رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

دیشب خواب بودم داداش خونه دوستش بود.ازونجایی که بهم الهام میشه اس ام اس دارم وقتی ساعت 3 صبح اس زد فهمیدم.اس زد گفت سلام سارا.بیداری سارا؟ :ws38:

هرموقع تو اس ها اسممو به کار می بره 100% یه کاری ازم می خواد.منم خواب و بیدار بودم گفتم سلام علی.خوبی علی؟چیه علی؟بیدارم علی :banel_smiley_4: ولی تو عالم خواب و بیداری اس رو اشتباهی زدم برا بابام :icon_pf (34):

بابام هم تلشو نمی زاره رو سایلنت شبا از خواب پرید :icon_pf (34):

از تو اتاق گفت سارا من علی نیستم :w02: گفتم آره با علی بودم. :sad0:

خلاصه داداشم گفت یک ساعت دیگه می یاد خونه و وقتی می یاد آروم در رو باز کنم تا مامان بابا بیدار نشن.

منم وقتی اومد رفتم چراغ راه رو رو روشن کنم اشتباهی زنگ در رو زدم :icon_pf (34):

  • Like 45
لینک به دیدگاه

بابا و داداشم رفته بودن استخر .بابام می خواسته بگه علی بیا ازونجایی که منو زیاد صدا می زنه با صدای بلند تو جمع گفته سااااااااارا :ws3:

  • Like 40
لینک به دیدگاه

بدترین سوتی که دادم اینه که یبار واقعا فکرم مشغول بود.اصلا نفهمیدم چراغ قرمزه و با پر رویی ردش کردم.نگاه تو آینه ماشینم که کردم دیدم 2 تا ماشین ؤآهنمایی رانندگی سپر تو سپرم دارن میان.وقتی آژیر زد فهمیدم چرا همه ماشینا بوق میزدن برام که کجا داری میای.هه

پیاده شدم گفتم حواسم نبود گفت فهمیدم با وجود اینکه چند دقیقه هست ما پشت سرتیم رد شدی:banel_smiley_4::ws38:

جریمم هم نکرد:whistles::ws3:

  • Like 33
لینک به دیدگاه

من دوستم رفتیم تخمه بخریم

دوستم به مغازه دار:ربع کیلو از اینا بقیه اش هم از این

مغازه دار:نگاش کرد

دوستم :ربع کیلو از اینا بقیه اش هم از این

مغازه دار:بقیه ی چقدر

دوستم :بقیه اش دیگه

مغازه دار :بقیه ی چقدر بقیه ی یه میلیون

بعد از یه 10 ثانیه فهمید اصلا پولی به مغازه دار نداده که بقیش بقیش می کنه

  • Like 34
لینک به دیدگاه

امروز رفتم خرید برای پروژه ام کلی وسیله خریدم با یه ارشیو که همه رو بذارم توش که تا نشه مقوا و کاغذا

اول که در کمال پررویی 20 تا مقوا رو گذاشتم تو ارشیو به فروشنده هم نگفتم چندتاس هیم می پرسید منم گیج می گفتم نمیدونم

در یک ثانیه به ذهنم رسید زیپ ارشیو رو باز کنم بشمارم

بعد قیمت رو حساب کرد گفت 18250 تومن

منم گفتم بله مرسی چقدر میشه

فروشنده:w58:

من:banel_smiley_4:

دوستم:w58::ws28:

خودم:icon_redface:

اخرش هم گفت با این حواس جمعیت معلومه از اون دانشجوهایی که معدلت بالای بیسته:icon_pf (34):

  • Like 30
لینک به دیدگاه

اینم یکی دیگه از خاطراتی هست که مدتها پیش شیر کرده بودم

تابستون پارسال عروسی پسرخالم این ماجرا اتفاق افتاد

عروسی پسرخالم بود و نشسته بودیم و با فک و فامیل گرم شوخی و خنده و اینا(بوووووووووق):whistle:

دیدم یه پسر بچه ای اومد کنارم وایساد و هی نگاه کرد و دستمو گرفت

مشتمو باز کرد و یه هسته هلو ی خیس گذاشت کف دستمون

منم گفتم خب بچه س عب نداره

دستمونو با یه دستمال پاک کردیم و اون هسته رو یواشکی انداختیم زیر میز

بعد از چند دیقه دوباره دیدم بچه ورداشت هسته رو از زیر میز آورد و به زور گذاشتش کف دستمون

باز دوباره ما هسته رو انداختیم اونوَرتر که نتونه بیار

از اونجا که این بچه سرتق بود،دوباره هسته هلو رو آورد و داد به ما

منم دیگه قاتی کردم و به بهانه اینکه میخوام برم وسط،یه دور خیز کردم که هسته رو بندازم تو یه فاصله دور که دیگه نتونه بیاره

دیدم بغل دستیم که یه آقای ناشناس از طرف خونواده عروس بود

زد روی شونم و گفت:"آقا جان اون پسر منه،سگ نیست!"

کلی خجالتیدیم و البته کلی هم خندیدیم:ws3:

  • Like 27
لینک به دیدگاه

رفتم موبایل فروشی ...محافظ صفحه گوشیم و عوض کنم ...گوشیمو دادم دسته فروشنده..

بعد دستمو کردم تو جیبم دیدم گوشیم نیست ...بلند میگم واااااااااااااااااااااای گوشیم نیست :icon_pf (34):

میگم آقا گوشیه من و ندیدید:sad0:

فروشنده بدبخت اینطوری شده بود :w58: ..میگه خانم چرا اینطوری میکنید .گوشیتون دست منه دیگه..

منو میگی :girl_blush2:

  • Like 45
لینک به دیدگاه

من همیشه عادت دارم میشینم تو ماشین کمر بند رو میبندم اون دفعه رفتم دم خونه تا بچه ها رو سوار کنم ببرم بیرون ماشینم خاموش نکردم همین که راه افتادیم هی میگشتم کمر بند و ببندم پیداش نمیکردم شقی گفت دنبال چی میگردی گفتم کمر بند میگه اونا هاش بستیش منو میگی:whistle::whistle:

 

شقی رو میگی:banel_smiley_4:

  • Like 40
لینک به دیدگاه

این سوتیو داداشم داده

دیروز صبح ساعت 6 صبح بعد از اینکه همه خانواده با صدای آلارم موبایلش بیدار شدند و با داد و فریاد آقازاده رو بیدار کردند سرانجام ایشون لطف فرمودند و بیدار شده و شروع به درس خواندن کردند:banel_smiley_4:

بعد از یک ساعتی که درس خوند رفت به سمت دانشگاه و در کمال ناباوری دید که یکی رو صندلیش نشسته و شماره صندلیاشون یکیه:w58:

خلاصه پس از دعوایی که کردند مسئول سالن اومد و گفت چه خبره؟:w000:

داداشم: آقا این رو صندلیه من نشسته:w000:

مسئول: بریم با همکارام صحبت کنیم:ws38:

گفتمان: - مگه میشه سیستم اشتباه کنه؟:ws38:

- آقا کارتتو بده یه بررسی دیگه کنم

امروز که فقط امتحان ریاضی برگزار میشه ...شما سخت افزار داری....اااا اینکه تاریخش ماله فرداست:banel_smiley_4:

معلومه زیاد درس خوندی:w02:

داداشم : مگه امروز نهم نیست؟:5c6ipag2mnshmsf5ju3

.......

یه سوتیه دیگه همون روز داد:ws3:

ظهرش رفته چک بگیره بعد از کلی تو بانک کشاورزی منتظر موند تا نوبتش بشه وقتی نوبتش شد فهمید چک ماله بانک تجارته:banel_smiley_4:

  • Like 44
لینک به دیدگاه

ی کتاب آموزشی گرفتم نمی دونم چرا جو انگلیسیم به نا گاه منو گرفت کتاب و از آخر به اول شروع کردم به خوندن :ws28:

قسمت جذابش اینه هی ی مطلب و می خوندم بعد با خودم می گفتم چرا انقد مبهم گفتم خب از کجا باید برم اینجا بعد ی صفحه می اومدم عقب گفته بود از کدوم مسیر باید بریم :ws28:

تو او ن 3 - 4 صفحه ای که خوندم با خودم فک می کردم نویسنده چه خنگولیه چرا پیچونده خب اول بگه مسیر چیه بعد بگه چیکار باید کرد :ws28:

خلاصه داستانی بود شانس آوردم زود جو منو رها کرد ...:ws28:

بس که من کتاب های مرجع می خونم :hanghead:

:ws28:

  • Like 33
لینک به دیدگاه

امروز با خواهرم و دختر خالم و داداشم نشسته بودیم جلو تلویزیون

داشت برنامه نَشنال جِئو گرافی (من و تو:ws3:) نشون میداد.....یه محققِ که راجع به حیوونای وحشی تحقیق میکنه....

همزمان با اوون دختر خالم چایی اورد...5 مین بعدش جو پزشکی گرفتش ،گفت بچه ها ...چایی رو داغ داغ نخورید...باعث سرطان چیز میشه.......اسمش چیه....:JC_thinking::JC_thinking:

همزمان خواهرم گفت مری ، دختر خالم گفت معده.....بعد دختر خالم اوومد درستش کنه....گفت سرطان معدی میگیری:thk:

 

منو داداشم:w58::w58:

دختر خالم:ws3:

همه باهم :ws28::ws28::ws28::ws28::ws28:

  • Like 34
لینک به دیدگاه

سوتی نمیدیم نمیدیم وقتی میدیم بد میدیم:icon_pf (34):

طبق تحلیل شخصیتم به این نتیجه رسیدم جو انجمن در بعضی جهات خیلی علیه ام هست اینو که بگم تکمیل میشه :ws3:

 

امروز تو ماشین دوستم بودیم من عقب پشت راننده ماشین هم پارک شده بود و راننده و اونیکی که جفتشون دوستم بودن مشغول حرف زدن بودن، من هم داشتم بیرون رو نگاه میکردم یه دختره اومد بغل دستمون نگه داشت شروع کرد بای بای کردن! خدایا این چرا اینجوری میکنه؟ کیه؟ آشناس؟ هی دارم تند تند تو ذهنم مرور میکنم ببینم کیه، خلاصه گفتم هرکی هست فعلا که داره آمار میده :ws3: منم بای بای و چشمک و اینا، داشتم کم کم آماده میشدم برم پیشش ببینم چی میگه که راننده هه برگشت و دید دختره رو گفت ا خواهرم :icon_pf (34):

اونجا تابلو نشدم ولی احتمالا الان شب میگه به داداشش127fs2928878.gif:ws3:

  • Like 46
لینک به دیدگاه

برقامو رفته بود منم بیکار وتنهابودم گفتم وای چقد بده برقا بره ادم حوصلش سر میره بذار ببینم تلویزیون چی داره سرگرم بشم کنترلو برداشتم دکمه رو زدم دیدم روشن نمیشه یدفه پوکیدم از خنده یادم افتاد برقا رفته

  • Like 33
لینک به دیدگاه

جالب ترین سوتی ای که دادم اینه که...معمولا خودم میشینم پشت فرمون ماشین بعضی وقتا که با ماشین بابام هستم و طبیعتا بابام پشت فرمونه باز با دست چپ دنبال کمربند ایمنی میگردم که ببندم.یبار که دست چپم رو وسط ماشین میچرخوندم طبق عادت بابام گفت این حرکت ینی چی؟:w58: وقتی توضیح دادم بابام گفت هربار سوار میشی اینکار رو میکنی برام سوال بود... گفتم برات ناراحتم که از بچه شانس نیاوردی:ws28:

  • Like 28
لینک به دیدگاه

ی سوتی دیگه هم که هربار صحنش یادم میاد خندم میگیره این بود که...

