رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

من که بیهوشم از او مست شرابم مکنید

مکنید از لب او یاد و خرابم مکنید

یاد او در سر می، بیشترم می سوزد

سوختم آخر از این بیش کبابم مکنید

باری از یاری غیرش ای هم نفسان

مدهید آگهی و دیده پر آبم مکنید

  • Like 7
لینک به دیدگاه

نیمه شب بود و غمی تازه نفس

 

ره خوابم زدو ماندم بیدار

 

ریخت از پرتو لرزنده ی شمع

 

سایه ی دسته گلی بر دیوار.

 

همه گل بود ،ولی روح نداشت

 

سایه ای مضطرب و لرزان بود

 

چهره ای سرد و غم انگیز و سیاه

 

گوییا مرده ی سرگران بود!

 

شمع ،خاموش شد از تندی باد.

 

اثر از سایه به دیوار نماند!

 

کس نپرسید کجا رفت، که بود،

 

که دمی چند درین جا گذراند!

 

این منم خسته درین کلبه ی تنگ

 

جسم درمانده ام از روح کجاست

 

من اگر سایه ی خویشم، یا رب،

 

روح آواره ی من کیست، کجاست؟

  • Like 9
لینک به دیدگاه

سكوت می كنم

 

به اندازه آغاز دنیا

 

به بزرگی هیچ!

 

منتظر یك انفجار بزرگ

 

شاید كه دنیای جدیدی متولد شود

 

............كه به واژه هایم رنگ عادت نپاشاند

 

دنیایی كه در آن سهم من از هیاهو

 

گوشی باشد

 

كه صدای سكوتم را بشنود...!

  • Like 8
لینک به دیدگاه

من آن موجم که آرامش ندارم

به آسانی سر سازش ندارم

 

هميشه در گريز و در گذارم

نمی مانم به يکجا بی قرارم

 

سفر يعنی من و گستاخی من

هميشه رفتن و هرگز نماندن

 

هزاران ساحل و ناديده ديدن

به پرسش های بی پاسخ رسيدن

 

من از تبار دریا از نسل چشمه سارم

رها تر از رهایی حصار بی حصارم

 

ساحل حصار من نیست

پایان کار من نیست

 

همدرد و یار من نیست

کسی که یار من نیست در انتظار من نیست

 

صدای زنده بودن در خروشم

به ساحل چون می یایم خموشم

 

به هنگامی که دنیا فکر ما نیست

برای مرگ هم در خانه جا نیست

 

اگر خاموش بشینم روا نیست

دل از دریا بریدن کار ما نیست

 

من از تبار دریا از نسل چشمه سارم

رها تر از رهایی حصار بی حصارم

  • Like 6
لینک به دیدگاه

دیروز میگفتم :مشقهایم را خط بزن … مرا مزنروی تخته خط بکش … گوشم را مکشمهر را در دلم جاری بکن … جریمه مکنهر چه تکلیف میخواهی بگیر … امتحان سخت مگیراما کنون ..مرا بزن … گوشم را بکش .. جریمه بکن .. امتحان سخت بگیرمرا یک لحظه به دوران خوب مدرسه باز گردان

:sigh:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

یارمن همسفرگرفت وعشق من بر باد رفت

 

 

یار من ا زیاد برد و با رقیبم شاد رفت

 

 

آن همه عشق وامید عهدها بر باد رفت

 

 

آن همه سوزوگدازواشکها از یاد رفت

 

 

با سرود آه من بزم عروسی ساز کرد

 

 

خنده زد براشک من آهسته و با ناز رفت

 

 

خوشبختی و شادی من بر خاک ریخت

 

 

لاله ی امید من پرپرشدو بر باد رفت

 

 

آن نهال نیکبختی آن درخت آرزو

 

 

آنکه بود در باغ رویا خوشتر از شمشاد رفت

 

  • Like 5
لینک به دیدگاه

شب سردی است ، و من افسرده

راه دوری است ، و پای خسته .

تیرگی هست و چراغی مرده .

می کنم ، تنها ، از جاده عبور

دور ماندند زمن آدم ها .

سایه ای از سر دیوار گذشت ،

غمی افزود مرا بر غم ها .

فکر تاریکی و این ویرانی

بی خبر آمد تا با دل من

قصه ها سهز کند پنهانی .

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر سحر نزدیک است

هر دم این بانگ برآرم از دل

وای ، این شب چقدر تاریک است .

  • Like 6
لینک به دیدگاه

رو به تو سجده می کنم دری به کعبه باز نیست

 

بس که طواف کردمت مرا به حج نیاز نیست

 

به هر طرف نظر کنم نماز من نماز نیست

 

مرا به بند می کشی از این رهاترم کنی

 

زخم نمی زنی به من که مبتلاترم کنی

 

از همه توبه می کنم بلکه تو باورم کنی

 

قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد

 

تمام پرسه های من کنار تو سلوک شد

 

عذاب می کشم ولی عذاب من گناه نیست

 

وقتی شکنجه گر تویی شکنجه اشتباه نیست

  • Like 11
لینک به دیدگاه

شاید آرامتـــــر میشدم...

 

فقـــط و فقــــط

 

اگر میفهمیــــدی

 

حرفهایم به همیــــن راحتی که میخـــوانی

 

نوشته نشـــده اند !!!

  • Like 9
لینک به دیدگاه

وقتی تو نیستی نه هست های ما چونان که بایدند

نه باید ها

مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض میخوانم

عمریست لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره میکنم

باشد برای روز مبادا

اما در صفحه های تقویم

روزی به نام روز مبادا نیست

آن روز هرچه باشد

روزی شبیه دیروز

روزی شبیه فردا

روزی درست مثل همین روزهای ماست

  • Like 11
لینک به دیدگاه

غم که می آید در و دیوار شاعر می شود

در تو زندانی رفتار شاعر می شود

می نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی

خط کش و نقاله و پرگار ، شاعر می شود

 

تا چه حد این حرفها را می توانی حس کنی

حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می شود

 

تا زمانی با توأم ، انگار شاعر نیستم

از تو تا دورم ، دلم انگار شاعر می شود

 

باز می پرسی چطور اینگونه شاعر شد دلت ؟

تو دلت را جای من بگذار ، شاعر می شود

 

گرچه می دانم نمی دانی چه دارم می کشم

از تو می گوید دلم هر بار شاعر می شود

  • Like 8
لینک به دیدگاه

اینسان که با تیر غمت دل را مداوا می کنی

دانی چه شوری بر تن این مرد تنها می کنی؟

ترسم تو نا غافل شبی در چشم من ظاهر شوی

وقتی که بر معشوق خود باغ لبت وا می کنی

حیران آن سنگین دلم با روی چون الطاف گل

یک آسمان مشتاق را آسان تماشا می کنی

عشوه کرشمه کار تو با آسمانی ناز باز

صد شکر گه گه ناوکی پایین و بالا می کنی

شیرین شد از رویای تو آرامش فرهاد من

ممنون که مجنون مرا اینگونه لیلا می کنی

زان رو نگاهت می کنم دزدانه دانم عشق را

هر فرصتی دستت دهد آسوده حاشا می کنی

مست از می رویت منم دلداده کویت منم

"ساسان" درد آلود را آخر به دل جا می کنی

 

 

  • Like 4
لینک به دیدگاه

[h=6]یه وقتایی آخرش که از طرفتون خداحافظی میکنین

یهو اسمتونو صدا میزنه

وقتی میگین جــانم...

ناغافل جمله ی دوستت دارم رو که میشنوین

یهو دلتون هـــــری میریزه ...!

این ریختن چقد قشنگه...:)[/h]

❀◕ ✿◕ ◕✿◕❀

  • Like 3
لینک به دیدگاه

گم کرده ام،همه چیز را به یکباره گم کرده ام!

همه چیز یعنی من

من خودم را گم کرده ام!

جای تاول های زیر پایم،تن خسته ام،چشم گریانم...

نشان نمیدهد که دلتنگت شده ام؟؟

برگرد من ِ من!

برگرد!

  • Like 4
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...