moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۱ رهروان آهسته می آیند در راه.... که سواران در آن راه ندارند.... باید پیوسته رفت... راه رفتنی را..... آهسته و پیوسته.... باید جان در قدم ها باشد... پیاده ها با خاک عجین ترند... 3 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۱ کابوس!!! پریشانی یک خیال است...که شاید در بیداری تعبیر شود... 1 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، ۱۳۹۱ در میان ارتباط من و سکوت تو خاطره ای می ماند جاودان حالا بیا برویم و از سکوت ابر گریه ساز کنیم تو که می دانی باران که بیاید ما می مانیم و خاطره پس چرا به بغض آسمان می خندی بیا و برایم نقطه چین بگذار می خواهم تمام نقطه چین کلمات را از نام تو پر کنم شاید اینگونه از تو خالی نشوم و از دلتنگی پر تو که خوب می دانی چقدر خدانگهدار گفتنت برام سخت بود بیا و از این کلمه بگذریم تو که مسافر همین مسیری مسیر دلتنگی و باران و خاطره و صد ابر منتظر به راه من و تو ... پس بیا و در آخرین گره نگاهمان از خدا نگهدار هیچ نگوییم .... ! 3 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 شهریور، ۱۳۹۱ بیا بیخبر به خواب ِ هفتسالگی برگردیم غصههامان گوشهی گنجهی بی کلید مشقهامان نوشته تقویمِ تمامِ مدارس در باد و عید یعنی همیشه همین فردا نه دوش و نه امروز... 3 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 شهریور، ۱۳۹۱ حرفهایم را تعبیر می کنی سکوتم را تفسیر دیروزم را فراموش فردایم را پیشگوئی ! به نبودنم مشکوکی در بودنم مردد از هیچ گلایه می سازی از همه چیز بهانه ! 2 لینک به دیدگاه
anvil 5769 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ نگاه را به پلک خیال دوخته اند و پریشانی... یک خبر فوری: همه ی جراحان جسور مرده اند و این بخیه ی مزمن را کسی نمی کِشد 5 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ بـــ ه هــــیچ عشقـــ ی دیگــــر ایــــمان ندآرمـ کــــآفـر شدـه اَم... گـــناهش پــــآیِ تـــو... 4 لینک به دیدگاه
spow 44197 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ خداوند انکار شده، شیطان که نه. گوجه فرنگی های امسال دیدنی اند مارتا، مثل یک سیب رسیده گازشان بزن و بعد از هر گاز هم، کمی نمک. اگر دیدی آب آن از چانه ات روی سینه های برهنه ات سرازیر می شود، خم شو روی سینک آشپزخانه. از آنجا می توانی همسرت را هم ببینی که روی زمین خالی، خشکش زده رو به یکی از ناامیدکننده ترین فکرهایش و دستانش مثل مترسکی، رو به آسمان باز است. (چارلز سیمیک) مجموعه ی "الهه گان و شیاطین" ترجمه یگانه وصالی 4 لینک به دیدگاه
Sh.92 3961 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ سكوت را دوست دارم به خاطر ابهت بي پايانش .... 3 لینک به دیدگاه
azarafrooz 14221 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 شهریور، ۱۳۹۱ رسم زندگی این است روزی کسی را دوست داری و روز بعد تنهایی به همین سادگی او رفته است و همه چیز تمام شده مثل یک مهمانی که به آخر می رسد و تو به حال خود رها می شوی چرا غمگینی ؟ این رسم زندگیست پس تنها آوازبخوان 2 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۱ [h=6]خیلی خسته ام... خسته تر از آنکه بخواهم راجع بهت فکر کنم! که بودنت را آرزو کنم یا رفتنت را توجیه.... .[/h] 1 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۱ [h=6]امسال ، آنقدر روزهایم سَرد و بارانی گذشت که از رسیدنِ پاییز و زمستان میترسم دلم بهار میخواهد ........[/h] 1 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۱ [h=6]عبور میکنم هر روز ... از کنار نیمکت خالی پارک ... طوری که انگار کسی ... ( ! ) در نیمکت ها ی آخرین ... انتظارم را میکشد ... ( ! ) به آنجا که میرسم ... باید ... وانمود کنم که باز هم دیر رسیده ام ... : [/h] 1 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۱ [h=6]چیستم من زاده یک شام لذتباز ناشناسی پیش میراند در این راهم روزگاری پیکری بر پیکری پیچید من به دنیا آمدم، بی آنکه خود خواهم ..[/h] 1 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۱ [h=6]برای ترک کردن... همیشه دکتر و دوا نیاز نیست... گاهی... سنگینی حرفی... تلخی نگاهی... خوب ترکت میدهد...[/h] 1 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۱ [h=6]دیروز کودکی در امتداد کوچه های پر از بی کسی این شهر شلوغ دست تمنایی به سویم دراز کرد خالی تر از تمامی آرزوهای کودکانه دنیا عوض شده است ... کودکان به دنبال نان اند و ما به دنبال عشق …[/h] 3 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۱ [h=6]بنظر می رسد که زندگی بی تو یعنی هیچ حالا که رفتی فهمیدم که فقط به نظر می رسید....[/h] 2 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۱ همه چیز داشت خوب پیش میرفت.... تا این که بزرگ شدیم !! 2 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۱ بد تر از رفتن گندیست که انسانها به باور یکدیگر می زنند... ! 2 لینک به دیدگاه
taghdir 2528 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 شهریور، ۱۳۹۱ [h=6]یه جایی هست که دیگه کم میاری از اومدنا رفتنا شکستنا جایی که فقط میخوای یکی باشه یکی بمونه نره واسه همیشه کنارت باشه....[/h] 2 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده