رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را

کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم

و من چون شمع میسوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند

و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم

درون کلبه ی خاموش خویش اما

کسی حال من غمگین نمی پرسد

ومن دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم

درون سینه ی پر جوش خویش اما

کسی حال من تنها نمی پرسد

و من چون تک درخت زرد پاییزم

که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او

و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند

  • Like 5
لینک به دیدگاه

با گفتن یک "عزیزم جایت خالیست" ...

 

نه جای من پر می شود نه از عمق شادی هایت کمتر ...

 

فقط ،دل خوش می شوم که هنوز بود و نبودم برایت مهم است...!

  • Like 5
لینک به دیدگاه

آسان نبود ولی ،

رفتم درون پیله تنهایی خودم ،

شاید رها شوم از این همه دردی که می کشم.

حالا

فضای پیله ام ،

سرد است و ساکت و خاکستری و تنگ.

اما،

من خواب دیده ام

طاقت اگر بیاورم

یک روز عاقبت پروانه می شوم...:ws37:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار

در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

 

گر صورت بی‌صورت معشوق ببینید

هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

 

ده بار از آن راه بدان خانه برفتید

یک بار از این خانه بر این بام برآیید

 

آن خانه لطیفست نشان‌هاش بگفتید

از خواجه آن خانه نشانی بنمایید

 

یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدید

یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید

 

با این همه آن رنج شما گنج شما باد

افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

  • Like 2
لینک به دیدگاه

هر كس بد ما به خلق گويد ...ما چهره ز غم نميخراشيم ....ما خوبي او به خلق گوييم ...تا هر دو دورغ گفته باشيم

  • Like 7
لینک به دیدگاه

جملاتم هر روز کوتاه تر میشوند

 

هر روز چند کلمه کمتر

 

چند سکوت بیشتر

 

می ترسم روزی برسد که برای بیان دلتنگی هایم به نقطه ای اکتفا کنم

  • Like 8
لینک به دیدگاه

رخ قبله‌ام کجا شد که نماز من قضا شد :ws38:

ز قضا رسد هماره به من و تو امتحانی

 

عجبا نماز مستان تو بگو درست هست آن

که نداند او زمانی نشناسد او مکانی :ws3:

 

عجبا دو رکعت است این عجبا که هشتمین است :ws52:

عجبا چه سوره خواندم چو نداشتم زبانی

 

:ws3:

  • Like 8
لینک به دیدگاه

کسی نبوده که تردید را بهانه کنم!

خودم غریبه شدم

چرا گلایه کنم!

 

تمام خاطره ها از میان خاطرم گم شد

چگونه خاطر عشق را بهانه کنم؟

 

شبی میان سکوت و هوای بارانی

بخوان دوباره مرا

تا به سوی چشمانت

دوصد ستاره کنم!

 

کسی به حرمت تب های گهگاهم

نشد رفیق نگاهم

بگو چه چاره کنم؟

 

چه حسرتی ست غریبی میان دیده ی تو

چگونه گریه ی خونبار را ترانه کنم!

َ

  • Like 4
لینک به دیدگاه

نمی خواستم این عشق را فاش کنم

 

نمی خواستم

 

ناگاه به خود آمدم دیدم

 

همه ی کلمات

 

راز مرا می دانند

 

این است که هر چه می نویسم

 

عاشقانه ای برای تو می شود .

  • Like 4
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...