YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، ۱۳۹۱ نقطه چین های درونم را بردار بگذار بی نقطه خود را به باد بسپرم شاید روزی کسی مرا در غزلی نوشت یا چوپانی مرا نواخت نقطه چین هایم را بردار تا تمام نامه های جهان نخوانده نماند تا باد واژه ها را با من بیاورد به شهر بی شاعر به صحرای بی چوپان 5 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 آذر، ۱۳۹۱ عاقبت غرورتو یه پر غرور تر میشکنه دوست دارم ببینم اون روزی که قلبت داره جون میکنه *** ای حریص ... شهوت از چشمان تو می بارد شیطان هم از دست تو می نالد *** ای استاد گناه ... دست تو عاقبت رو میشود بی وفا تر از خودت هم پیدا میشود *** ای خود پرست ... بس که غرور داری فکر فرار داری اول آشنایی هزار حیله داری وقتی که عاشق شدم میگی که یار داری !!!؟؟؟ *** حرف آخر... من عاشقت بودم ولی تو ... *** پایان تمام هستی من ... خداحافظ دیگر هیچ نقطه سر خطی وجود ندارد ، ... پس برای همیشه ... 4 لینک به دیدگاه
lie 2101 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ در دنیایی که همه یا گوسفندند یا گرگ، ترجیح میدهم چوپان باشم.. همدیگر را جر بدهید!!! من نی میزنم.../ 6 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ امشب روی برف های سفید در سایه خودم می نشینم تا غم های یلداییم را به دست تاریکی شب بسپارم امشب سبدی از انار دانه دانه برایتان می آورم و تمام ناگفته های دلم را نذز آرزوهای شما می کنم امشب با راز صدای نی لبک عابر کوچه شریک می شوم و از فردا تمام ثانیه ها را به یاد عشق تشییع می کنم امشب چون پاییز شبهایم را به زمستان می سپارم و قصه ای طولانی از عشق را با تفالی بر حافظ برایتان بازگو می کنم امشب به انتظار می مانم تا صبح فردا طلوع کند 5 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ حسودی می کنم هر کس کنارت خانه می سازد به گنجشکی که لای گیسوانت لانه می سازد 6 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ حال من خوب است ... نگـــــــران نباش، " حــــال مـــن خـــــــوب اســت " بــزرگ شـــده ام ... دیگر آنقـــدر کــوچک نیستـم که در دلــــتنگی هـــایم گم شــــوم ...! آمـوختــه ام، که این فـــاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک نامش " زندگیست " آمــوختــه ام که دیگــر دلم برای " نبــودنـت " تنگ نشــــود . . . راســــــتی، دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام ... " حــــال مـــن خـــــــوب اســت " ... خــــــوبِ خــــوب" 6 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام این روزها آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست که رخت های دلتنگیم را فرصتی برای خشک شدن نیست 6 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ مي روم خسته و افسرده و زار سوي منزلگه ويرانه خويش به خدا ميبرم از شهر شما دل شوريده و ديوانه خويش * نه اميدي که بر آن خوش دل کنم نه پيغامي نه پيک آشنائي نه در چشمي نگاه فتنه سازي نه آهنگ پر از موج صدائي * 3 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ بيچاره دل كه با همه اميد و اشتياق بشكست و شد به دست تو زندان عشق من در شط خويش رفتي و رفتي از اين ديار اي نهال شكسته ز طوفان عشق من * 3 لینک به دیدگاه
Mr.101 27036 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ اعتراف می کنم به خیانت در نبودت با خیالت بودم 3 لینک به دیدگاه
farhatami 1390 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ من او را رها کردم تا او خود را در یابد و چقدر سخت است عزیزترینت را رها کنی اما من انقدر او را دوست دارم که او را رها میخواهم برای همیشه رها از تمامی بندهاوزنجیرها هر چند او هیچگاه در بند من گرفتار نبود چرا که من خود اینگونه خواستم و هیچگاه بخاطر همیشه بودن با او برای او بندی نساختم اما او ....... در بند خود گرفتار بود .... ای کاش از خود رها شود همانگونه که من با او از بند خود رها شدم 3 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ باز تو رو به رویم.... ببین مرا.... سایه ای بر پشت پلکت هستم دست و پایم را گم کرده ام! حالا می توانی به جای دستم بهانه بگیری....!!! 3 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 آذر، ۱۳۹۱ پریشان خسته سرگردان کافیه برای وصف حالم 2 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۳۹۱ مينويسم... برای تویی که سبزی و صبور و بزرگ و پاک و زلال ... برای دست هایت که عمیق اند و پذیرا و بی انتها... برای چیزی که همیشه همراهم بوده... که توی سایه و روشن های زندگی همقدم رهسپاری های من شده... که تمام زمزمه های شبانه ام وحرفهای به تکرار شنیده ام در روزهای زندگی را برایش همیشه قصه وار خوانده ام... تو دستهایم را بگیر...شانه های امن وپر احساس خود را برای لحظه ای هدیه ای بر بی تابی و اندوه من کن.... 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۳۹۱ دور از اين هياهو دلم کوير مي خواهد و تنهايي و سکوت و آغوش ِ سرد ِ شبي که آتشم را فرو نشاند. نه ديوار، نه در، نه دستي که بيرونم کشد از دنيايم، نه پايي که در نوردد مرزهايم، نه قلبي که بشکند سکوتم، نه ذهني که سنگينم کند از حرف، نه روحي که آويزانم شود. من باشم و تنهايي ِ ژرفي که نور ستارگان روشنش مي کند و آرامشي که قبل از هيچ طوفاني نيست 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۳۹۱ نفرین به تو که بمن گفتی : تو سخترین لحظه ها کنارتم ... و دریغ از اینکه سخت ترین لحظه ها رو ،خودت برام رقم زدی ... 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۳۹۱ این روزها ... دستم به نوشتن نمیــــــــــــرود تقصیر من نیست نوک مدادم شکسته است دلم هم ... چه بگویم؟ آن هم شکستـــــــه است!!! این روزها... زندگی را سرد سر میکشم طعم بیهودگــــــــــی میدهد و اجبار! این روزها... میل و رغبتم را چیزی شبیه به مرگ جویده است! 3 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۳۹۱ بگذار کسي نداند که چهگونه من به جاي ِ نوازششدن، بوسيدهشدن، گزيده شدهام! 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۳۹۱ شــــــــبگردی میکنــــم. اما صدای نفــــــــــــسهایـــت را از پشــــــــت هیچ پنــــــــــــــجره و دیواری نمیشـــــــــنوم آســوده بخواب نازنیــــــــــــنم شـــــــــ ــ ـ ـــــــهر در امن و امان اســـــــت تنها خانهی من اســت که در آتــــش میســـــــــــــــــوزد. .. 2 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 آذر، ۱۳۹۱ امروز قلب من کودکی ست که نابخردی را دوست دارد و به جای رفتن به مدرسه، در کوچه، حباب های صابون به هوا فوت می کند و من دیگر از تربیتش خسته شده ام. .. مدت هاست که دیگر حساب کار او از دست من در رفته است و حالا هم دارد به دنبال پروانه هایش می دود. .. . . آهای . . . صبر کن! بگذار من هم بیایم 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده