Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۰ تو برگرد، تازگی نان صبحانه هایت با من! 7 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 دی، ۱۳۹۰ آفتابی که در نگاه توست مرا به ظهرترین تابستان می برد هواشناسی حق دارد سخت ترین زمستان ها را پیش بینی کند وقتی تو نباشی! 8 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 دی، ۱۳۹۰ هرچه شعر دارم را میفروشم با پولش تمام بلندگو های اطرافم را میخرم خاموششان میکنم تا وقتی آرام میگویم : دلم ... گرفته ... است ، صدایم به خودم برسد دلم برای تمام اعتراف های کودکانه تنگ است که در ابتذال حنجره ها به چشم کسی نیامد .... جای چترها خالی وقتی حتی درون ِ بارانی ِ من خیس میشد از بس که کودک درونم از ترس اجتماع / شب ادراری داشت و من به روی خودم نمی آوردم / کسی حوالی ِ من تب دارد که تمام بستنی ها در دستم / آب میشدند به روی کسی نمی آوردم / تیله هایم آنقدر صادق بودند که دنیا از میانشان همان دنیا دیده میشد . . . حالا که تمام چرخ و فلک های این شهر در زمین سوار میکنند و در زیرزمین فرود می آیند بگذار با تمام موش ها پیمان ببندم همراه خاطراتم / وجدانم را هم بجوند شاید باور کنم پهلوان / پنبه های در بالشم هیچ نقشی در کابوس های هر شب من ندارند با این همه خواب ِ سرما خورده باید باور کرد تیله هایم ذات الریه کرده اند / که دنیا را اینقدر کثیف میبینم تو هم اگر انصاف داری بیا روبرویم بنشین و پشت سرم حرف بزن من آنقدر از " من " دلگیر است که با تو همراهی کند "هومن شریفی" 7 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 بهمن، ۱۳۹۰ روزگار غریبیست. به جدایی نادر از سیمین "جایزه "میدهند به جدایی من از تو "درد" 9 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 بهمن، ۱۳۹۰ دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد خوابمان برد بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام دردها یش شده ایم حسین پناهی 9 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۳۹۰ نمی خواهـــــم برگردی این را به همه گفته ام حتی به تـــــو به خودم اما نمی دانم چرا هنــــــــوز برای آمدنت فــــــال می گیرم!!! 9 لینک به دیدگاه
ترانه18 8013 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 بهمن، ۱۳۹۰ دور از این هیاهو دلم کویر می خواهد و تنهایی و سکوت و آغوش ِ سرد ِ شبی که آتشم را فرونشاند. نه دیوار، نه در، نه دستی که بیرونم کشد از دنیایم، نه پایی که در نوردد مرزهایم، نه قلبی که بشکند سکوتم، نه ذهنی که سنگینم کند از حرف، نه روحی که آویزانم شود. من باشم و تنهایی ِ ژرفی که نور ستارگان روشنش می کند و آرامشی که قبل از هیچ طوفانی نیست! 7 لینک به دیدگاه
MEMOLI 8954 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 بهمن، ۱۳۹۰ حواسم نیست اصلا چقدر من خسته ام ... 5 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۰ تق...تق... صدای سکوت است که بر در می زند.... آری... او هم صدایش در آمد... از این همه صبر تو.... 5 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۰ رفتی کجا را آباد کنی که اینگونه مرا ویران کردی!!! 4 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۰ دل " این کلمه ی بی نقطه گاهی تنگ می شود تا حدّ ِ یک " نقطه " 3 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 بهمن، ۱۳۹۰ لــــــــحظه های ســــکوتم؛ پـــــر هیاهــــــــــو ترین دقــــایق زندگیم هستند مــــــملو از آنــــــچـــه مــــی خواهم بـــــــــــــــگویم و نــــــــــــمی گـــــویم.... 6 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اسفند، ۱۳۹۰ نگــاه تــــو... انعـکاس صامت صدای یک فــریاد است... به من نگـــــــــاه کن... بگـــــذار... در سکـــوت نگــاه تو... تراژدی مرگ واژه را تجـربه کنم 6 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اسفند، ۱۳۹۰ فریاد نزن بر سر واژه.... او سکوت است....او سکوت بود...او سکوت خواهد ماند... مثل آدمکان هر ددقیقه رنگ عوض نمی کند سکوت... 6 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اسفند، ۱۳۹۰ خنده های تو مرا پرت می کند توی گرباد دوست داشتن من از این گردباد می ترسم بی زحمت نخند لبخند هم نزن... 4 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 اسفند، ۱۳۹۰ مـن امتـحان کـردم ! آدم پـیــــــر می شود ! وقتــــی عزیزش را صــدا می زنـد و جـوابـــــی نمـی شـنـود..! 4 لینک به دیدگاه
*mishi* 11920 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۹۰ لبهایم بسته ست به سكوتی گس و گنگ و تبــدار سالهای سال ست واژه نگاه من بود و گوش، دیوارهای دنیا من مانده ام و تارهای صوتی متورم از هجوم سكوتی كه می آید، میرود ، می لولد و زخم می كارد من مانده ام و حنجره ای ناتوان از ارتعاش وقتی از اینهمه بغض، ورم كرده و آبستن فریادی ست ترك خورده ... سنگین ... گلوگیر... وقتی پنجره های بیخوابم محكومند به بیداری و حنجره ی ماه، خناق گرفته ، تفتیده، آشفته بی آنكه بداند مغموم چه حكمی ست ! سكوت ِ من ... 4 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 اسفند، ۱۳۹۰ سبک شدم.... با آنکه فریاد نزدم... فقط... سکوتم را هدیه دادم به چشمانم..... او فریاد زد... و من سبک شدم... 4 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اسفند، ۱۳۹۰ پنجره ها کلافه اند از سنگینی نگاه منتظرم تکلیف مرا مشخص کن اگر نمی آیی اینقدر پنجره ها را زجر ندهم چشمهایم به جهنم...!!! 5 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 اسفند، ۱۳۹۰ دلتنگـی، پیچیــده نیســت. یک دل.. یک آسمان.. یــک بغــض .. و آرزوهــای تـَـرک خـورده ! به همین ســادگـی ...! ... 5 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده