رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

دیر باز است که چشمانم جز اشک همدمی ندارند.....

گریه برای چه؟ برای نگاهی که با آن همه چیزم را با خودت بردی و همان یک نگاه شد همه زندگی من.....

حالا چرا میخواهی زندگیم را از من بگیری؟؟؟؟

نمیخواهی حتی برای یک لحظه دوباره یک نگاه به من کنی؟؟؟؟؟

به یادت هستم ولی............

  • Like 7
لینک به دیدگاه

عذر میخواهم پری من نمیگنجم دران چشمان تنگ

با دل من اسمانها نیز تنگی میکنند

 

اب دریاها کفاف تشنه این درد نیست

جوی باریک عزیزیم راه خود گیر و برو

 

یک شب مهتابی ازین تنگنای بر فراز کوهها پر میزنم

میگذارم میروم ناله های خود میبرم دردسر کم میکنم

  • Like 5
لینک به دیدگاه

باز هم من ماندم و پاييز و برگ

 

زردي برگ خزان بر دل تنگ

 

باز هم شب آمد و سوز جدايي ميزند

 

باز هم باد آمد و زرد است رنگ روي برگ

 

باز هم خش خش كنان با باد يا با عابري

 

ميكشد بر زخم كهنه بيصدا يكباره چنگ

 

باز هم ابري شده اين آسمان قلب من

 

نم نم باران غم بر روي من مانند سنگ....

  • Like 4
لینک به دیدگاه

من اینجا بس دلم تنگ است

 

و هر سازی که می بینم بد آهنگ است...

 

بیا ره توشه برداریم

 

قدم در راه بی برگشت بگذاریم

 

ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است...

  • Like 8
لینک به دیدگاه

كنار مشتی خاک در دور دست خودم، تنها، نشسته ام

نوسان ها خاك شد، و خاك ها از ميان انگشتانم لغزيد و فرو ريخت

شبيه هيچ شده ای! چهره ات را به سردی خاك بسپار

اوج خودم را گم كرده ام؛ می ترسم از لحظه ی بعد، و از اين پنجره ای

كه به روی احساسم گشوده شد؛ برگی روی فراموشی دستم افتاد: برگ اقاقيا!

... بوی ترانه ای گمشده می دهد، بوی لالايی كه روی چهره مادرم نوسان می كند

از پنجره غروب را به ديوار كودكی ام تماشا می كنم. بيهوده بود ، بيهوده بود

اين ديوار ، روی درهای باغ سبز فرو ريخت

زنجير طلايی بازی ها ، و دريچه روشن قصه ها ، زير اين آوار رفت

  • Like 5
لینک به دیدگاه

یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن

وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور

گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن

چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت

دایما یک سان نباشد حال دوران غم مخور

هان مشو نومید چون واقف نه‌ای از سر غیب

باشد اندر پرده بازی‌های پنهان غم مخور

ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند

چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم

سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور

گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید

هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب

جمله می‌داند خدای حال گردان غم مخور

حافظا در کنج فقر و خلوت شب‌های تار

تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

  • Like 6
لینک به دیدگاه

شاید این را شنیده ای که زنان

در دل آری و نه به لب دارن

ضعف خود را عیان نمی سازن

رازدار و خموش ومکارن

آه من هم زنم

زنی که دلش ،در هوای تو میزند پر و بال

دوستت دارم ای خیال لطیف

دوستت دارم ای امید محال

  • Like 5
لینک به دیدگاه

عاصی شدم ، بریده ام از اینهمه عذاب

از گریه های هر شبه ام بین رختخواب

 

ده سال می شود که برایم غریبه ای

 

ده سال می شود که خرابم فقط خراب . . .

 

شاید تو هم شبیه دلم درد می کشی

 

شاید تو هم همیشه خودت را زدی به خواب

 

از من چه دیده ای که رهایم نمی کنی ؟

 

جز بیقراری و غم و اندوه و اعتصاب

 

جز فکرهای منفی و تصمیم های بد

 

جز قرصهای صورتی ضد اضطراب

 

اصلا تو بهترین بشری! من بدم. . . بدم

 

بگذار تا فرو بروم توی منجلاب

 

لعنت به من دومرتبه در خواب دیده ام

 

دارم به مرد زندگی ام می دهم جواب

 

پاشو بیا تمام تنم را کبود کن

 

من یک زنم که با لگدی می شوم مجاب !

  • Like 5
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...