رفتن به مطلب

صدای سنگین سکوت...!


*Polaris*

ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 581
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

آفتابی که در نگاه توست

 

مرا به ظهرترین تابستان می برد

 

هواشناسی حق دارد

سخت ترین زمستان ها را پیش بینی کند

 

وقتی تو نباشی!

  • Like 8
لینک به دیدگاه

هرچه شعر دارم را میفروشم

 

با پولش

 

تمام بلندگو های اطرافم را میخرم

خاموششان میکنم

 

تا وقتی آرام میگویم : دلم ... گرفته ... است ، صدایم به خودم برسد

 

دلم برای تمام اعتراف های کودکانه تنگ است

 

که در ابتذال حنجره ها

 

به چشم کسی نیامد ....

 

جای چترها خالی

 

وقتی حتی درون ِ بارانی ِ من خیس میشد

 

از بس که کودک درونم از ترس اجتماع / شب ادراری داشت

 

و من به روی خودم نمی آوردم / کسی حوالی ِ من تب دارد

 

که تمام بستنی ها در دستم / آب میشدند

 

به روی کسی نمی آوردم / تیله هایم آنقدر صادق بودند

 

که دنیا از میانشان همان دنیا دیده میشد

 

.

 

.

 

.

 

حالا که تمام چرخ و فلک های این شهر

 

در زمین سوار میکنند و در زیرزمین فرود می آیند

 

بگذار با تمام موش ها پیمان ببندم

 

همراه خاطراتم / وجدانم را هم بجوند

 

شاید باور کنم

 

پهلوان / پنبه های در بالشم هیچ نقشی در کابوس های هر شب من ندارند

 

با این همه خواب ِ سرما خورده

 

باید باور کرد تیله هایم ذات الریه کرده اند / که دنیا را اینقدر کثیف میبینم

 

تو هم

 

اگر انصاف داری

 

بیا روبرویم بنشین و پشت سرم حرف بزن

 

من

 

 

 

 

آنقدر از " من " دلگیر است که با تو همراهی کند

 

 

 

"هومن شریفی"

  • Like 7
لینک به دیدگاه

دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

 

خوابمان برد بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام دردها یش شده ایم

 

حسین پناهی

  • Like 9
لینک به دیدگاه

نمی خواهـــــم برگردی

 

این را به همه گفته ام

 

حتی به تـــــو

 

به خودم

 

اما نمی دانم

 

چرا هنــــــــوز

 

برای آمدنت فــــــال می گیرم!!!

  • Like 9
لینک به دیدگاه

دور از این هیاهو

دلم کویر می خواهد و

تنهایی و سکوت و

آغوش ِ سرد ِ شبی که آتشم را فرونشاند.

نه دیوار،

نه در،

نه دستی که بیرونم کشد از دنیایم،

نه پایی که در نوردد مرزهایم،

نه قلبی که بشکند سکوتم،

نه ذهنی که سنگینم کند از حرف،

نه روحی که آویزانم شود.

من باشم و

تنهایی ِ ژرفی که نور ستارگان روشنش می کند

و آرامشی که قبل از هیچ طوفانی نیست!

  • Like 7
لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

لــــــــحظه های ســــکوتم؛

پـــــر هیاهــــــــــو ترین دقــــایق زندگیم هستند

مــــــملو از آنــــــچـــه

مــــی خواهم بـــــــــــــــگویم

و

نــــــــــــمی گـــــویم....

  • Like 6
لینک به دیدگاه

نگــاه تــــو...

انعـکاس صامت صدای یک فــریاد است...

به من نگـــــــــاه کن...

بگـــــذار...

در سکـــوت نگــاه تو...

تراژدی مرگ واژه را تجـربه کنم

  • Like 6
لینک به دیدگاه

فریاد نزن بر سر واژه....

او سکوت است....او سکوت بود...او سکوت خواهد ماند...

مثل آدمکان هر ددقیقه رنگ عوض نمی کند سکوت...

  • Like 6
لینک به دیدگاه

لبهایم بسته ست

 

 

به سكوتی گس و گنگ و تبــدار

 

 

سالهای سال ست

 

 

واژه نگاه من بود و گوش، دیوارهای دنیا

 

 

من مانده ام و تارهای صوتی متورم

 

 

از هجوم سكوتی كه می آید، میرود ، می لولد و زخم می كارد

 

 

من مانده ام و حنجره ای ناتوان از ارتعاش

 

 

وقتی از اینهمه بغض، ورم كرده

 

 

و آبستن فریادی ست ترك خورده ...

 

 

سنگین ...

 

 

گلوگیر...

 

 

وقتی پنجره های بیخوابم

 

 

محكومند به بیداری

 

 

و حنجره ی ماه، خناق گرفته ، تفتیده، آشفته

 

 

بی آنكه بداند مغموم چه حكمی ست !

 

 

سكوت ِ من ...

  • Like 4
لینک به دیدگاه

×
×
  • اضافه کردن...