رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

سوتی دادم در حد المپیک پیش یکی از مشتری هام که از قضای روزگار آقا هم بود!!!

دیروز صبح که از سرساختمون اومدم دفتر چون زمین خیس بود و یه کم پاچه شلوارم خیس شده بود از پایین تا کرده بودمش بالا با همکارم هم نشسته بودیم پیش بخاری داشتم درس میخوندم .

یهو زنگ دفترو که زدن همکارم رفت درو باز کرد من رفتم پالتوم رو پوشیدم بیام بیرون .همکارم صدام کرد که آقای ... اومده واسه کارش.

منم هول از اتاق اومدم بیرون و بعد از سلام و علیک فایل کارشو داد که بذارم تو سیستم منم 2باره برگشتم تو اتاق لپتاپو بیارم و خلاصه کلی با مشتری سر کار و قیمت و ... صحیت کردیم. موقع رفتن یارو همکارم تازه اومده میگه مهسا شلوارتو بنداز پایین ....واااااااااااای من دیگه :icon_pf (34):

لینک به دیدگاه

چندتا سوتی باحال:

 

دوم دبستان که بودم معلمم میگفت املا ها رو خودتون بنویسید که من با دوربین مخفی می بینم کی به حرفام گوش می ده … از اون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام: امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کدوم وسیله ها دست زد؟

بیشترم به دریچه کولر شک داشتم...:icon_pf (34)::icon_pf (34):

 

لینک به دیدگاه

کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به غریبه آدرس خونتون رو بدید:sad0:، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیومد تازه شاهکارم معلوم شد برای خانواده ...:ws3:

لینک به دیدگاه

بچه بودم از خواب که بیدار میشودم چشمام که قی* میکرد از مامانم می*پرسیدم چرا چشمام صبح که از خواب پا میشم توش آشغاله؟ :w58:

 

مامانم که خودش دلیلشو نمیدونست بهم میگفت :دخترم روزا شیطونی میکنی* شبا شیطون میاد پی* پی* می*کنه تو چشات....:ws28::ws28:

منم یک شب تا صبح بیدار موندم تا ببینم شیطون کی* میاد کار خرابی می کنه تو چشمام…. اسکول بودم ...:icon_pf (34)::banel_smiley_4:

 

لینک به دیدگاه

امروز کارم دیر تموم شد دیگه میخواستم برم انقلاب واسه پلات هوا تاریک بود مامان گفت منم میام باهات

 

خلاصه تو خواب و بیداری داشتم با مامانم میرفتم سمت انقلاب، مامانم گفت چقدر خیابونا شلوغه!

 

من واقعا نمیدونم چی شد که اینو گفتم، گفتم: آخه آخر ترمه همه تحویل پروژه دارن :w58: :ws28:

 

مامانم گفت آخی خسته ای نه؟:there:

 

گفتم چطور؟

 

گفت هروقت زیادی چرت و پرت میگی معلومه خسته ای (تیکه آخرشم واسه فک و فامیله داریم!)

 

:ws3:

لینک به دیدگاه

چند تا از دوستان داشتن جوک میگفتن. یکیش این بود:

"یارو ... داشته میرفته می بینه یه بیل رو زمین افتاده. پاش رو میذاره روی بیل, دسته بیل میاد بالا میخوره تو صورتش.

پاش رو بر میداره دسته بیل میوفته پایین. دوباره همین کار رو چند بار تکرار میکنه.

دوستاش بهش می خندن. یارو شاکی میشه میگه: چرا می خندین؟ نمی بینید دعوا شده؟ بیاین سوامون کنین دیگه!!! :w000:"

 

بچه ها داشتند می خندیدند. یکی از دوستامون اصلا نخندید و خیلی جدی گفت:

اصلا خنده نداشت. برای خود من هم چند بار اتفاق افتاده !!!!!:ws28:

لینک به دیدگاه

این سوتیه یکی از دوستای پسرعمومه:

 

میخواسته به استاد آدرس ایمیلشو بگه..... گفته: محمد آدرنالین ...:w16:

استادگفته چی؟؟:w58::w58:

دوباره با اعتماد به نفس و غرور گفته آدرنالین دیگـــه!!:a030:

وقتی استاد گفته لطفا اسپلش کن!!!تازه فهمیده چه زری زده!!:whistle:

دیگه روش نشده بگه استاد منظورم آندرلاین بوده … :ws28::ws28:

لینک به دیدگاه

یه مزاحم همش به گوشیه دوستم زنگ میزد .. خلاصه دوستم کلافه شده بود:ws27:

گفتم بده من بردارم حالشو بگیرم...:evilsmile:

