رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

رهروان آهسته می آیند در راه....

 

که سواران در آن راه ندارند....

 

باید پیوسته رفت... راه رفتنی را.....

 

آهسته و پیوسته....

 

باید جان در قدم ها باشد...

 

پیاده ها با خاک عجین ترند...

  • Like 3
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 1.4k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

در میان ارتباط من و سکوت تو

خاطره ای می ماند جاودان

حالا بیا برویم و از سکوت ابر گریه ساز کنیم

تو که می دانی باران که بیاید ما می مانیم و خاطره

پس چرا به بغض آسمان می خندی

بیا و برایم نقطه چین بگذار

می خواهم تمام نقطه چین کلمات را از نام تو پر کنم

شاید اینگونه از تو خالی نشوم و از دلتنگی پر

تو که خوب می دانی چقدر خدانگهدار گفتنت برام سخت بود

بیا و از این کلمه بگذریم

تو که مسافر همین مسیری

مسیر دلتنگی و باران و خاطره

و صد ابر منتظر به راه من و تو ...

پس بیا و در آخرین گره نگاهمان از خدا نگهدار هیچ نگوییم .... !

  • Like 3
لینک به دیدگاه

بیا بی‌خبر به خواب ِ هفت‌سالگی برگردیم

غصه‌هامان گوشه‌ی گنجه‌ی بی کلید

مشق‌هامان نوشته

تقویمِ تمامِ مدارس در باد

و عید یعنی همیشه همین فردا

نه دوش و نه امروز...

  • Like 3
لینک به دیدگاه

حرفهایم را تعبیر می کنی

سکوتم را تفسیر

دیروزم را فراموش

فردایم را پیشگوئی !

 

به نبودنم مشکوکی

در بودنم مردد

از هیچ گلایه می سازی

از همه چیز بهانه !

  • Like 2
لینک به دیدگاه

نگاه

را

به پلک خیال دوخته اند

و پریشانی...

یک خبر فوری:

همه ی جراحان جسور مرده اند

و این بخیه ی مزمن

را

کسی نمی کِشد

  • Like 5
لینک به دیدگاه

خداوند انکار شده، شیطان که نه.

 

گوجه فرنگی های امسال دیدنی اند مارتا،

مثل یک سیب رسیده

گازشان بزن و

بعد از هر گاز هم، کمی نمک.

 

اگر دیدی آب آن از چانه ات

روی سینه های برهنه ات سرازیر می شود،

خم شو روی سینک آشپزخانه.

 

از آنجا می توانی همسرت را هم ببینی

که روی زمین خالی، خشکش زده

رو به یکی از ناامیدکننده ترین فکرهایش و دستانش مثل مترسکی، رو به آسمان باز است.

 

 

 

 

(چارلز سیمیک)

مجموعه ی "الهه گان و شیاطین"

ترجمه یگانه وصالی

  • Like 4
لینک به دیدگاه

رسم زندگی این است

 

روزی کسی را دوست داری و روز بعد تنهایی

 

به همین سادگی او رفته است

 

و همه چیز تمام شده

 

مثل یک مهمانی که به آخر می رسد

 

و تو به حال خود رها می شوی

 

چرا غمگینی ؟

 

این رسم زندگیست

پس تنها آوازبخوان

  • Like 2
لینک به دیدگاه

[h=6]عبور میکنم هر روز ...

 

از کنار نیمکت خالی پارک ...

 

طوری که انگار کسی ... ( ! )

 

در نیمکت ها ی آخرین ...

 

انتظارم را میکشد ... ( ! )

 

به آنجا که میرسم ...

 

باید ...

 

وانمود کنم که باز هم دیر رسیده ام ... :

[/h]

  • Like 1
لینک به دیدگاه

[h=6]چیستم من زاده یک شام لذتباز

ناشناسی پیش میراند در این راهم

روزگاری پیکری بر پیکری پیچید

من به دنیا آمدم، بی آنکه خود خواهم ..[/h]

  • Like 1
لینک به دیدگاه

[h=6]دیروز کودکی در امتداد کوچه های پر از بی کسی این شهر شلوغ

دست تمنایی به سویم دراز کرد

خالی تر از تمامی آرزوهای کودکانه

دنیا عوض شده است ...

کودکان به دنبال نان اند و ما به دنبال عشق …[/h]

  • Like 3
لینک به دیدگاه

[h=6]یه جایی هست

که دیگه کم میاری

از اومدنا رفتنا شکستنا

جایی که فقط میخوای

یکی باشه

یکی بمونه نره

واسه همیشه کنارت باشه....[/h]552091_404216556300697_860416170_n.jpg

  • Like 2
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...