رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

کــاش !

 

تــوی ایــن جــاده ,

 

یه تابلــو نصــب میکــردن ,

 

واســه دلخــوشــیم…!!

 

“” تــــــــو “”

 

دو کیــــلومــــتر ...................!

 

60252038828277954427.jpg

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 1.4k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

اول دریا آرام بود

 

و شب ها راه نمی رفت،

 

تا تو هوای شهر به سرت زد.

 

حالا هزار سال است

 

دریا گیج،

 

هی می رود

 

هی بر می گردد!

الیاس علوی

  • Like 7
لینک به دیدگاه

چـــقـــدر زيــبــايــي . . .

 

وقــتــي در
خ و ا ب
مــيــبــيــنــمــت . . .

 

بــدون حــضــور
او
. . .

 

aaexbr83hh31zxms8u6q.jpg

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

در کدام قانون

من محکوم به تنهایی هستم

تو محکوم به نبودن

و هر دو مجرم بالفطره؟!

دادگاه ها،

حرف ما را نمی فهمند

قانونِ تنهایی

اساسی تر از این حرف هاست!

 

شهناز اسحاقی

  • Like 7
لینک به دیدگاه

می دانی که می دانم این روزها طیفِ زندگی ام سپید شده از وجودِ سپیدش...

 

البته او در طیف خاکستری به سوی سیاه در حال رفتن است..

 

کاش میون بر بزند در اولین تقاطع...:icon_redface:

  • Like 6
لینک به دیدگاه

چقدر می ترسم

وقتی که باز می گردم

خبری بد را با خود داشته باشی

 

چقدر می ترسم

وقتی در آغوشت می گيرم

بوی غريبی با خود داشته باشی

 

چقدر می ترسم

وقتی که باز می گردم

دستور زبان چشمانت

را با هجايی ديگر بخوانم

 

چقدر می ترسم

نياز و گرمی دستانت

مانند وقتی که تو را ترک کردم نباشد

 

و بيش از هر چيز

همه کسم، همراهم،

چقدر می ترسم،

وقتی که بر می گردم،

تو خود باشی و من ديگری

  • Like 8
لینک به دیدگاه

سَرِ شوخی دارد با ما این روزگار...

 

در روز سپید..زندگیِ خاکستری را چنان سیاه می کند....

 

که از بودن به نیودن راضی می شوی...:ws37:

  • Like 6
لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

زانوهایم را که بغل کنم

 

ساعت ها بیایند و بروند،از هم بازشان نکنم

 

قضیه جدی است !

 

مثل ِ باز نشدن چرخ های هواپیما

 

 

زیتا ملکی

  • Like 7
لینک به دیدگاه

شعری زیبا از لانگ فلو:

 

هان ! در این جهان هراس به دل راه مده

بزودی خواهی دریافت ، چه بزرگ مرتبه است ،رنج کشیدن و قویدل بودن

چون مادر مشتاقی که در انتهای روز،

دست کودک خود را میگیرد و او را به بستر می برد

و کودک ،نیمی به رضا و نیمی به نا خشنودی به همراه او می رود

و باز یچه های شکسته خود را بر زمین به جای می نهد

در حالی که از میان در گشوده هنوز بر آن ها چشم دوخته

نه یکسره مطمئن و نه یکسره آسوده خاطر

از گفته مادر که به او وعده بازیچه های دیگر می دهد

که هر چند ممکن است با شکوهتر باشند

اما شاید او را خوشتر نیایند

بدینگونه است رفتار طبیعت با ما

بازیچه های ما را یک یک از ما می رباید و دست ما را می گیرد

و با چنان نرمی ما را به آرامگاه خود می برد

که بدشواری می توان دانست که مایل به رفتن هستیم یا نه

زیرا چنان خواب آلوده ایم که نمی فهمیم

که ناشناخته ها از شناخته ها تا چه پایه برترند

  • Like 4
لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

دستانم تشنه ی دستان توست

 

شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم

 

با تو می مانم بی آنکه دغدغه ی فردا را داشته باشم.

  • Like 2
لینک به دیدگاه

دوست داشتن یعنی اینکه با تموم وجودت قبولش کنی....

دوست داشتن یعنی اینکه امید داشته باشی که یه روزی بهش میرسی ..

حتی اگه اون روز توی قصه ها و افسانه ها باشه....

دوست داشتن یعنی اون لحظه هایی که روبه روش نشستی و داری نگاش می کنی

و یواشکی اشک میریزی تا اون متوجه نشه ولی می بینی اون اصلا حواسش بهت نیست

و داره کار خودش رو می کنه ...

دوست داشتن یعنی اینکه هر لحظه از خدا بخوای اونو بهت بده....

دوست داشتن یعنی وقتی اونو میبینی دست و پات سست بشه وقلبت تند تند بزنه نتونی بگی سلام ....

دوست داشتن یعنی جلوت با یه پسر (دختر)دیگه بگه وبخنده وتو فقط نگاش کنی و.......

  • Like 4
لینک به دیدگاه

شکسته شیشه ی قلبم ، کجایی مرحم دردم ، تو را در غربت عشقم غریبانه صدا کردم ، صدا کردم تو را هستی شنیدی و گذر کردی ، مرا آواره و تنها گدای در به در کردی .

.

.

دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد ، دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلامش مرا در عشقش غرق می کند ، دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد ، دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند ، دلم برای کسی تنگ است ، دلم برای تو تنگ است .

 

.

.

شبی غمگین ، شبی بارانی و سرد مرا در غربت فردا رها کرد ، دلم در حسرت دیدار او ماند مرا چشم انتظار کوچه ها کرد ، به من می گفت تنهایی غریب است ببین با غربتش با من چه ها کرد ، تمام هستی ام بود و ندانست که در قلبم چه آشوبی به پا کرد ، او هرگز شکستم را نفهمید اگرچه تا ته دنیا صدا کرد .

  • Like 1
لینک به دیدگاه

چه سنگین گذشت عصر بارانی ام

 

گویی نوازش نمی کرد، باران صورتم را

 

گریه ام، فریادم، تنها سکوتی بود

 

تا حرفهایم

 

در بستری از بغض بخوابند

 

 

 

 

 

 

 

باران که می بارد :

 

یکی باید باشد که به تو زنگ بزند و بگوید چترت را برده ای ؟

 

یکی که نگرانت باشد حتی نگران اینکه زیر باران به این لطیفی خیس شوی …

 

یکی باید باشد که دست بکشد توی سرت و آب ها را کنار بزند …

 

اما چند وقتیست که باران دارد می بارد و کسی به من نگفته چترت را برده ای ؟

 

و کسی نبوده که دست بکشد توی موهایم …

 

اصلا همه ی اینها بهانه ایست که وقتی باران می بارد یکبار دیگر یاد تو بیفتم …

  • Like 3
لینک به دیدگاه

چند وقتیست

هر چه می گردم

هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم ...

نگاهم اما ...

گاهی حرف می زند

گاهی فریاد می کشد

و من همیشه به دنبال کسی می گردم

که بفهمد یک نگاه خسته

چه می خواهد بگوید ...

  • Like 4
لینک به دیدگاه

این دَرد نآک نیست که

 

مــَرگ را بخواهــــی

 

دَرد این است که تَــنهــآ

 

به خاطره اطرافیانَت زِنــده بآشی ..!

__________________

  • Like 2
لینک به دیدگاه

هِی میگویَد سـُکـوت عَلامَتِ رِضاست !

 

کَسی نیست بِگویَد لَعنَتی،

 

بـُغـض که گُفتَنی نیست...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...