رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

بعد از چند ماه زد و توی این تعطیلات تاسوعا و عاشورا تونستیم یه سر بریم زادگاهمون شیراز.

:hapydancsmil:

خیلی خوشحال از اینکه میتونیم آب و هوایی عوض کنیم , فک و فامیل رو ببینیم , خرید کنیم و

از همه مهمتر بریم توی دسته های عزاداری ..

خلاصه زد و شوق و ذوق شیراز رفتن رو با عزاداری قاطی کردیم !!

توی حسینیه هر کدوم از آشناها رو می دیدم روبوسی و احوال پرسی و بعدش هم به همشون

میگفتم : تبریک میگم !!!

همه اینجوری:

:w58:

ما هم اولش :ws52:

بعدش هم برای سه گیری::4564:

  • Like 24
لینک به دیدگاه

من خدایی تا حالا خییلی وقتا وقتی ایمان (اقای همسر) سرکار بودش، چزوندمش :ws3: البته ناخواسته بوده هاااا :banel_smiley_4:

 

یه بار چند سال پیشا که خودمون شرکت نداشتیم، ایمان توی یه شرکتی کار میکرد، مسنجر و این حرفا هم نباید استفاده میکردن، به جز برای کار و این حرفا..

ما هم که نمیتونیم استفاده نکنیم :ws3: البته ایمان خیلی مقید به کاره و تقریبا 2ساعت یه بار یه پی ام میده :w000:

کلا قرار گذاشته بودیم که اگه کسی اومد، ایمان بهم بگه، که من حواسم باشه تا وقتی چیزی نگفته من پی ام ندم :banel_smiley_4:

یه روز یهو پی ام داد که فلانی (رئیس شرکتشون) اومد تو اتاق... منم با یه مکث خیلی کوتاه، جواب دادم: "باشه عزیزم، فلانی (اسم کوچیک رئیس رو هم گفتمbanel_smiley_4.gif) که رفت، بهم بگو، با هم صحبت کنیم" :w16:

دیدم یهو مسنجرش بسته شد!!

منم شاکـــــــــی!

بعدا کلی دعوام کرد که وقتی بهت میگم اومد تو اتاق، دیگه بعدش پی ام نده :w000: اون موقع که جواب دادی آقای رئیس بالا سرم بود، پی امت رو خوند خودش :w000:

 

:ws28:انقده از این مدلا حرصش دادم :girl_blush2::girl_blush2:

  • Like 32
لینک به دیدگاه

یکی از دخترای فامیل و همبازیای بچگیم یه چند سالی با یه پسری دوست بود توی فامیلم همه میدونستن.بعدش که تیریپ ازدواجی شد خانواده ها مخالفت کردن و نشد.تااینکه همون دختره چند ماه پیشا با یه پسر دیگه نامزد کرد به نام حمید!

من اینا رو چند ماه بود ندیده بودم فقط هم یادم مونده بود نامزد کرده.با کی و اینا رو کلا یادم رفته بود:icon_pf (34):

چند روز پیشا یه جایی بودیم که اونا هم بودن.همین دختره با شوهرش و خانواده شوهرشم بودن.من اینا رو دیدم گفتم برم به این زوج جوون تبریک بگم و اینا.رفتم جلو حالا کل فامیلم اونجا وایساده بودن.میگم:تبریک میگم آقا محمود خوشبخت بشید.یهو دیدم دوستم از زیر بازوم یه نیشگون محکم گرفت زیر لب گفت این حمیده:banel_smiley_4:

تازه یادم افتاد که دوست پسرش محمود بوده:icon_pf (34):

یه جوری ماست مالیش کردیم تموم شد ولی بچه های فامیل که اونجا بودن مگه میتونستن خنده شونو پنهان کنن جلو شوهرش اینا:icon_pf (34):

  • Like 33
لینک به دیدگاه

سر شام اومدم نون باگت رو باز کنم نون تو دستم پودر شد

 

برگشتم میگم مامان این نونه که فاسده

 

مامانم گفت فاسد چیه؟:w58:

 

گفتم یعنی عقب افتادست

 

اوضاع بدتر شد مامانم با تعجب نگام میکرد میگفت چی میگی؟

 

گفتم بابا منظورم اینه که تاریخ مصرفش گذشته

 

مامانم::w58::w58::w58:

 

آخر داداشم گفت بیات بابا بیات...اینجور مواقع میگن نون بیاته...هذیون میگی چرا؟!

