masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۳ [h=2][/h] من قطره اشک شقایقم گلچینی از تلخی حقایقم فرداها آمدند و رفتند جا مانده از لحظه لحظه دقایقم 1 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۳ عمر نيكو گهري بود كه از كف دادم كند اي با خبران، بي خبري بنيادم عنكبوتي است فلك در پي صيد مگسان مگسي بودم و در دام فلك افتادم شاد از دانش و بينش دل صاحبنظران به خيالي من بد مست خراب آبادم دشمني نيست خطرناك تر از نفس و عجب كه من از شادي اين دشمن دون دلشادم در كمند هوس و بند هوي گشته اسير مگر انگشت يدالله كند آزادم گير اي دست خدا دست مرا تا آيد شه اقليم سعادت به مبارك بادم واي بر حال من و گوشه ي تنهايي قبر به خدا غير خدا كس نرسد فريادم اي شهودي دگران را ز چه رو پند دهي چند گويي به دبستان سخن استادم 1 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۳ دلم گرفته هوای نواختن دارم هوای سوختن و ساز و ساختن دارم هنوز از غم هجران یار می سوزم اگر چه در شب هجران قرین فانوسم 1 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۳ دلم تنگ است اين شبها يقين دارم كه مي داني صداي غربت من را از احساسم تو مي خواني شدم از درد تنهايي گلي پژمرده و غمگين ببار اي ابر پاييزي كه دردم را تو مي داني ميان دوزخ عشقت پريشان و گرفتارم چرا ای مرکب عشقم چنين اهسته مي رانی؟! 3 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۳ خسته ام خسته از این دنیای بیهوده خسته ام از این همه راه نپیموده خسته ام از روزهای رفته و مانده از عذاب زخم های فرسوده خسته ام از این همه تنهایی و خلوت از تمام لحظه های پر تب و طاقت خسته ام از این همه دیدار پنهانی از تمام فکرهای بی سرانجامی خسته ام از دنگ دنگ ساعت دیوار از تحرک های مسخ سایه ی بیمار خسته ام خسته از عشق های پوشالی از تمام وعده های سست تو خالی خسته از این چنین بر جای ماندها از سکون و از تغیرهای بی معنا خسته ام از خستگی ها از سرودن ها از همه هر روز گفتن ها و گفتن ها آتشی خواهم که سوزد پیکر غم ها دوباره بال بگشایم به روی زنده بودن ها 4 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۳ سلام حال همه ی ما خوبست! ملالی نیست جز گم شدن گاه بگاه خیالی دور که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند.. با این همه عمری اگر باقی بود طوری از کنار زندگی می گذرم که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد و نه این دل ناماندگار بی درمان.. تا یادم نرفته است بنویسم حوالی خواب های ما سال پر بارانی بود، می دانم همیشه حیات آنرا پر از هوای تازه ی باز نیامدن است.. اما تو لااقل حتی هر وحله ای گاهی هر از گاهی، ببین انعکاس تبسم رؤیا شبیه شمایل شقایق نیست!! راستی خبرت بدهم خواب دیدیم خانه ای خریده ام بی پرده بی پنجره بی طرح بی دیوار؛ هی بخند.. بی پرده بگویمت چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد! فردا را به فال نیک خواهم گرفت.. دارد همین الآن یک فوج کبوتر سپید از فراز کوچه ما می گذرد؛ باد بوی نام های کسان من می دهد. یادت می آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری... نشد! نه! نامه ام باید کوتاه باشد ساده باشد، بی حرفی از ابهام و آینه از نو می نویسم: حال همه ی ما خوبست اما تو باور نکن...... 4 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۳ یادت باشه منتظر اونکه میگه دردتو میدونه نشی حرفاشو باور نکنی هرکی بیاد نمک به زخمت میزنه ساده دلداده من گول نخوری دوباره دیوونه نشی 2 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۳ مــن بـــــــرگ پـــاییــــــــــزم كــه از رنـــــج زمــــان افتــــــاده ام یـــــزدان فقــــــــط دانــــــــد كــه مــن از بهـــــــر چــه افتـــــــــاده ام 6 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۳ باران باران کن وجودم من کویری بی قرارم تشنه ی فریاد بودن تا تو باشی در کنارم تشنه ی فریاد بودن تا تو باشی در کنارم 4 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۳ به روی زندگی دو خط زرد می كشم و چشم عاشق تو را كه گریه كرد می كشم تو رفتی و بدون تو كسی نگفت با خودش كه من بدون چشم تو چقدر درد می كشم 3 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۳ وقتی که حالت از غم دنیا گرفته است حال من و تمام غزلها گرفته است 3 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۳ "سكوت" رساترين فرياد يك زن است وقتي سكوت ميكند وقتي بحث نميكند وقتي براي به كرسي نشاندن عقايدش تلاش نميكند بفهــــم! كه واقعا آسيب ديده است.... 4 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 شهریور، ۱۳۹۳ حکایت غریبی است پاییز امسال و دست های بی کس من... که نبودنت در من... شبیه سوز سرما در مغز استخوان است، آنقدر که دست هایم را، در یخ بستگی خیابان های منجمد شده از خاطرات تو، تنها به وقت لب گرفتن از سیگار، از جیب هایم بیرون می آورم. آری... پاییز با لهجه بی کسی های من... پادشاه فصل های سالی است، که از ابتدای بهارش نبودنت پیدا بود. و من... عروسک خیمه شب بازی خیابان های پاییز زده ای هستم، که پاهایم، به اختیار نخ خاطرات تو... مدام این سو و آن سو می رود! به نگاه خیره این شهر بگو... هر رهگذر سیگار به دستی را عاشق خطاب نکند... شاید کسی دارد، حسابش را با تمام خاطرات تسویه می کند...!! 3 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۳ دلم گرفته میدانم ....که میدانی چرا...؟ 3 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۳ برای خودم مردی شدم. . . بی صدا گریه میکنم این روزا. . . در سکوتـــــــــــــــــــــ ــی سخت. . . ای دنیا مواظبم باش. . . قلبم هنوز. . . دخترونـــــــــــــه میتپه. . .(!) 3 لینک به دیدگاه
ایلین1366 5544 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۳ عـاشــقـانـه هــای هــر کـس را کـه مـی خــوانـدم ، بـه ســادگی اش مـی خـــنـدیـدم ! حـالا خــودم گــریـه می کـنـم و بــرایـت عـاشـقـانه می نــویـسـم . . . !! 4 لینک به دیدگاه
masi eng 47044 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۳ درد است میان و نیست درمانم وای سرد است لبان خسته از جانم وای از دست دلم اسیر تن گشتم وای از سِرِّ درون خبر نجُستم ای وای... 4 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۳ من به خال لبت اى دوست گرفتار شدم چشم بیمــــار تــــو را دیــدم و بیمار شدم 3 لینک به دیدگاه
ENG.SAHAND 31645 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 شهریور، ۱۳۹۳ مرگ من سفری نیستهجرتی ستاز سرزمینی که دوست نمی داشتمبه خاطر نامردمانشخود آیا از چه هنگاماین چنینآیین مردمیاز دست بنهاده اید؟ شاملو 3 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۳ "دل"است دیگر... "شعور"داشت که "نمیگرفت".... 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده