كوچه هاي فيروزه اي راه برويم

كنار مادي هاي آرام

آرامم كن باز!!!

 

در خيالم باش

در خيالم بمان...

بگذار همه چيز خيالي باشد اين روزها براي من

تا خيال تو راحت باشد!!!

تمامش قبول

اما در كنار اين خيال بازي هاي من

مرا در دنياي واقعيت هاي ملموس

در آغوشت بگير!!!

 

آغوش تو را به هيچ خيالي نمي دهم...

  • Like 7
لینک به دیدگاه

تو همه زندگی من هستی ....تو چه داری ؟! .... همه چیز ...تو چه کم داری ؟! ...هیچ !....بی تو در می یابم .........چون چناران کهن ......از درون تلخی واریزم را .....کاهش جان من ، این شعر من است.....آرزو می کردم که تو خواننده ی شعرم باشی .....راستی .... شعر مرا می خوانی ؟!.......باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی.....نه .... دریغا ، هرگز .....کاشکی شعر مرا می خواندی !!!.....

  • Like 6
لینک به دیدگاه

روزها فکر من اینست و همه شب سخنم که چرا غافل از حلوال دل خویشتنم

از کجا آمده ام امدنم بهر چه بود به کجا ویروم اخر ننمایی وطنم

مانده ام سخت عجب از چه سبب ساخت مرا یا چه بودست مراد وی ازین ساختنم

  • Like 6
لینک به دیدگاه

وقتی تو نیستی

نه هست های ما چنان که بایدند

نه بایدها...

مثل همیشه اخر حرفم

و حرف اخرم را

با بغض می خورم

عمری است

لبخندهای لاغر خود را

در دل ذخیره می کنم

باشد برای روز مبادا!

اما...

در صفحه تقویم

روزی به نام روز مبادا نیست

آن روز هر چه باشد

روزی شبیه دیروز

روزی شبیه فردا

روزی درست مثل همین روزهای ما

اما کسی چه می داند؟

شاید

امروز نیز روز مبادا

باشد!

وفتی تو نیستی

نه هست های ما چنان که بایدند

نه بایدها...

هر روز بی تو

روز مباداست!

 

قیصر امین پور

  • Like 6
لینک به دیدگاه

بعد از تو در شبان تیره و تار مندیگر چگونه ماه

آوازهای طرح جاری نورش را تکرار میکند ؟

بعد از تو

من چگونه این آتش نهفته به جان را خاموش میکنم ؟

این سینه سوز درد نهان را

بعد از تو من چگونه فراموش میکنم ؟

من با امید مهر تو پیوسته زیستم

بعد از تو ؟

این مباد

که بعد از تو نیستم !

بعد از تو آفتاب سیاه است

دیگر مرا به خلوت خاص تو راه نیست

بعد از تو در آسمان زندگیم مهر و ماه نیست

بعد از من آسمان آبیست

آبی ......

مثل همیشه آبی....

  • Like 6
لینک به دیدگاه

شمار درد و دل ام از حد گذشت...

 

خاطرِ پریشانم از کویِ مِهر گذشت...

 

من ساعتی با پایِ دامان او فِتادم...

 

نمی دانستم که او از خاطره ی مهر من هم گذشت...

.

.

.

در وصف رفتن از پاییز بود به زمستان:icon_redface:

  • Like 6
لینک به دیدگاه

من سکوتم حرف است

حرفهايم حرف است

خنده هايم حرف است

کاش مي دانستي

مي توانم همه را پيش تو تفسير کنم

کاش ميدانستي کاش مي فهميدي

کاش و صد کاش نميترسيدي

که مبادا که دلت پيش...
برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
دلم گير کند

کاش مي دانستي

 

چه غريبانه به دنبال دلم خواهي گشت

در زماني که براي دردت

 

سينه دلسوزي نيست

تازه خواهي فهميد

مثل من هرگز

قطار می رود

تو می روی

تمام ایستگاه می رود

و من چقدر ساده ام

که سالهای سال

در انتظار تو

کنار این قطار رفته ایستاده ام

و همچنان

به نرده های ایستگاه رفته

تکیه داده ام ...!

  • Like 5
لینک به دیدگاه

با توام

ای لنگر تسکین !ای تکانهای دل !ای آرامش ساحل

با توام

ای نور !ای منشور

!ای تمام طیفهای آفتابی !ای کبود ِ ارغوانی !ای بنفشابی

!با توام ای شور ، ای دلشوره ی شیرین

!با توام

ای شادی غمگین !با توام

ای غم

!غم مبهم !ای نمی دانم !هر چه هستی باش

!اما کاش

...نه ، جز اینم آرزویی نیست :هر چه هستی باش

!اما باش!