 

girl_blush.gifviannen_39.gifgirl_blush.gifviannen_39.gifgirl_blush.gif

  • Like 35
لینک به دیدگاه

امرو کارم تو شرکت تمومیده بود

میخواستم از بر و بچ خداحافظی کنم

گفتم خب مهندس با من عرضی نیست،همون امری نیست:w58::ws3:

مهندسم همینجوری داشت با من بای بای میکرد خنده ش گرفته بود گفت نه خداحافظ

منم اصن از شدتِ شرمندگی و خنده اینا نفهمیدم چی شد سرمو انداختم پایین در رفتم اونام مشغوله خندیدن:5c6ipag2mnshmsf5ju3

................................

یه رو مهندس و دوستاش دورِ میز نشسته بودن

مهندس برگشت به من گفت داری میای شرکت از رو این پلانا هم فتو بگیر،داشت پولشم حساب میکرد نگو 100 تومن از قبل به من بده کار بوده

بعد یکی از آقایون بر میگرده میگه 100 تومنم باید بهش بدی

منم بهش گفتم عجب آدمیه ها (مثلا این حرفا چیه:ws3:)

اول اینجوری میشه:w58:بعد میگه چیم!؟:banel_smiley_4:

منم گفتم هیچی بخدا ببخشید:5c6ipag2mnshmsf5ju3

  • Like 27
لینک به دیدگاه

نمیدونم سوتیه یا نه!:icon_razz:

رفته بودم یه مغازه ای کار داشتم! و صاحب مغازه ام یه پسر جوونِ! و بعدِ اینکه حرفامون تمومید ازش پرسیدم:

- شما کی میرین سفر؟

- 14 15 روز دیگه!

- به سلامتی!

- قربونتون!

- منم قربونِ شما!:icon_pf (34):

 

من اصن تو مکالمه هام از قربونت استفاده نمیکنم ولی نمیدونم چرا به این گفتم!!!:banel_smiley_4:

  • Like 36
لینک به دیدگاه

امروز پشت لپ تاپ داشتم به یه چیزی فکر میکردم، روی گردنم هدست بود.

بعد خواستم برم برای خودم چای بریزم.

پاشدم ، دو قدم که برداشتم، دیدم یکی گردنمو انگار به یه چیزی بسته! icon_pf%20%2834%29.gif

  • Like 34
لینک به دیدگاه

امروز با اعتماد به نفس کامل رفتم پیش استاد و در مورد تست های Elisa ازش سوال کردم. گفتم: شما توضیح دادین که...

 

دیدم استاد داره این طوری نگاهم میکنه! :w58: گفت: من این مبحث رو هنوز درس ندادم که! :w58:

 

من رو میگی...! :icon_pf (34):

 

بعدش گفت: شما از کجا این ها رو آوردی؟! من کِی این ها رو گفتم؟!

 

منم که سر کلاس هاش یکی در میون میرم و یه جزوه از ترم بالایی ها گرفتم و می خونم. مونده بودم چی بگم...! :sorry:

 

کلی ضایع شدم! :icon_pf (34):

 

گفت: شما کلاس ها رو حضور دارین؟! :ws38:

 

آخه دختر! نونت نبود... آبت نبود.. سوال پرسیدنت چی بود؟! :banel_smiley_4:

 

