*ستاره* 417 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مهر، ۱۳۹۱ دیر باز است که چشمانم جز اشک همدمی ندارند..... گریه برای چه؟ برای نگاهی که با آن همه چیزم را با خودت بردی و همان یک نگاه شد همه زندگی من..... حالا چرا میخواهی زندگیم را از من بگیری؟؟؟؟ نمیخواهی حتی برای یک لحظه دوباره یک نگاه به من کنی؟؟؟؟؟ به یادت هستم ولی............ 7 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مهر، ۱۳۹۱ پینه بسته خیالم ازین همه رؤیا پروانۀ من ! وقت است که بازآئی از پیلۀ دل به لمس آغوشم .... 6 لینک به دیدگاه
mahboobeyeshab 1399 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مهر، ۱۳۹۱ وقتی کسی رو واقعا دوست داشته باشی فاصله سن قد و وزن فقط و فقط یه عدد لعنتیه! 6 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 مهر، ۱۳۹۱ این روزها باید مثل کلاغ باشی باید عادت کنی بدون اینکه دوستت داشته باشند زندگی کنی ... 6 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مهر، ۱۳۹۱ در چشمهایت ... کودکی ام را میبینم ! من ... در یک پلک به هم زدن ... ... پیر شدم ... !! 5 لینک به دیدگاه
anvil 5769 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مهر، ۱۳۹۱ عذر میخواهم پری من نمیگنجم دران چشمان تنگ با دل من اسمانها نیز تنگی میکنند اب دریاها کفاف تشنه این درد نیست جوی باریک عزیزیم راه خود گیر و برو یک شب مهتابی ازین تنگنای بر فراز کوهها پر میزنم میگذارم میروم ناله های خود میبرم دردسر کم میکنم 5 لینک به دیدگاه
*Cloudy sky* 22513 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مهر، ۱۳۹۱ باز هم من ماندم و پاييز و برگ زردي برگ خزان بر دل تنگ باز هم شب آمد و سوز جدايي ميزند باز هم باد آمد و زرد است رنگ روي برگ باز هم خش خش كنان با باد يا با عابري ميكشد بر زخم كهنه بيصدا يكباره چنگ باز هم ابري شده اين آسمان قلب من نم نم باران غم بر روي من مانند سنگ.... 4 لینک به دیدگاه
mahboobeyeshab 1399 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مهر، ۱۳۹۱ به یکجایی از زندگی که رسیدی، می فهمی مهم نیست که چه اندازه می بخشیم بلکه مهم اینه که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود داره... 5 لینک به دیدگاه
پاییزان 3604 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 مهر، ۱۳۹۱ مثل آن است که شاهرگ احساسم را زده باشی بند نمی آید دوست داشتنت..... 4 لینک به دیدگاه
mahboobeyeshab 1399 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۹۱ دیشب نامت رانوشتم.....اماهنوز هم حرارت دارند تن این حروف... 3 لینک به دیدگاه
parsamir 596 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۹۱ کجایی سعدی؟ گذشت آن زمانها حالا دیگر بنی آدم ابزار یکدیگرند. 6 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۹۱ من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می بینم بد آهنگ است... بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است... 8 لینک به دیدگاه
alimec 23102 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۹۱ یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا 6 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۹۱ كنار مشتی خاک در دور دست خودم، تنها، نشسته ام نوسان ها خاك شد، و خاك ها از ميان انگشتانم لغزيد و فرو ريخت شبيه هيچ شده ای! چهره ات را به سردی خاك بسپار اوج خودم را گم كرده ام؛ می ترسم از لحظه ی بعد، و از اين پنجره ای كه به روی احساسم گشوده شد؛ برگی روی فراموشی دستم افتاد: برگ اقاقيا! ... بوی ترانه ای گمشده می دهد، بوی لالايی كه روی چهره مادرم نوسان می كند از پنجره غروب را به ديوار كودكی ام تماشا می كنم. بيهوده بود ، بيهوده بود اين ديوار ، روی درهای باغ سبز فرو ريخت زنجير طلايی بازی ها ، و دريچه روشن قصه ها ، زير اين آوار رفت 5 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 مهر، ۱۳۹۱ همیشه راه باید رفت و فوت باید کرد که پاکِ پاک شود صورت طلایی مرگ 8 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۱ یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت دایما یک سان نباشد حال دوران غم مخور هان مشو نومید چون واقف نهای از سر غیب باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب جمله میداند خدای حال گردان غم مخور حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور 6 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 مهر، ۱۳۹۱ بچه که بودیم میدانستیم هر وقت گم شدیم باید سر جایمان بمانیم تا پیدایمان کنند… مدتهاست ایستاده ام کسی مراپیدا نمی کند! 6 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مهر، ۱۳۹۱ شاید این را شنیده ای که زنان در دل آری و نه به لب دارن ضعف خود را عیان نمی سازن رازدار و خموش ومکارن آه من هم زنم زنی که دلش ،در هوای تو میزند پر و بال دوستت دارم ای خیال لطیف دوستت دارم ای امید محال 5 لینک به دیدگاه
mahboobeyeshab 1399 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 مهر، ۱۳۹۱ هر شب گم میشوم در شب..چون مورچه ای در جنگل .....!!! 3 لینک به دیدگاه
mahboobeyeshab 1399 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مهر، ۱۳۹۱ عاصی شدم ، بریده ام از اینهمه عذاب از گریه های هر شبه ام بین رختخواب ده سال می شود که برایم غریبه ای ده سال می شود که خرابم فقط خراب . . . شاید تو هم شبیه دلم درد می کشی شاید تو هم همیشه خودت را زدی به خواب از من چه دیده ای که رهایم نمی کنی ؟ جز بیقراری و غم و اندوه و اعتصاب جز فکرهای منفی و تصمیم های بد جز قرصهای صورتی ضد اضطراب اصلا تو بهترین بشری! من بدم. . . بدم بگذار تا فرو بروم توی منجلاب لعنت به من دومرتبه در خواب دیده ام دارم به مرد زندگی ام می دهم جواب پاشو بیا تمام تنم را کبود کن من یک زنم که با لگدی می شوم مجاب ! 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده