رفتن به مطلب

وصف حالتان با زبان شعر


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

بر روی ما نگاه خدا خنده می زند

هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم

 

زیرا چو زاهدان سیه كار خرقه پوش

پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم

 

پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود

بهتر ز داغ مُهر نماز از سر ریا

 

نام خدا نبردن از آن به كه زیر لب

بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا

 

ما را چه غم كه شیخ شبی در میان جمع

بر رویمان ببست به شادی در بهشت

 

او می گشاید … او كه به لطف و صفای خویش

گوئی كه خاك طینت ما را ز غم سرشت

 

طوفان طعنه ، خنده ی ما را ز لب نشست

كوهیم و در میانه ی دریا نشسته ایم

  • Like 1
لینک به دیدگاه

ندانی که ایـــران نشستِ من است

جهـــان سر به سر زیر دست ِ منست

 

هنر نزد ایرانیان است و بـــس

ندادند شـیر ژیان را به کــس

همه یکـدلانند یـزدان شنــــاس

بـه نیکـــی ندارنـــد از بـد هـراس

نمــانیم کین بـــــوم، ویران کننـــــد

همی غــارت از شهـــر ایــــــران کنند

نخـــوانند بر مــا کـــسی آفــــــرین

چو ویـــران بود بـــــوم ایــران زمــین

دریغ است ایـران که ویـران شــود

کُنام پلنگــــان و شیــران شــود

چـو ایـــــران نباشد تن من مـبــاد

در این بـــوم و بر زنده یک تن مبــــاد

همـه روی یکسر بجـنگ آوریــم

جــهان بر بـداندیـــــش تنـگ آوریم

همه سربه سر تن به کشتـــن دهیــم

از آن به، که کشـــور به دشمـن دهـیم

چنین گفت موبد که مردن به نام

بـه از زنـــده، دشمـــن بر او شادکام

اگر کُشـت خواهـد تو را روزگــار

چــه نیکـو تر از مـرگِ در کـار زار

  • Like 1
لینک به دیدگاه

چه سنگین گذشت عصر بارانی ام

 

 

گویی نوازش نمی کرد، باران صورتم را

 

 

وامروز دوباره شکست

 

 

تکه ای از شکسته های قلبم

 

 

درآن گوشه ی پاییزی

 

 

گریه ام، فریادم، تنها سکوتی بود

 

 

تا حرفهایم

 

 

در بستری از بغض بخوابند

  • Like 1
لینک به دیدگاه

نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند

 

 

مثل آسمانی که امشب می بارد....

 

 

و اینک باران

 

 

بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند

 

 

و چشمانم را نوازش می دهد

 

 

تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

آرام آرام،

 

ترانه های دلتنگی من،

 

ياد تو،

 

و عصر يک روز کمی بهاری،

 

در انتهای فصلی که زمستان می بارد از روزهايش!!

 

اشک من !

 

ـ چشمانم! ـ

 

وآسمانی که هيچگاه از ياد تو، ـ آبی ـ نمی شود!!.

 

ـ دلم ـ

 

ــ واين بار کسی نمی داند،

 

نمی بيند،

 

چرا در زير باران آهسته آهسته می کشم بر راه،

 

ـ پای را !! ـ

 

با دستی بر گريبان و نگاهی بر آسمان!

 

ـ و باران است که می بارد ـ

 

با بغضی در گلو و يادگاری بر صورت!

 

ـ اشک ! ـ

 

و ماتمی در دل!!

 

کسی نمی داند؟!

 

اين باران است يا...؟!!!

  • Like 3
لینک به دیدگاه

حال مرا نپرس که بهتر نمی شود

این قامت شکسته صنوبر نمی شود

 

می کوبدم زمین سرشب بغض های غم

اما دوچشم قرمز من ، تر نمی شود

 

کابوس های من همه از جنس شیشه است

این شب که با تلنگر غم ، سر نمی شود

 

تقصیر من نبود که پرهای من شکست

این مرغ خانگی که کبوتر نمی شود

 

راحت نمی شود دل از این دشنه های زجر

این خنجر شکسته که خنجر نمی شود

 

حالم خراب گشته ولی بی خیال من

از بد گذشته است و بدتر نمی شود

 

آتش گرفته ساقه ی از هم گسسته ام

خاکستر و گدازه که پَرپَر نمی شود

  • Like 2
لینک به دیدگاه

دلم گرفته و می خواهم آسمان باشم

ویا هر آنچه ببارد بگو همان باشم

چه سر نوشت بدی دارم،عادتم دادند

چهار فصل پیاپی فقط خزان باشم

سرم به شانه دیوار آرزو بند است

ولی چه فایده وقتی که نردبان باشم

به این نتیجه رسیدم که قسمتم این است

همیشه جای خودم فکر دیگران باشم

دلی شکسته و چشمان خیس و تنهایی

چگونه داشته باشم و شادمان باشم؟

کجاست دست تو؟در دست کیست؟بی خبرم

نشد که یک شب از این غصه در امان باشم

چه عیب دارد اگر دلخوشم به مشتی شعر

نخواستم همه ی عمر فکر نان باشم

شبی کنار خودم در سکوت می میرم

  • Like 2
لینک به دیدگاه

موجود بی آزاری هستم

 

کار می کنم

 

قصه می خوانم

 

شعر می نویسم

 

و گاهی

 

دلم که برایت تنگ می شود

 

تمام خیابانها را

 

با یادت پیاده می روم!

 

  • Like 6
لینک به دیدگاه

مرا اینگونه باور کن

کمی تنها

کمی بی کس

کمی از یادها رفته

نمیدانم مرا ایا گناهی هست؟

که شاید هم به جرم ان غریبی و جدائی هست....

  • Like 1
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...