  • Like 36
لینک به دیدگاه

بالاخره بعد از چند ماه دوندگي و اداره بيمه و كمسيون پزشكي و شواري پزشكي و...... رفتن لحظه موعود فرا رسيد و صبح اول وقت رفتم بيمه غرامت پزشكي بگيرم:hapydancsmil:

 

از شانسم كارشناس مربوطه نيومده بود بعد يكي از كارمندا اومد و گفت خانم دنبالم بياين من كارتون را انجام ميدم

منم عين خوشالا رفتم قسمت كارمندا:ws3:

 

گفت خانم كجا مياي؟؟؟؟؟

برو اون طرف بايست:banel_smiley_4:

ما هم گفتيم چشم:icon_razz:

خلاصه انقدر اين طرف اون طرف بالا و پايين مارو كرد كه سرم گيج ميرفت:imoksmiley:

گفت ديگه تقريبا تموم شد حالا برو اونجا بده خانم.... تا واست امضا كنه

به خانمه گفتم ببخشيد آقا امضا كنين پولمو بدين برم ديگه:4564:

خانمه گفت بايد بري طبقه پايين حساب باز كني از يه هفته تا 1 ماه طول ميكشه پول بياد تو حسابت:icon_razz:

اعصابم داغون برگه هارو گرفتم كه برم حساب باز كنم مستقيم رفتم تو در شيشه اي:icon_pf (34):

 

كامندا همه اين طوري:w58:

خانمه هم كه زورش گرفته بود بهش گفتم آقا، گفت خانم ... مطمئنين فقط پاتون آسيب ديده؟:banel_smiley_4:

 

........

پ.ن:سه تا سوتي درعرض 1ساعت حالا ديگه دارم به حرف اون خانمه ايمان ميارم فكر كنم بايد برم اسكن:4564:

  • Like 33
لینک به دیدگاه

دعوت شده بودیم یه جایی رشته پشت پا بخوریم.

من هم فقط داماد صاحب خونه رو میشناختم که از دوستام بود. میون جمع فامیلشون نشسته بودم.

یه نفر آش رشته رو توی کاسه های یه بار مصرف تعارف می کرد یه نفر هم یه کاسه دستش بود پشت سرش می چرخید و یه چیزی تعارف می کرد.

به من که رسید چون غریبه هم بودم خیلی اصرار کرد که بفرما.

من هم یه قاشق غذا خوری پر کردم ریختم توی کاسه آش و شروع کردم به هم زدن..

یهو دیدم همه دور و برم چشاشون :jawdrop:

 

من هم از همه جا بی خبر اولین قاشق آش رو که خوردم آتیش گرفتم. از بالا تا پایین می سوخت !!

نگو توی کاسه یه جور چاشنی فلفل محلی مخصوص (استان خراسان) بوده که گویا خودشون هم حد اکثر

اندازه یه نخود استفاده می کردند.

چشمتون روز بد نبینه توی رودرواستی قرار گرفتم و تا تهش رو خوردم.

از اونا اصرار که بذار عوضش کنیم از من هم انکار که نه !!! این که اصلا تند نیست...

تا یک هفته معده درد داشتم.

  • Like 33
لینک به دیدگاه

یه وقتا خونه که حوصله ام سر میره، به گوشی خودم تک میزنم از خونه :banel_smiley_4:، هر بارم میام سراغ گوشیم، کلی غافلگیر میشم، میگم: "یعنی کی میتونه زنگیده باشه که متوجه نشدم :shad:"

چند باری با فاصله ی چند ثانیه اومدم سراغ گوشیم، اما بازم سر خودم گول مالی شد، یادم رفته بود خودم بودم :4564:

 

  • Like 30
لینک به دیدگاه

همیشه وقتی قابلمه رو میارم سر سفره زیر دیگی یادم میره

یکی از دست گیره ها رو میدارم زیر قابلمه که سفره نسوزه

 

امروز وقتی قابلمه رو از یه شعله جابه جا کردم رو شعله بقلی اشتباهی دستگیره رو اتیش قابلمه رو گذاشتم روش