مشاهده مکالمات من و مزاحم:

 

من : بله

مزاحم: الو

من: بفرمایید

مزاحم: صدام میاد؟:hrqr6zeqheyjho1f9mx

من:خیلی جدی : بله بفرماید جانب(جناب منظور بود:sigh:)

 

مزاحم: چی؟

من: میگم بفرمایید جانب:w13:

مزاحم: جانب چیه خانوم؟:w000:

 

من: هووووممم؟:ws52:

 

جانب دیگه... :hanghead:

تازه فهمیدم چه سوتیه خفنی دادمdo4oe380vjjnv54j66b.gif... قطع کردم...:ws3:

یکی نیست به ما بگه تو که بلد نیستی جدی حرف بزنی .. چیکار داری گوشیرومیگیری:w000::sad0:

لینک به دیدگاه

این سوتی مامان یکی از دوستامه:

با مامانشو و چند نفر دیگه رفته بودن تشییع جنازه

برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید.
شکیبایی.....

بعد مراسم که تو تالار وحدت بوده داشتن میومدن بیروون که پرویز پرستویی از بغلشون رد شده....

مامان دوستم: eeeeeeeeeee خسرو شکیبایی….:ws28::ws28:

دوستم:مااااااااااااااااااااااااماااااااااااااااااااااان:icon_pf (34):

بیچاره همینجووری برگشته نگاشون کرده…:banel_smiley_4::w58:کم مونده بوده بگه اصلا میدونین چرا اومدین اینجا…:icon_pf (34):

لینک به دیدگاه

یکی از دوستام خیلی سوتی میده.... هی یکی از پسرای کلاس (مابش میگیم فکول)حالشو میگیره طفلک....

به من گفت محیا من یه روز حال این فکول رو میگیرم...حالا ببین!!!!!:gnugghender:

ترم آخر دانشگاه.... سر کلاس اخلاق اسلامی بودیم...استاد باحالیه...خیلی سادس...اصلااا تو وادیای سوتی نیس ....بابچه ها خیلی راه میاد و به بحث بچه ها تو کلاس خیلی بها میده...استاد یه کتابی داشت که خیلی قدیمیو باحال بود...بحث شده بود کی این کتابو ببره اول

مشاهده ی گفتگوی دوستمو و فوکول:

فکول:استاد میشه به من بدین؟؟؟؟؟من عجله دارم باید برم!!!!:mrsbeasley:

بچه هااااااا::6404:

انگاری هیچ حالیش نبود چی داره میگه......ادامه داد:

فکول:استاد استاد به من بدین من شب میام دم در خونتون بتون میدم....:4chsmu1:(تازه فهمید چی گفته)!!!!:w58:

بچه ها::2i1d1co:

دوستم::ws50:آره استاد بههههههش بدددددین طفلک گناه داره خیلی نیاز داره حتمااااااا:(87):

 

بچه ها::biggrin:

استاد(طفل معصوم اصااا نفهمید)::w874:باشه حالا که خیلی اصرار میکنین...اول به شما میدم بعد شما خودتون به بقیه بچه ها بدین...:w16:

بچه ها:مردن از بس خندشونو نگه داشته بودن...صدای قه قهه بود که از ته کلاس یکی یکی بلند میشد....:ws47::ws47:

 

دوستم::ws43::ws49::persiana__hahaha:

 

فکول::th_running1::evilsmile:

لینک به دیدگاه

یه شب از شبای امتحانی بود تو خونه دانشجویی نصف خاطراتم واسه اون 4 ساله:banel_smiley_4:

 

قرار بود با دوستم تا صبح بیدار بمونیم و تمرین کنیم فقطم ما دوتا بودیم بقیه بچها امتحان نداشتن نبودن

تا ساعت 4 اینطورا بیدار بودیم میزدیم یه دونه تو سر خودمون یه دونه تو سر کتاب که نمیریسیم تمومش کنیم وای خاک بر سرمون

گشنه گشنه:obm: ...در یخچال وا کردیم تمییز تمیز انگار تازه یخچال و خریده بودیم از بس که هیچی توش نبود :4564:داشتیم غش میکردیم از ضعف و گشنگی:184:

 

یادمون افتاد آخ جون یه کنسرو لوبیا داریم :gnugghender:

یه قابلمه کوچیک...آب توش ...کنسرو تو قابلمه سر چراغ زیرشم تا آخر زیا زیاد که زودتر داغ شه بخوریم به ادامه درسمون برسیم :shame:

 

 

گفتیم تا این داغ میشه یه 5 مین چرت بزنیم بعد پاشیم

تلویزیمونم روشن کردیم یکم 4 صبح مغزمون واشه زدیم کانال 4 مستند داشت صدای موج دریا و اینا داشت زیاد کردیم آرامش بگیریم

 

 

 

حالا ساعت طرفای 5 صبح ماهم 5 دقیقه چشمامون رو بستیم:bigbed:.......

.....

.....

......

........یهو یه صدای انفجار بدی اومد یعنی دیوانه کننده

بــــــــــــــــــوم

....

 

 

ما رو میگی:wow::wow::wow:از حواب پریدیم:banel_smiley_52:هان هان .....

 

تا چشمامو وا کردم دیدم یه قاری قرآن داره با صدای بلند قرآن میخونه تو چشای منم زل زده اینجوری :w58:

من درجا سکته رو بغل کردم داد میزدم وای وای آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآا مردم مردم:w821:

 

رفیقم سریع پرید بغلم کرده یه رب میگه هیچی نیس هیچی نیس:there:

 

میگم امیر چی بود...:4564:

میگه هیچی این لوبیا هه زیرش زیاد بود ما خوابمون برد ترکید قابلمه خورد تو آبگرم کن صدا مال اون بود نترس نترس

میگم این قاریه چی میگه

میگه خب 5 صبحه دارن اذان میگن یادت نی تلوزیون روشن کردیم خوابمون برد:mpr:

 

من بعد یه رب که قفل بودم:imoksmiley:پین کدم وا شد از هنگی در اومدم میگم خدارو شکر فکر کردم زلزله اومده، ما هم مردیم این قاریم داره واسه ما قرآن میخونه

 

رفتیم تو آشپز خونه:ws52: چشمتون روز بد نبینه عین هو این پت و مت که میزنن یه جا رو میترکونن تمام سقف و دیوارا قرمز و لوبیایی:w768:

 

خلاصه ما با زبون گشنه تشنه تا صبح از تشنجی که اون صدا داده بود دیگه خوابمون نبرد و بازهم درسی گرفتیم از دوران دانشجووییمون که

وقتی میخوای بخوابی زیر گاز حتما خاموش کنید حتی واسه یه چرت:4564:

هنوزم تو کف اون قاری قرآنه ام که چرا زل زده بود به من تو اون لحضه:whistles:

لینک به دیدگاه

یکی از رفقا اومده بود خونه ما شب نشینی.

خلاصه بازار بحثهای زنونه و مردونه جدا جدا داغ بود.

توی همون گرماگرم بحث, خانمش از خانمم می پرسه:

راستی شما که تو خونتون مایکروفر دارین, مایکروفر بهتره بخرم یا مایکروسافت؟!!:ws52::w58:

لینک به دیدگاه

یه محفل دوستانه خونوادگی بود:

موقع شام همه کمک می کردن. خانم یکی از دوستان مسئول پهن کردن سفره شد. سفره یکبار مصرف بود.

طولش رو اندازه کافی برید. بهش نگاه کرد و گفت این که عرضش خیلی کمه:ws52::ws38:

فکر کنم باید یکی دیگه ببرم. خانم صاحب خونه اومد بهش گفت که سفره چند لایه هست و باز میشه...

تا آخر شام هنوز تو کف سفره مونده بود. بعد از شام هم رفت یه دستمال سفره آورد شروع کرد به تمیز کردن

سفره یکبار مصرف...:4564:

لینک به دیدگاه

دیشب آخرای شب بود، یه برنامه واسه گوشی گرفتم و اندر کفِ برنامه بودم کلی :hapydancsmil: یه کم بهش ور رفتم و باقیشو گذاشتم موقع خواب توی جام (ساعت حالا از 12 گذشته بودا :banel_smiley_4:)

کارام که تموم شد رفتم تو جام که بازم با برنامه ور برم و ازش کامل سر در بیارم...

یه برنامه مدیریت گوشیه، یه قسمت داره که بلوتوثهای گوشی رو نشون میده (هر چی که بهت بلوتوٍث شده رو نمایش میده)

منم داشتم یه برنامه که قبلا گرفته بودم و نصب نشده بود رو امتحان میکردم که ببینم نصب میشه یا نه ، که چند دفعه باز و بسته کردم و از قضا! فایل بلوتوثی که زیر این برنامه بود یه فایل ام پی تری بود! دفعه ی آخر اشتباهی دستم خورد روش و دیدم پلیرم باز شد :4564: منم حسابی هول شدم، ساعت نزدیک 2 شب، سکوت مطلق توی خونه، گفتم خدایا کمک کن خفه اش کنم آهنگ پخش نشه

طی عملیاتی اول مجبور شدم مثه نارنجک پرتش کنم تو جام و خودم افتادم روش :ws3:

و همینطوری که توی شکمم سفت گرفته بودمش، شروع کردم با دکمه های کناری ولوم رو کم کنم که صدا قطع بشه ، اما زهی خیال باطل، مگه میشد؟ :4564:

همون لحظه آهنگش تموم شد و جناب سیاوش شروع کرد، دیگه به اینجاش که رسید گفتگوی منو سیاوش بود که ساعت 2 شب انجام شد:

سیاوش: دلمو از دار دنیا به تو هدیه داده بودم...

