YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۰ بر روی ما نگاه خدا خنده می زند هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم زیرا چو زاهدان سیه كار خرقه پوش پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود بهتر ز داغ مُهر نماز از سر ریا نام خدا نبردن از آن به كه زیر لب بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا ما را چه غم كه شیخ شبی در میان جمع بر رویمان ببست به شادی در بهشت او می گشاید … او كه به لطف و صفای خویش گوئی كه خاك طینت ما را ز غم سرشت طوفان طعنه ، خنده ی ما را ز لب نشست كوهیم و در میانه ی دریا نشسته ایم 1 لینک به دیدگاه
ermia_rooz 4760 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۰ من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۰ ندانی که ایـــران نشستِ من است جهـــان سر به سر زیر دست ِ منست هنر نزد ایرانیان است و بـــس ندادند شـیر ژیان را به کــس همه یکـدلانند یـزدان شنــــاس بـه نیکـــی ندارنـــد از بـد هـراس نمــانیم کین بـــــوم، ویران کننـــــد همی غــارت از شهـــر ایــــــران کنند نخـــوانند بر مــا کـــسی آفــــــرین چو ویـــران بود بـــــوم ایــران زمــین دریغ است ایـران که ویـران شــود کُنام پلنگــــان و شیــران شــود چـو ایـــــران نباشد تن من مـبــاد در این بـــوم و بر زنده یک تن مبــــاد همـه روی یکسر بجـنگ آوریــم جــهان بر بـداندیـــــش تنـگ آوریم همه سربه سر تن به کشتـــن دهیــم از آن به، که کشـــور به دشمـن دهـیم چنین گفت موبد که مردن به نام بـه از زنـــده، دشمـــن بر او شادکام اگر کُشـت خواهـد تو را روزگــار چــه نیکـو تر از مـرگِ در کـار زار 1 لینک به دیدگاه
ashegh20 1559 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۰ چه سنگین گذشت عصر بارانی ام گویی نوازش نمی کرد، باران صورتم را وامروز دوباره شکست تکه ای از شکسته های قلبم درآن گوشه ی پاییزی گریه ام، فریادم، تنها سکوتی بود تا حرفهایم در بستری از بغض بخوابند 1 لینک به دیدگاه
ashegh20 1559 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۰ كوير تشنه باران است تشنه خوبي .. به من محبت كن ! كه ابر رحمت اگر در كوير مي باريد به جاي خار بيابان بنفشه مي روئيد .. 1 لینک به دیدگاه
ashegh20 1559 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۰ آرام آرام بر من مي بارد باران را مي گویم خودم را مرور مي کنم و حرف های تو را .. لینک به دیدگاه
ashegh20 1559 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۰ نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند مثل آسمانی که امشب می بارد.... و اینک باران بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند و چشمانم را نوازش می دهد تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم... 2 لینک به دیدگاه
ashegh20 1559 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۰ چترمن دلتنگ "باران" است - میدانم-. میبرم درسایه ابری ومیمانم.. 2 لینک به دیدگاه
ashegh20 1559 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 اردیبهشت، ۱۳۹۰ آرام آرام، ترانه های دلتنگی من، ياد تو، و عصر يک روز کمی بهاری، در انتهای فصلی که زمستان می بارد از روزهايش!! اشک من ! ـ چشمانم! ـ وآسمانی که هيچگاه از ياد تو، ـ آبی ـ نمی شود!!. ـ دلم ـ ــ واين بار کسی نمی داند، نمی بيند، چرا در زير باران آهسته آهسته می کشم بر راه، ـ پای را !! ـ با دستی بر گريبان و نگاهی بر آسمان! ـ و باران است که می بارد ـ با بغضی در گلو و يادگاری بر صورت! ـ اشک ! ـ و ماتمی در دل!! کسی نمی داند؟! اين باران است يا...؟!!! 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 اردیبهشت، ۱۳۹۰ حال مرا نپرس که بهتر نمی شود این قامت شکسته صنوبر نمی شود می کوبدم زمین سرشب بغض های غم اما دوچشم قرمز من ، تر نمی شود کابوس های من همه از جنس شیشه است این شب که با تلنگر غم ، سر نمی شود تقصیر من نبود که پرهای من شکست این مرغ خانگی که کبوتر نمی شود راحت نمی شود دل از این دشنه های زجر این خنجر شکسته که خنجر نمی شود حالم خراب گشته ولی بی خیال من از بد گذشته است و بدتر نمی شود آتش گرفته ساقه ی از هم گسسته ام خاکستر و گدازه که پَرپَر نمی شود 2 لینک به دیدگاه
Javid Maleki 11668 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد، ۱۳۹۰ سكوتم از رضايت نيست دلم اهل شكايت نيست 6 لینک به دیدگاه
sweetest 4756 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 خرداد، ۱۳۹۰ زخمی بر پهلویم است روزگار نمک میپاشد و من پیچ و تاب میخورم و همه گمان میکنند که میرقصم . . . 4 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 خرداد، ۱۳۹۰ می دانم؛ می روم گاهی به راهی گنگ ، پوچ ، بی انتها … 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 خرداد، ۱۳۹۰ دلم گرفته و می خواهم آسمان باشم ویا هر آنچه ببارد بگو همان باشم چه سر نوشت بدی دارم،عادتم دادند چهار فصل پیاپی فقط خزان باشم سرم به شانه دیوار آرزو بند است ولی چه فایده وقتی که نردبان باشم به این نتیجه رسیدم که قسمتم این است همیشه جای خودم فکر دیگران باشم دلی شکسته و چشمان خیس و تنهایی چگونه داشته باشم و شادمان باشم؟ کجاست دست تو؟در دست کیست؟بی خبرم نشد که یک شب از این غصه در امان باشم چه عیب دارد اگر دلخوشم به مشتی شعر نخواستم همه ی عمر فکر نان باشم شبی کنار خودم در سکوت می میرم 2 لینک به دیدگاه
*Polaris* 19606 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۹۰ موجود بی آزاری هستم کار می کنم قصه می خوانم شعر می نویسم و گاهی دلم که برایت تنگ می شود تمام خیابانها را با یادت پیاده می روم! 6 لینک به دیدگاه
sarooneh 2052 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۹۰ مرا اینگونه باور کن کمی تنها کمی بی کس کمی از یادها رفته نمیدانم مرا ایا گناهی هست؟ که شاید هم به جرم ان غریبی و جدائی هست.... 1 لینک به دیدگاه
sarooneh 2052 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 خرداد، ۱۳۹۰ بنگر چگونه دست تکان میدهم گوئی مرا برای وداع افریده اند... 1 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد، ۱۳۹۰ من این روزا یه حال دیگه ای دارم ... 1 لینک به دیدگاه
ermia_rooz 4760 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 خرداد، ۱۳۹۰ هرگز ندانستم: عشق است یا اعتمادی محض؟ میدانم اما - مثل چاقویی تا دسته در قلبم فرو رفته ! 1 لینک به دیدگاه
ruya 499 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 خرداد، ۱۳۹۰ چقدر دلم هوایت را می کند حالا که دگر هوایم را نداری...! 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده