رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

صبحی یه سوتی فقط خدا رحم کرد ضایع نشدم:whistle:

 

رفته بودم بیمارستان از داروخونه صابون و قطره بگیره فیش بهم داد نگاهش کردم دیدم شده 12185 منم فکر کردم 12هزار تومنه :whistle:

خلاصه کارت کشیدم و اومدم و کلی هم پشت سرشون حرف زدم که چه خبره این همه.............

بعد ازچندساعت نگاه قیمته قطره کردم دیدم 350 تومنه:w58: بعد نگاه برگه پوزه کردم فهمیدم کلا هزار و دویست تومن بوده نه دوازده هزارتومن:whistle:

فقط خدا رحم کرد زنه بهم چیزی نگفت برای این مبلغ کارت کشیدم :w02:

لینک به دیدگاه

چند وقته یه سوتی دادم که اصلا روم نمیشه بگم :4564:

برای سیم کارت هدیه ایرانسل بهم گفتم به فلان شماره و فلان شماره اس خالی بزن.دیگه نگفتن کدومش اول. :banel_smiley_4:

فرض کنید شماره اول 1 و شماره دوم 2

منم از شدت بیکاری به هر دو شماره اس میزدم.همش جوابم می یمد که سیستم فعال نیست و....

خلاصه 20 روز گذشت.... دوباره اس زدم به 1 دیدم اس اومد که کد پستی شما فلان هست و اگه درسته به 2 اس خالی بزنید. وگرنه به ایرانسل سریعا زنگ بزنید.

منم ازونجایی دیدم کدپستی اشتباه زنگ زدم به ایرانسل.اونا هم تو سیستم کدپستی رو درست کردن.

بعد گفتن چند ساعت دیگه به خط 1 اس بزن.منم به خط 1 اس زدم ولی اس اومد که کدپستی شما توسط شما که به خط 2 اس زدید قبلا تائید شده. :icon_pf (34):

سیم کارت هدیم پرید :4564::4564::4564:

لینک به دیدگاه

امروز یه سوتی دادم تر و تازه

امروز تو مغازه بودم بارون می اومد همکارم گفت بیا کمک کن بارون داره میاد تو مغازه رفتم ته پاساژ مغازه ربرویی دوستم مشتری اشنا داشت (میشناخمشون)یه دست لباس تنش کرده بود داشتم رد میشدم گفت اقا وحید با این لباس شبیه ادم شدم منم حواسم پیش بارون این چیزا بود گفتم نمیدونم یهو همشون:w58::w58: اینجوری شدن بعد اینجوری شدن:ws28::ws28::ws28:

لینک به دیدگاه

قرار بود به یکی از همکلاسیام ( دختر ) سر پروژه اش کمک کنم، از اونجا که مکان درست و حسابی هم نبود گفتیم بریم سفره خونه و هم قلیونی من بزنم ، هم کار اون بنده خدا رو راه بندازم . خلاصه رفتیم و نشستیم و کشیدیم و آموختیم و دراومدیم

موقع حساب کردن اون هی می گفت بذار من حساب کنم ، من گفتم نه خودم حساب میکنم ، این حرفا چیه

صاحب سفره خونه هم منو میشناخت چون زیاد میرفتم هی میگفت باشه شما مشتری مایید و این حرفا ،

خلاصه من اعصابم دیگه از دست این دختره با تعارفاش داشت خورد میشد و این یارو هم هی حرف میزد، اومدم بهش بگم آقا یه لحظه اجازه بده ؟ گفتم آقا شما یه لحظه زر نزن :icon_pf (34):

همکلاسیم :w58::whistle: سرشو انداخت پایینو رفت بیرون

بنده خدا صاحب سفره خونه ایه هم :w58: منم سریع پولو گذاشتمو اومدم بیرون

الان یه ماهه اون ورا نرفتم :banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه

سوتى توپول من

 

رفته بودم خونه وحيد و شقى ساوه. همين هفته پيش.:icon_pf (34):

داشتم با وحيد حرف میزدم.:w02:

ميوه تعارف کرد شقايق. :icon_redface:

من کلا ميوه نمیخورم. يا حداقل کم میخورم. گفتم ميل ندارم و به حرفمون ادامه داديم.:ws3:

در حين حرف زدن بوديم که ديدم شقايق سيب پوست کنده و يه تيکشو زده بود به چاقو و اصرار کرد که بخورم.:icon_gol::icon_redface:

منم در حين حرف بودم و البته هول هم کردم.:sad0: چون حواسم نبود. منم چاقو رو با سيب ازش گرفتم!:w58::icon_pf (34):

يک ثانيه نگذشته بود که با خودم گفتم خاک تو سرت اسى.. چرا چاقو رو گرفتى؟؟؟:vahidrk:

ديدم شقايق بدون چاقو نشسته و هيچى هم نميگه بنده خدا.:icon_redface:

خلاصه کلى خجالت کشيدم.:icon_redface:

همينجا عذر خواهى میکنم شقى.:w02:

لینک به دیدگاه

بازی استقلال و پرسپولیس بود الان

استقلال 2-0 جلو بود

منم جوگیر و بازی رو تموم شده فرض کرده بودم و خوشحااااااااااااال:ws3:

اس ام اس دادم به محمد ادمینیان:

علیییییییه داییییییییی

علییییییه دایییییی

:ws3:

بعد از بازی که استقلال 3-2 باخت، اس ام اس داد:

سوت بزن.. چیزی نشده که :ws28:

 

مُرده بودم از خنده:ws28::ws28:

 

پ.ن: اولین باری بود که از باخت استقلال ناراحت نشدم!! شاید بخاطر اون شرطبندی بود که با یکی از دوستام کردم!!! :ws3::whistle:

لینک به دیدگاه

سوتی از این قشنگ تر دیدین؟:ws28::ws28::ws28:

 

quote_icon.png نوشته اصلی توسط .FatiMa viewpost-left.png

زاویه بین اشعه خورشید با صفحه استوا در ظهر خورشیدی چقدر است؟

1-از 30- تا 30+ درجه

2- از 23/45- تا 23/45+ درجه

3- از 47/5- تا 47/5+ درجه

4- از 15- تا 15 + درجه

 

 

MiNiA:

5؟:ws52:

لینک به دیدگاه

این سوتیه مادر محترممان میباشد:ws3:

دیشب تویه جمع مبارک خانواده نشسته بودیم این خانوا گستردسا یعنی شامل خاله و شو هر خاله و....میشود !

پدر محترمه با گوشیه مبارکه داشتن عکس های خانوادگی نشان جمع میدادند که همه در جو بودیم مادر محترمه فرموندند :اون عکس لختیامونم نشون بده!

همین لحظه همه یک ان اینطور شدن::w58:

بعدش ماها::ws28:

مامانمو بابام::5c6ipag2mnshmsf5ju3:icon_pf (34):

لینک به دیدگاه

دیروز یه سوتی جالب از این سایت گرفتم :whistle:

میخواستم میل یاهو رو به جای جیمیلم بزنم اول قسمت کنترل پنل رفتم و تغییر میل رو زدم و میل جدید رو وارد کردم :w16:

یه پیغام اومد که یه میل حاوی یه لینک میل میشه که باید روش کلیک کنین و اینکه اون میل به خاطر خودتونه و اینه که از هک شدن اکانتتون جلوگیری بشه و ...

حالا من 10 دقیقه جیمیلمو رفرش میکردم با خودم میگفتم چرا میله ارسال نشد بعد از ده دقیقه رفتم داخل یاهو دیدم لینک رو به همون جا فرستاده :banel_smiley_4::4564:

آخه یکی نیست بگه این کار چطور میتونه از هک شدن اکانت جلوگیری کنه؟ :ws37:

لینک به دیدگاه

دیروز رفته بودم بوستان مقوا بخرم

بعد از مدتها از خونه زده بودم بیرون....

هوا هم یخچـــــــــــــــــــال......

ولی حال میکردم....با خواهرم بودم....بعد خواهرم رفت ولیعصر و قرار شد من برگردم خونه.....

گفتم حالا که بیرونم، یکم پیاده روی کنم......رفتم ایستگاه بی آرتی پونک دیدم یه پلاکارد زده که قیمت خط 225 تومان

بعد دوباره پایینش زده بود کرایه سکه 25 تومانی!!!!!!!!w58.gifw58.gif

یه صندوقم اوون پایین بود که جهت فلش به اوون بود.....یه صندوق داغون زنگ زده......منم خیلی شیک یه 25 درآوردم انداختم تووش!!!!

صدای خالی صندوق بلــــــــــــند شد....بعد دیدم این آقاهه که کرایه هارو میگیره جلوم واساده:banel_smiley_4::banel_smiley_4:

تازه فهمیدم چه کردم!!icon_pf%20(34).gif

لینک به دیدگاه

دیروز رفته بودم پیش خانومی ...

 

یه اتاق بود با نور خیلی ملایم ... کلاً نور کم بود ...

 

منم نشسته بودم تا کارم رو انجام بده، که اومد سمتم و بهم یه وسیله ای داد ...

از دور شبیه سالنامه بود ... همینطور که با تعجب گرفتمش و بازش کردم، دیدم آینه ست ... ( بابا نور کم بود، خب ...:ws3:)

 

بهش گفتم: عه ... آینه ست؟

 

یهو دیدم یه دکمه ای زد ، روشن شد ... نگو ipad بوده ... :4564:

 

اوشون هم به رو خودش نیاورد...واسم روشنش کرد و منم تو اون یه ساعت مثل دختر خوب دست به هیچی نزدم فقط کلیپ عوض میکردم ... :5c6ipag2mnshmsf5ju3

 

...

لینک به دیدگاه

استادمو دیدم میگم استاد نمیخواید بدی !

میگه چیو ؟ :banel_smiley_4:

دیدم خیلی ضایع گفتم :icon_pf (34):میگم خوب منظورم نمراته دیگه

اونم میگه آخه هنوز خیلی از بچه ها ندادن به من

میگم چیو استاد ؟ :w58:

میگه پروژه هاشونو :whistle::whistles:

لینک به دیدگاه

این تاپیکو دیدم یاد سوتی دیروزم افتادم

دیروز صبح به خاطر سرماخودگی بیشتر خوابیدم و با یکساعت تاخیر رفتم سرکار

تا رسیدم داخل اتاق مدیرم زنگ زد و احضارم کرد منم که حسش نیود گفتم الان مشغول یه کارم تا این تموم بشه میام بعد به هم اتاقیم گفتم بیا بریم یه چایی بیاریم :whistle:

لیوان چایی بدست از اتاق اومدیم بیرون که یکی از راهرو بقلی بیرون اومد منم سرم پایین بود ندیدم کیه که هم اتاقیم گفت مدیرت بودا :hanghead:

لینک به دیدگاه

پریروز رفته بودم دکتر ... بسی حالمان خیلی بد بود :mornincoffee:

رفتیم پذیرش بهم وقت داد.... نوبت: 27

دیدم حدود یه 30 نفری رو صندلی نشستن ... همه هم حالشون بدتر از من ... دیدم نمیشه کلک زد بگم حالم بده بزارین من اول برم:gnugghender:

خلاصه نشستیم

منم هی میگفتم ببخشید اقا شمارتون چنده؟ خانم شمارتون چنده؟

نفر اخر که رفت تو... شمارش چند بود؟

 

خلاصه کلافشون کردم... :ws28:

 

هی دیدم بابا جون هیچکی از در نمیاد بیرون... مگه داره چیکار میکنه... یه معاینه کردن که این حرفارو نداره؟:w000::w000:

بسی عصبانی رفتم در زدم... دیدم هیچکی نیست:wow:

با حالتی خشم الود: ای بابا ! این همه مریض اینجا نشسته دکترش کو پس؟

مریضا: رفته اورژانس:w02:

بسی ارام گشتیم

10 مین گذشت بعد دیدم خانم دکتر خرامان خرامان داره میاد ... رفت تو اتاقش.. اما از اون جمع 30 نفری هیچکی بلند نشد بره تو... :w58:

منم قاطی کردم گفتم : یعنی هیچکی دوست نداره بره تو؟

مریض نبود؟ یعنی من برم تو؟ مگه شماها وقت ندارین؟ من که از شماها دیرتر اومدم؟ ای بابا اینجا چرا اینجوریه؟:th_scratchhead:

( همه این سوالا رو بدون وقفه و با تعجب کامل میپرسیدم:ws3:)

 

اومدم بیرون تازه فهمیدم: همه اونا با یه دکتر دیگه کار داشتن.... به منم هیچی نمیگفتن:4564::4564:

لینک به دیدگاه

این سوتی تعریف شده توسط یکی از دوستامه :ws3: البته فقط در حد یه جمله :ws3:

رفیقش بهش اس امس زده که اگه دانشگاهی و سرعت داری، انتی ویروس نود رو دانلود کن واسم ایمیل کن :banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه

15-16 سال پیش عشق فوتبالی بودم برا خودم ....اوج هیجان و تکاپو اوج رویای فوتبالیست شدن:sigh:

تو زمین های خاکی دنبال یه توپ گرد میکردیم و خودمون رو به آب و آتیش میزدیم تا مربی فلان تیم محله ما رو ببینه و ازمون خوشش بیاد

همه هم تیمهام بزرگتر از من بودن حدود یه 5 سال کوچیکتر ازشون بودم و برای اینکه خودم و نشون بودم مجبور بودم بیشتر بدوم بیشتر خطر کنم ...

تا اینکه یکی از همون روزا من بدجوری زمین خوردم پام به شدت آسیب دیده بود

خلاصه مارو ورداشتن بردن بیمارستان منم کولی بازی آه و ناله میکردم شدید...

