MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن، ۱۳۸۹ ترانه ام را به خاطر بسپار که ایهام خوشی است از زمزمه های زمستانی تا بعد از من بخوانی آن را در راههایی که با هم از آنها عبور نخواهیم کرد ... 5 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۸۹ سیاه سپید خاکستری همه سیاه شدند..... 5 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۸۹ قرینه است ، این درخت ُ آن درخت ، بر آبی بی انتهای بالاتر ! تنها جای تو خالی ست ، سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من ! و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو که به حیاط ِ دلم برگشته است ! می نشینم و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . . و خوب می دانم که کسی کـَـس نمی شود زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست ! پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین ! با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم و از او دور می شوم . . . 3 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۸۹ "شکوهی در جانم تنوره می کشد گوئی از پک ترین هوای کوهستان لبالب قدحی در کشیده ام در فرصت میان ستاره ها شلنگ انداز رقصی میکنم- دیوانه به تماشای من بیا! " (شاملو) 6 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 بهمن، ۱۳۸۹ "من اگر سنگین و ساکتم دیری است، شعر نگفته ای میان دست و دلم به جستجوی وزن گمشده اش گریه می کند..." ع.صالحی 5 لینک به دیدگاه
shokoofeh 887 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 بهمن، ۱۳۸۹ یکی این جا به هوای تو نشست یکی این جا خودکار به دست به هوای تو نوشت یکی این جا افکارشو پاک می کردو باز نقش تو در جسمش تجسم می بست و تو آنجا ب خبر از همه جا پارو پا انداختی و جرعه ی چایت را بالا انداختی ای بی خبر از دل و از افکارم لحظه ای صبر تامل درنگ آیا به سرد شدن چای تلخت نمی ارزد..؟؟ 2 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۳۸۹ می شمارم تمامی دل نگرانی هایم را … و زیاد و زیادتر می شوند هر روز! اما ... به صفر می رسند وقتی با تو هستم ...! 7 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۳۸۹ در من ترانه های قشنگی نشسته اند انگار از نشستن بیهوده خسته اند انگا ر سالهای زیادی ست بی جهت امید خود به این دل دیوانه بسته اند ازشور و مستی پدران گذ شته مان حالا به من رسیده و در من نشسته اند ... من باز گیج می شوم از موج واژه ها این بغضهای تازه که در من شکسته اند من گیج گیج گیج ، تورا شعر می پرم اما تمام پنــــجره ها ی تــو بستـــه اند 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 بهمن، ۱۳۸۹ کجایش خنده دارد این شب تاریک و بی سامان که ساعتهاست میخندی بر این ویرانه ویران تو از آغاز عصر زخم و درد و بیکسی شادی و یا از اینکه نزدیک است دیگر نقطه پایان؟! چرا آزاد خندیدی؟ ندیدی؟ سوگ آزادیست و هر کس پای خود را بسته بر زنجیر یک زندان یکی در بند تنهایی خودش را سخت پیچیده یکی از مرگ می نالد یکی از درد بی درمان به ریش خویش میخندی که میبازی در این بازی که حتی نغمه یادت نمیماند در این دوران؟! به چشم خویش میبینی که قرنی تلخ میآید بگو آخر چه میخواهی بگویی با لب خندان؟! 4 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 10 بهمن، ۱۳۸۹ روزی بادبادک ها به هوا خواهند رفت بادبادک های کاغذی با کاغذ های سفید کاغذ های سیاه کاغذ های خاکستری آرام آرام به هوا خواهند رفت و کوچه پر خواهد شد از عطری که مشاممان فراموش کرده است ... 4 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 بهمن، ۱۳۸۹ از چهره طبیعت افسونکار بر بسته ام دو چشم پُر از غم را تا ننگرد نگاه تب آلودم این جلوه های حسرت و ماتم را پاییز ای مسافر خاک آلوده در دامنت چه چیز نهان داری جز برگهای مرده و خشکیده دیگر چه ثروتی به جهان داری جز غم چه میدهد به دل شاعر سنگین غروب تیره و خاموشت ؟ جز سردی و ملال چه میبخشد بر جان دردمند من آغوشت ؟ در دامن سکوت غم افزایت اندوه خفته می دهد آزارم آن آرزوی گمشده می رقصد در پرده های مبهم پندارم پاییز ای سرود خیال انگیز پاییز ای ترانه محنت بار پاییز ای تبسم افسرده بر چهره طبیعت افسونکار 5 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 15 بهمن، ۱۳۸۹ می نویسم برایت نوشته، صدا ندارد که بلرزد ! بغض های مدام را رو نمی کند ! نوشته خاموش، نجوا می کند درد را ... 11 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۸۹ او خالی از هر نقش، از هر رنگ من خالی از هر شوق، بس دلتنگ در کنج زندان فراموشی رنجیده از یاران بس دلسنگ جولان تنهایی در روحمان،از چهره ی مأیوسمان پیداست "بوم سفیدم" مثل من تنهاست گرچه وجودش ،تاروپودش، پارچه ست اما... میدانم او هم مثل من لبریز از احساس بی انتها تنهاست 5 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 بهمن، ۱۳۸۹ بار ديگر با نگاهت كه عميق است و زيبا به من نگاه كن! من محتاج طلوعي دوباره از زندگي هستم تا دوباره در اوج ياس و نااميدي بدانم كه روي زمين يك نفر هست كه مي تواند تمام سختي هاي گذشته را به خاطره اي دور برايم مبدل سازد! پس طلوع كن! 4 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 بهمن، ۱۳۸۹ من حرفی نداشتم کلمات مرا زدند سخت و ستمگرانه چونان که به سخن در آمدم رسوا و بیپروا اینک چه کسی مرا به خانه راه خواهد داد؟ با این همه تنِ سیاه و کبود ! سارا محمدی 9 لینک به دیدگاه
آرماندیس 4786 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 بهمن، ۱۳۸۹ می بینی تاریخ مصرف عشق هم دارد تمام می شود! شب هایمان را دارند قلب های کم مصرف روشن می کنند... چه بازاری! زن ها عکس های عروسی شان را با شکلات و تکه ای قلب پلاستیکی عوض می کنند.. مردها در آسمان هم دنبال حفره ای میگردند! من- دیگر فروغ نمی خوانم- تو- آه...دیگر حتی هیچ کودکی"ولنتاین" به دنیا نمی آید ... 10 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 19 بهمن، ۱۳۸۹ همه می گفتند خود شیطان است من از " او " یک فرشته ساختم ! حال بگو کی خداتر است ؟!... 11 لینک به دیدگاه
zx1 1752 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 بهمن، ۱۳۸۹ به یاد سپید خاکستری شدم سیاه بودی بازم تنها شدم حس می کنی؟ حتی صدای نفسهایم کر کردنیست چشمانم تاریکی را فقط میبیند ... چقدر دلم میخواست تمام خانه دیوار بود به شوق عکس زیبایت به ذوق چشمانت وبه یاد نفسهایت که در گلویم حبس میکردم ... دنیا بازم خاکستری کرده ای ما را! . . . ع.د 5 لینک به دیدگاه
YAGHOT SEFID 29302 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 بهمن، ۱۳۸۹ هفت شهر عشق را عطار گشت او هنوز اندر خم یک کوچه است وآن یکی اندر خمش گم گشته است وآن دگر هم عاشق است و خود پرست 3 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده