رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

عاشقم ، اشتباه کردم من!

عـُمر خود را تباه کردم من!

اشتباه ، اشتباه می آرد!

پشت ِ هم ، اشتباه کردم من!

در ره ِ عشق ِ بی سـَر انجامی؛

روزگارم ، سیاه کردم من!

به هـَوایش ، غزل سرودم من

زاری و سوز و آه ، کردم من !...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

هرجا چراغی روشنه ، از ترس تنها بودنه

ای ترس تنهایی من ، اینجا چراغی روشنه

اینجا یکی از حس شب احساس وحشت میکنه

هر روز از فکر سکوت ، با کوه صحبت میکنه

جایی که من تنها شدم ، شب قبله گاه آخره

اینجا تو این حکم سکوت ، کابوس طولانی تره

من ماه میبینم هنوز ، این کور سوی روشنو

انقدر سوسو میزنم شاید یه شب دیدی منو

  • Like 1
لینک به دیدگاه

گر چه در دورترین شهر جهان محبوسم

از همین دور ولی روی تو را می بوسم

 

گر چه در سبزترین باغ ، ولی خاموشم

گر چه در بازترین دشت ، ولی محبوسم

 

خلوت ساکت یک جوی حقیرم بی تو

با تو گستردگی پهنه ی اقیانوسم

 

ای به راهت لب هر پنجره یک جفت نگاه

من چرا این قدر از آمدنت مأیوسم؟

 

این غزل حامل پیغام خصوصی من است

مهربان باشی با قاصدک مخصوصم

 

گر چه تکرار نباید بکنم قافیه را

به خصوص آن غلط فاحش نامحسوسم

 

بار دیگر می گویم تا یادت نرود

مهربان باشی با قاصدک مخصوصم

  • Like 1
لینک به دیدگاه

گفتی عاشق منی ، من که نمیبینم هیچ عشقی از تو

گفتی خیلی دوستم داری ، من که نمیبینم هیچ مهر و محبتی از تو

میگویی همیشه به یاد منی ، من که هنوز قلبم تنهای تنها است

میگویی همیشه در کنار منی ، من که هنوز چشمهایم از انتظار گریان است

  • Like 1
لینک به دیدگاه

چندی است حجم حوصله لبریز است

 

از ضجه مویه های من تب دار!

 

فرجام چیست؟!

 

این همه دلتنگی!

 

از من بریده خدا! انگار

 

باید تقاص پس بدهم شاید

 

امشب در این دوباره تکرار...!

  • Like 3
لینک به دیدگاه

بنشين، مرو، هنوز به كامت نديده ايم

بنشين، مرو، هنوز كلامي نگفته ايم

بنشين، مرو، چه غم كه شب از نيمه رفته است

بنشين، كه با خيال تو شب ها نخفته ايم

بنشين، مرو، كه در دل شب، در پناه ماه

خوش تر ز حرف عشق و سكوت و نگاه نيست

بنشين و جاودانه به آزار من مكوش

يكدم كنار دوست نشستن گناه نيست

بنشين، مرو، حكايت "وقت دگر" مگوي

شايد نماند فرصت ديدار ديگري

آخر، تو نيز با منت از عشق گفتگوست

غير از ملال و رنج از اين در چه مي بري؟

بنشين، مرو، صفاي تمناي من ببين

امشب، چراغ عشق در اين خانه روشن است

جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز

بنشين، مرو، مرو كه نه هنگام رفتن است!..

لینک به دیدگاه

تا اشتیاق بانگ تو در جان خسته ام

شور و نشاط عشق برانگیزد

من غرق مستی ام

از تابش وجود تو در جام جان چنین

سرشار هستی ام

من بازتاب صولت زیبایی توام

آیینه شکوه دلارایی توام

حمید مصدق

  • Like 3
لینک به دیدگاه

آسمان بارانی است

اشك من هم جاری است

شاید این ابر كه می نالد و می گرید از درد من است

آخری اخر ابر هم - از دلم با خبر است

شاید او می داند

كه فرو خوردن اشك

قاتل جان من است

من به زیر باران از غم و درد خودم می نالم

اشك خود را كه نگه می دارم با یه بغض كهنه

من رهایش كردم باز زیر باران

من به زیر باران اشكها می ریزم

همگان در گذرند

باز بی هیچ تامل در من

سر به سوی آسمان می سایم؛

من نمی دانم...

صورتم بارانی است یا آسمان بارانی است.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

ترسم این است که پاییز تو یادم برود

حس اشعار دل انگیز تو یادم برود

 

ترسم این است که بارانی چشمت نشوم

لذت چشم غزلخیز تو یادم برود

 

بی شک آرامش مرگ است درونم ، وقتی

حس از حادثه لبریز تو یادم برود

 

من به تقویم خدایان زمان شک دارم

ترسم این است که پاییز تو یادم برود

 

با غزلها ت بیا چون همه چیزم شده اند

قبل از آنی که همه چیز تو یادم برود

  • Like 3
لینک به دیدگاه

اگر می شد ،دلش را با دلم ، همزاد می کردم

سکوت بی حدودم را ، پر از فریاد ، می کردم

 

در آن هنگامه از ، شوق حضور گرم و پر مهرش

دل ویرانه را ، باری دگر ، آباد ، می کردم

 

و یا ،با یک غزل ، یا بیتی از ، احساس پاک و ناب

دل سنگی و سختش را ، کمی ، ارشاد می کردم

 

برای ، درک معنای محبت ، دست شیرین را

به کوه بیستون ، چون تیشه ی ، فرهاد می کردم

 

من و ، این آرزوهای محال و دور و ، بی حاصل

اگر می شد ،، جهان را ، خالی از ، بیداد می کردم

  • Like 3
لینک به دیدگاه

چشم ها را بسته ام تا باز هم یادت کنم

گاه ناچارم که در افکارم ایجادت کنم

جستجویت می کنم در حرف های دیگران

دلخوشم با هر چه باعث می شود یادت کنم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

پای بند قفسم باز و پر بازم نیست

 

سر گل دارم و پروانه ی پروازم نیست

 

گل به لبخند و مرا گریه گرفته ست گلو

 

چون دلم تنگ نباشد که پر بازم نیست

 

گاهم از نای دل خویش نوایی برسان

 

که جزین ناله ی سوز تو دمسازم نیست

 

در گلو می شکند ناله ام از رقت دل

 

قصه ها هست ولی طاقت ابرازم نیست

 

ساز هم با نفس گرم تو آوازی داشت

 

بی تو دیگر سر ساز و دل آوازم نیست

 

آه اگر اشک منت باز نگوید غم دل

 

که درین پرده جزین همدم و همرازم نیست

 

دلم از مهر تو درتاب شد ای ماه ولی

 

چه کنم شیوه ی آیینه ی غمازم نیست!

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...