پرستارا همه جمع شدن چیه چی شده پات کجاش مشکل داره ؟؟؟

:5c6ipag2mnshmsf5ju3

منم گریه کنان داد میزدم.....:cryingf:

 

کاندومم پاره شده ...آی کاندوم پام...وای کاندومم

یهو دیدم پرستارو و دکترا اینجوری شدن:ws47::ws27:همه از خنده تو در و دیوار بودن من بدبختم..مصدوم و شاکی :whistles:نگو تاندون بوده:sorry:

لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان

امروز گواهینامم رو پست آورد(87).gif؛ رفتم ازش بگیرم؛ میگه رسید بیار؛ گفتم کسی خونه نیست نمیدونم رسید رو کجا گذاشتن :icon_pf (34):

 

بعد شروع کرد که خوب شیرینیش رو باید بدین و منم فک کردم منظورش شیرینیه واقعا و داره شوخی میکنه هی هیچی نگفتم و آخرش به شوخی گفتم بابام بهتون شیرینیشو میده اما از جلو در تکون نمیخورد منم در رو بستم ...(279).gif

 

اومدم زنگ بزنم بابام , از ذوق هی شماره خودمو اشتباه میگرفتم,(285).gif

 

بعد که بابامو گرفتم؛ بابام بهم گفت منظور پستچی از شیرینی پول بوده و باید بهش پول میدادم؛ من که نمیدونستم پستچیا پول میگیرن خب:persiana__hahaha:

لینک به دیدگاه

چند وقت پیش ساعت یک نصف شب بود و بی خوابی زده بود به سرم. یه سری کامل missed call برای تمام دختر پسرایی که شمارشونو داشتم انداختم، ولی دیدم که حس مردم آزاریم ارضا نشده:gnugghender:. باید یه کاری می کردم. همین طوری که گوشی موبایلمو گرفته بودم دستم، شماره خونمون رو گرفتم. بابام که دیر وقت خوابیده بود و صبح فردا هم باید پا می شد که بره سر کارش با چشمای خواب آلود اومد تلفن رو جواب بده که تیز قطع کردم. خدایی خیلی فاز داد. چند دقیقه بعد رفتم در اتاقمو بستم که صدای خندیدنم تابلو نشه2i1d1co.gif. بعد یه زنگ دیگه زدم. بابام دوباره اومد تو حال و تا خواست گوشی رو برداره قطعش کردم. چند دقیقه صبر کردم تا دوباره خوابش ببره. بعد یه زنگ دیگه زدم. نمی دونین چه کیفی داشت. طفلی اینقدر خواب آلود بود که هوش و حواسش سر جاش نبود و سیم تلفن رو از پریز نمی کشید بیرون. ساعت دیگه حدود دو و نیم بود و خودمم کم کم خوابم گرفته بود که یه بار دیگه زنگ زدم به خونمون. بابام با عصبانیت و در حال فحش دادن از اتاقش اومد بیرون. منم تا اومدم قطع کنم ، گوشی در اثر خواب آلودگی از دستم سُر خورد و افتاد پایین تخت. تا خواستم به خودم بیام و دوباره بلندش کنم، منشی تلفن با اون صدای نازک و مسخره اش گفت : ... call from !

لازم به توضیح نیست که به جای سه نقطه، اسم منو که توش save شده بود گفت. بعدشم که در اتاقم باز شد و بابام اومد بالا و حسابی خجالتمون داد!vahidrk.gif

لینک به دیدگاه

:ws3: (از نامگذاری نپرسید که باید بشناسیدشون:w16:)

 

یه روز با بونامی و شمبلیله رفتیم بوفه فنی. همه تو این فکر بودیم که چطوری بعد از سفارش دادن خودمونو از جلوی پیشخوان دور کنیم که صدای فریاد شمبلیله بلند شد. پرسیدیم باز چی شده؟ اونم با خوشحالی زاید الوصفی گفت خدای من! بوفه فلافل آورده. چه خوب! من که امروز ناهار فلافل می خورم. شما رو نمی دونم! و بدون اینکه منتظر عکس العمل ما باشه با دو سه تا جَست خودشو رسوند به بوفه، چند نفر رو هل داد و بقیه رو کنار زد و به فرشنده گفت: داداش یه فلافل به من بده! یارو هم با چشمای گرد شده سرشو بلند کرد و پرسید چی؟ شمبلیله هم بادی به غبغب انداخت و گفت فلافل دیگه! یه فلافل بهم بده. - ولی عزیزم ما اینجا فلافل نمی فروشیم. - لوس نشو! خودم دیدم چند تا پسر داشتن بیرون بوفه فلافل می خوردن. ما هم تازه دوزاری مون افتاد که آقا چه گندی زده، کشیدیمش کنار و بهش گفتیم اون فلافل نیست مشنگ! اون ناگِت مرغه !

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...