رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 1.4k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

امشب از خويشتن جدا شده ام

مثل يک راز بر ملا شده ام

 

دردهاي نگفته را بگذار

با غمي تازه آشنا شده ام

 

آمدم تا تو ... از خودم رفتم

موجي از جنس کوچه ها شده ام

 

هم شما آفتاب من شده اي

هم من آيينه شما شده ام

 

چه بگويم که بي حضور شما

سنگ زيرين آسياب شده ام

 

دست تقدير بشکند که چنين

به شب غصه مبتلا شده ام

 

آخرين حرف امشبم اين است

من خودم نيستم شما شده ام

  • Like 4
لینک به دیدگاه

مثل آهو می کشد گردن ولی رم می کند

با رمـیدنهای خــــود از عمر من کم کند

 

می نهد بر شانه های خسته ام بار نگاه

بار سنگینی که پشت کوه را خم می کند

 

گرچه می ریزد شراب از چشم های مست او

کاسه صـبر مـرا لـبریز از غم می کند

 

با رقیبان می نشــــیند بـــاده نوشی می کند

چون مرا می بیند از غم چهره در هم می کند

 

بس که دور از چشم هایش سوگواری کرده ام

هر که می بیند مـــرا یــــــاد از محرم می کند

 

در عبور از لحظه های زندگی جز عشق نیست

آن که اســــــباب غـــــم ما را فراهم می کند

  • Like 5
لینک به دیدگاه

تو از داستانهای تکراری این روزها میگویی

 

من از بهاری میگویم که بی تابانه منتظر حضورش هستم

 

تو از خستگی میگویی و کسالت

 

من لحظه ای بی خستگی را نمیتوانم درک کنم

 

تو از نداشتن فرصت برای خریدهای شب عیدت میگویی

 

من از نداشتن مفهمومهای شادی بخش در اندوهم

 

تو از شوق حضور منتظرت میگویی

 

من همیشه در انتظار جمعه خیره میمانم

 

چرا اینقدر فاصله ی من و تو بسیار است ؟؟

  • Like 4
لینک به دیدگاه

من آن مفهوم مجــّرد را جسته ام.

پاي در پاي آفتابي بي مصرف

كه پيمانه مي كنم

با پيمانه روزهاي خويش كه به چوبين كاسه ي جذاميان ماننده است.

من آن مفهوم مجــّرد را جسته ام

من آن مفهوم مجــّرد را مي جويم.

پيمانه ها به چهل رسيد و ازآن برگذشت.

افسانه هاي سرگردانيت

- اي قلب در به در -

به پايان خويش نزديك مي شود.

بي هوده مرگ

به تهديد

چشم مي دراند.

ما به حقيقت ساعت ها

شهادت نداده ايم

جز به گونه اين رنج ها

كه از عشق هاي رنگين آدميان

به نصيب برده ايم

چونان خاطره ئي هر يك

در ميان نهاده

از نيش خنجري

با درختي.

***

با اين همه از ياد مبر

كه ما

- من وتو -

انسان را

رعايت كرده ايم.

,(خود اگر شاهکار خدا بود يا نبود)

و عشق را

رعايت كرده ايم

درباران و به شب

به زير دو گوش ما

در فاصله ئي كوتاه از بسترهاي عفاف ما

روسبيان

به اعلام حضور خويش

آهنگ هاي قديمي را

با سوت

مي زنند.

(در برابر كدامين حادثه

آيا

انسان را

ديده اي

با عرق شرم

بر جبينش؟)

***

آنگاه كه خوش تراش ترين تن ها را به سكه سيمي

توان خريد

مرا

- دريغا دريغ -

هنگامي كه به كيمياي عشق

احساس نياز

مي افتد

همه آن دم است .

همه آن دم است .

***

قلبم را در مجري ِ كهنه ئي

پنهان مي كنم

در اتاقي كه دريچه ئي ش

نيست.

از مهتابي

به كوچه تاريك

خم مي شوم

وبه جاي همه نوميدان

مي گريم.

آه

من

حرام شده ام

***

با اين همه - اي قلب در به در

از ياد مبر

كه ما

- من وتو -

عشق را رعايت كرده ايم،

از ياد مبر

كه ما

- من و تو -

انسان را

رعايت كرده ايم،

خود اگر شاهكار خدابود

يا نبود.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

تو آزادی

 

همچنان که من و هر کس دیگری ...

 

نمی خواهم مانع خنده هایت

 

گریه هایت

 

اشتیاقت

 

و مهم تر از همه

 

علایقت

 

من باشم !

 

آزاد باش ...

 

هر چند بهایش بی من بودن است ...

 

بهای سنگینی می پردازی !

 

اما آزادی ...!

  • Like 6
لینک به دیدگاه

دستهایم تو را می خوانند

و تو رؤیایی بیش نیستی

بی هیچ زمزمه ای ،بی هیچ کلامی

مرا میان خوابها و خیالها رها می کنی

چگونه می توان با تو زیستن

چگونه می توان با تو خندیدن و گریستن

تو را نه عشقیست در دل

و نه کلامی صادقانه بر لب

تو را می خواهم نه با نگاهی از سر خشم

تو را می خواهم نه با قلبی در انتظار دیگری

تو را می خواهم نه با دستهایی در جستجوی جسمی ناآشنا

تو را می خواهم ،تمام قلبت را می خواهم

چشمها و دستهایت را

و آغوشت را که تمام هستی من است

مرا بیدار کن از این رؤیای تلخ

مرا به حقیقت برسان فقط به حقیقت

مرا میان بودن و نبودن رها مکن .

  • Like 5
لینک به دیدگاه

آسمان همچو صفحه دل من

روشن از جلوه های مهتابست

امشب از خواب خوش گریزانم

که خیال تو خوشتر از خوابست

 

خیره بر سایه های وحشی بید

می خزم در سکوت بستر خویش

باز دنبال نغمه ای دلخواه

می نهم سر به روی دفتر خویش

 

تن صدها ترانه میرقصد

در بلور ظریف آوایم

لذتی ناشناس و رؤیا رنگ

می دود همچو خون به رگهایم

 

آه ... گویی ز دخمه دل من

روح شبگرد مه گذر کرده

یا نسیمی در این ره متروک

دامن از عطر یاس تر کرده

 

بر لبم شعله های بوسه تو

میشکوفد چو لاله گرم نیاز

در خیالم ستاره ای پر نور

می درخشد میان هاله راز

 

ناشناسی درون سینه من

پنجه بر چنگ و رود می ساید

همره نغمه های موزونش

گوییا بوی عود می آید

 

آه ... باور نمیکنم که مرا

با تو پیوستنی چنین باشد

نگه آن دو چشم شور افکن

سوی من گرم و دلنشین باشد

 

بیگمان زان جهان رؤیایی

زهره بر من فکنده دیده عشق

می نویسم به روی دفتر خویش

جاودان باشی ای سپیده عشق

  • Like 4
لینک به دیدگاه

اینجا هر روز ستاره ای می میرد

و هیچ کودکی متولد نمیشود ...

اینجا همه رویاها عرق کرده اند ...

هیچ راه فراری نیست؛ اینجا می پوسند !

اینجا چیزی گم شده که کسی برای پیدا شدنش تلاشی نمیکند !

.

.

.

اینجا قلب من است که برای زنده ماندن دست و پا میزند ...!

  • Like 7
لینک به دیدگاه

با تو هستم ای قلم!

با تو ای همراه و ای همزاد من ...

سرنوشت هر دومان حیران بازی های زشت سرنوشت

شعرهایم را نوشتی دستخوش!

اشک هایم را کجا خواهی نوشت؟

  • Like 4
لینک به دیدگاه

حرف های ما هنوز ناتمام

تا نگاه می کنی وقت رفتن است

باز هم همان حکایت همیشگی!

پیش از آنکه با خبر شوی

لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود.

اي! دريغ و حسرت هميشگی

نا گهان چقدر زود دير می شود...

  • Like 3
لینک به دیدگاه

بوی غربت میدهم اما غریبه نیستم .

گرچه میدانم كه عمری در غریبی زیستم .

مثل رودی بستر این خاك را طی كرده ام .

تا بفهمم عاقبت در جستجوی چیستم .

در عبور از لحظه ها بر روی پای اشتیاق .

لب شكست از خشكی اما همچنان می ایستم .

دستهایت برگهای عمر سبزم را ربود .

گرچه اینجا هستم اما در حقیقت نیستم .

ای فریماه شب تار یاریم كن تا بدانم .

سایه گمگشته ای از كیستم.

  • Like 4
لینک به دیدگاه

كاش روياهايمان روزي حقيقت مي شدند

تنگناي سينه ها دشت محبت مي شدند

سادگي مهر و وفا قانون انسان بودن است

كاش قانون هايمان يكدم رعايت مي شدند

اشكهاي همدلي از روي مكر است و فريب

كاش روزي چشمهامان با صداقت مي شدند

گاهي از غم مي شود ويران دلم

كاش بين دلها غصه ها مردانه قسمت مي شدند

  • Like 2
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...