:hanghead:

یبار تو صف پمپ بنزین بودم که دیدم دوستمم تو صف هست.پیاده شدم و رفتم باهاش حرف زدن .دیدم صف جلو رفت با عجله رفتم سمت ماشین که روشن کنم برم جلو انقدر عجله کردم پریدم رو صندلی عقب دیدم فرمون نیست گرفتم سوتی دادم به رو خودم نیاوردم و الکی دنبال ی چیز گشتم که ماشین کناری صدام زد گفت آقا همه فهمیدن الکی نگرد روشن کن برو جلو

سرم آوردم بالا دیدم ماشینای اطراف همه دارن میخندن :ws28::ws28::ws28:

منم اینطوری شدم:whistle:

  • Like 45
لینک به دیدگاه

لین هفته همش تو خط سوتی دادن بودم اونم هر دوش با ابروم بازی شد:sad0:

چند روز پیش همسایه مغازم اومد گفت خانم (حالا شقایق:ws3:) دو تا پالتو بده دوستم ببره بچش بپوشه با ضمانت من :banel_smiley_4:

گفتم بله چشم دو تا پالتو رو دادم رفت و فردا یارو با زنش اومد و پالتو رو بدون حرفی گذاشتن رو پیشخون و رفتن:w58::banel_smiley_4: به همسایم که مغازه روبروم بود با صدای بلند گفتم عه آقا رضا رفتن؟:icon_razz: چه بی فرهنگ بودنا نه عذر خواهییی نه تشکری:icon_razz: یهو زن دوستش زد پشت کتفم گفت خانومی من هستما منتظر شوهرمم:w02:وای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا:sad0: قیلفه من دیدن داشت:sad0: ابروم رفت:sad0:

حالا این فرشندم هی میخنده این آقا رضا هم رنگ برنگ شده بود اساسی:icon_razz::icon_razz:

:sad0::sad0:

  • Like 39
لینک به دیدگاه

سوتی بعدیم مال دیروز بود:icon_razz:

وحید یه مشتری از مغازش برام شوت کرده بود:ws3:

خانومه اومده مغازم روش به فروشندم بود:w02: هی میگفت ما رو آقاتون فرستاده:w02: همون که مغازه داره و چشماش سبزه و اینا:w02:

بیچاره فروشندم مجرده:hanghead: اونم هی من و من کرد و با خجالت گفت راستش همسر این خانوم(یعنی من) هستن من مجردم :hanghead: زنه هم میخواست کم نیاره گفت عهههههههههه:w02: بله ببخشیدا:w02: منم گفتم نه بابا خواهش میکنم فرقی نداره که من و اون نداریم:w02::w58: یهو فروشندم گفت وااااااااااا شما متوجه شدین چی میگین؟:hanghead::banel_smiley_4: یعنی فرقی نداره من زن آقا وحید باشم یا تو:w58::ws28::ws28: وای مغازه منفجر شد از خنده:icon_razz: من هم اساسی ابروم رفت:ws3::icon_razz::4564:

  • Like 42
لینک به دیدگاه

2-3 روز پیش با عجله اومدم خونه،در حد لالیگا تشنم بود

همون دم در رفتم توی دستشویی و شیر آبو باز کردم و انقدر تشنم بود که اندازه یه پارچ آب خوردم

آخراش دیدم مزه آب فرق میکنه یه نمه،گفتم لابد باز کلر زیادی زدن تو آب

اومدم بیرون گفتم،باز کلر این آب رو زیاد کردن

اصلا یه مزه بیخودی میده که نگو

بابام گفت:نه ،همسایه بالایی فنر زده بود و مجبور شدیم آب رو قطع کنیم!

دردسرتون ندم،گلاب به روتون،تا نیم ساعت انگار نوشابه بالا میاوردم!:icon_pf (34):

  • Like 36
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...