من: جون مادرت دل رو بیخیال، فعلا خفه شو :4564:

سیاوش: هر بلایی سرم اومد، همه زجری که کشیدم....

من: ای بمیری، حالا چه وقت این حرفاس، بابا تو داری منو زجر میدی، چرا هر کار میکنم خفه نمیشی :4564:

اینجا بود که دیدم اوضاع خیلی خرابه و اگه همه بیدار شن کتکیه که میخورم :4564: پریدم و رفتم به دورترین نقطه خونه، یعنی انتهای آشپزخونه :ws3:صدا هم عجیب بلند شده بوداا :ws28:

دکمه کناری رو زدم ، تازه عمل کرد بیتربیت :4564: بعد دیگه ترسیده بودم، میترسیدم پلیرر بسته نشه، باز سوتی بدم، گوشی رو خاموش کردم، پرتش کردم اونور:4564:

خدایی شب سختی رو گذروندم :4564:

لینک به دیدگاه

نزدیکای خونمون یک خونواده افغانی سرایدارن که گاهی برای کارا می یان خونه.خانومه و پسرش.

پسرش ایرانی هست و بسی خوشگل .6 سالشه اسمشم هست افشین.

دو باری که مامانش اومد خونمون برای کارا افشینم اومد و من با افشین بازی می کردم.

این بشر همش یا تو بغلم می پرید یا بوسم می کرد :icon_pf (34):

خلاصه چند وقت قبل منو همسایمون درحال پیاده روی بودیم که افشین رو دیدیم.

افشین بلند داد زد بیا بوست کنم. منم با خجالت رفتم :w768:

بعدش همسایمون گفت این کی بود.:w58:من گفتم هیچی . :icon_pf (34):

فرداش باز افشین رو دیدم :w768: رفتم بهش گفتم افشین ازین به بعد جلو همه نگو بوست کنم بده.اونم گفت باشه. :icon_razz:

باز روز بعد با همسایمون درحال پیاده روی دیدمش. :4564:

افشین از دور داد زد گفت سارا برو بعدا می یام خونتون باهات کار خصوصی دارم :hapydancsmil:

من : :w58::4564:

همسایمون : :ws28:

لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان

فردا امتحان معماری جهان اسلام دارم؛ اینقدر که ذهنم مشغولشه؛ اومدم تو فهرست شماره های گوشیم اسمم دوستمو وارد کنم تا باهاش تماس بگیرم؛:5c6ipag2mnshmsf5ju3[HIGHLIGHT][/HIGHLIGHT]

 

هر چی میگشتم پیداش نکردم, بعد نگاه کردم دیدم نوشتم جهان اسلام :icon_pf (34)::ws28::ws28::ws28:

 

 

 

------------------

 

امروز بعد امتحان جلو در دانشگاه بودیم و داشتم با دوستم حرف میزدم ؛(279).gif

 

یه همکلاسی پسر داریم که آخر افاده ای بودن و خودخواهی و فکر میکنه خیلی خوشکله و ... (2332).gif

 

هرکی میبینتش یه جوری میشه و کلا بچه های کلاس باهاش زیاد خوب نیستن (2333).gif

 

خلاصه امروز این بیچاره اومد از دوستم یه سوال در مورد یه پروژه که باید ترجمه کنیم بپرسه(242).gif

 

در حین مکالمات یکی دیگه از پسرای یونی اومد و سلام علیک کرد و اینو که دید قیافش و کج و کوله کرد(285).gif

 

حالا من قیافه اونو که دیدم, مگه میتونم جلو خندمو بگیرم؛(285).gif

 

حالا این آقا افاده ازم میپرسه چرا میخندی(2332).gif

 

برگشتم بهش میگم آخه همتون از الان به فکر ترجمه اید:persiana__hahaha: ,من هنوز هیچ کاری نکردم:persiana__hahaha: ( آخه این کجاش خنده داره(751).gif ) اینو گفتم و سریع از پیششون رفتم (968).gif

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...