  • Like 4
لینک به دیدگاه

این منم یه شبگرد عاشق

 

که تمامی روزهایش را به مهتاب پیوند میزند تا شاید بتواند دمی را با کلمات بی خواب به

 

خلوت نشیند

 

واز تو و احساس بی ریایت سخنی به میان آورد
:icon_gol:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

دمی شاد ...

دمی غمگین ...

دمی سرشار از احساس ...

دمی خالی از حس !!!

امید ناامید ...

نامید امیدوار ...

عاشق و شیفته ...

شکست خورده عشق ...

مملو از نبودن ها ...

سرشار از بودن ها...

این منم ..

و این حس و حال من است ...

منم که متناقض گشته ام !!!!

مفهوم حقیقی پارادوکس در من متجلی شده !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

  • Like 9
لینک به دیدگاه

بــــــاور کن خیلی حـــــــرف است

وفـــــــــادار دســـــــــت هایی

باشی ،

که یکبار هم لمســـــــشان نکرده

ای...

  • Like 8
لینک به دیدگاه

خـسـتـه ام،

 

کـمـی هـم بـیـشـتـر… فـراتـر از تـصـورت…

 

سـخـت اسـت بـرایـم تـوصـیـفـش…

 

تـا بـه حـال نـمـیـدانـم،

دیـده ای درمـانـدگـی و بـی قـراری هـای من را یـا نـه…؟

 

بـغـض فـرو خـورده در گـلـویـم

 

بـهـانـه گـیـری هـای دل بـی قـرارم

 

و یـا…غـم نـهـفـتـه در نـگـاهـم،…

 

کـه بـه خـدا قـسـم،

 

هـیـچ یـک از ایـن هـا، دیـدن نـدارد…

 

باهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم . . .

 

کنــارت هستند ؛ تا کـــی !؟تا وقتـــی که به تو احتــیاج دارند …از پیشــت میروند یک روز ؛ کدام روز ؟

 

!وقتی کســی

 

جایت آمد …

  • Like 9
لینک به دیدگاه

تا که بودیم نبودیم کسی

کشت مارا غم بی هم نفسی

تا که رفتیم همه یار شدند

خفته ایم و همه بیدار شدند

قدر ایینه بدانیم چو هست

نه در ان وقت که اقبال شکست

  • Like 7
لینک به دیدگاه

دلم از نام خزان میلرزد

زان که من زاده تابستانم

شعر من اتش پنهانه من است

روز و شب شعله کشد در جانم

می رسد سردی پاییز حیات

تاب این باد بلا خیزم نیست

غنچه ام ،غنچه نشکفته به کام

طاقت سیلی پاییزم نیست!

  • Like 6
لینک به دیدگاه

بـــــــــــــرو!!!!

ترســــ از هیچ چیز ندارمــــ

وقتیـــــ یقینـ دارم بیشتر از منـــ

کسی دوستت نخـــــــواهد داشت...

بیشتر از منــــ کسی طاقت کمـــ محلی هایت را ندارد..

بــــــــــــرو!!!!

ترس برای چه؟؟

وقتی می دانمــ یکــ روز تُف می اندازی به رویـــــ تمام آن هایی که

به خاطرشــــان من را از دستـــــ دادی.... !

  • Like 4
لینک به دیدگاه

شب است و آرامش ، پنهانی می لغزد از شیشه ی پنجره...

 

اما در دلم غوغایی است از انتظارِ نشستن تا صبحِ واقعه...:ws37:

  • Like 4
لینک به دیدگاه

دوست میدارم که با خویشان خود بیگانه باشم

همدم عقلم چرا همصحبت دیوانه باشم

دل به هر کس کی سپارم من در دلها مقیم

تا نتوانم شمع مجلس شد چرا پروانه باشم

آزمودم آشنایان را فغان از آشنایی

آرزومندم که با هر آشنا بیگانه باشم

مرغ خوشخوانم وگر در حلقه زاغان نشینم

کی توانم لحظه ای در نغمه مستانه باشم

مردمی گم شد میان آشنایان از تو پرسم

با چنین نامردمان بیگانه باشم یا نباشم

  • Like 3
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...