یه هو دیدم وای سوختتتتتتتتتتت :icon_pf (34):

 

بعد وقتی سفره رو جمع کردم قابلمه داغ بود

خواستم بذارمش رو گاز تا خنک شه بعد بذارم تو یخچال

بازم دستگیره رو گذاشتم زیرش ولی دیگه گاز روشن نبود

 

:hanghead:

  • Like 25
لینک به دیدگاه

با دوستام امروز رفته بودیم سینما و هنوز بیرونش بودیم داشتیم بلیط میگرفتیم و من یه عکسی دیدم و میخواستم به دوستم که پشتم بود بنشونم! و بدون اینکه سرمُ برگردونم با دست چن بار بهش زدم و گفتم اینُ نگاه کن! ولی دیدم اصن توجه نمیکنه و خواستم محکم تر بزنم و همون لحظه سرمُ برگردوندم دیدم به جای دوستم یه آقای قوی هیکلی بود!:banel_smiley_4::icon_pf (34):

  • Like 23
لینک به دیدگاه

فک کن تو دانشگاه جلوی یه ملت دانشجو سر بخوری و بیوفتی و زانوی شلوار جینت پاره شه! و همون روزم کنفرانس داشته باشی!!!:banel_smiley_4: (این اتفاق امروز واسه من افتاد:icon_pf (34):)

  • Like 37
لینک به دیدگاه

استادمون داشت در مورد کابلای که به مودم وصل میکنن توضیح میداد(فک کنم کته فایو)بعد این استاده یه شونصد باری رنگ کابلارو برامون گفته بود داشت باز به ترتیب تکرارشون میکردم منم اون وسط دوکاره بودم هم به حرف استاد گوش میدادم هم به حرف چند تا از بچه ها که داشتن میگپیدن اونا تو حرفشون گفتن قرمز بعد استاد گفت این کابل چه رنگیه اومدم بگم قهوه ای اما از اونجا که گوشم اونور بود گفتم قرمزززززاستادم گفت خانم فلانی من چند بار اینارو تکرار کردم کجاش قرمزهههههههه هااااااا:vahidrk:

  • Like 26
لینک به دیدگاه

دیروز با یکی دوتا از همکارامون کل کل شهر و استان و قومیت و... داشتیم.

چند نفری ریخته بودیم سر یه استان ....(بنا به دلایل امنیتی !!! اسم استان رو نمینویسم..) چون یکی از

همکارا خیلی خیلی خالی بندی میکنه و ده کوره شمالیشون رو با اروپا مقایسه میکنه و ...

من هم گفتم : راستی بچه ها بلوتوث آموزش لهجه ... رو شنیدید؟ بلوتوثتون رو روشن کنید براتون بفرستم..

بعدش هم شروع کردم به فرستادن برای همشون.:ws3:

یکی از خصوصیات معرفی شده برای اون لهجه خالی بندیه !!

از قضا رئیس مرکز هم که خودش یه ...ی هست همون موقع بلوتوث رو روشن میکنه و من از همه جا بی خبر

برای اون هم می فرستم.:icon_pf (34):

از دیروز کاردش میزنی خونش در نمی آد.:w000:

 

در به در داره دنبال یه آتو از من میگرده!!!:gnugghender:

  • Like 27
لینک به دیدگاه

دیروز منو پسر داییم داشتیم از تهران میومدیم قزوین با اتوبوس

 

هندزفری مبایلمو گذاشتم تو گوشم

 

آهنگ papi جنیفر لوپزو گذاشتم که گوش کنم

 

بعد دیدم صداش کمه ، گوشیمو نگاه کردم دیدم صداش آخره، پیش خودم فکر میکردم که چرا صداش کمه :JC_thinking:

 

بعد دیدم هندزفریمو به گوشیم وصل نکرده بودم و گوشی داشت با اسپیکر پخش میکردو همه میشنیدن icon_pf%20(34).gif

 

خیلی خجالت کشیدم 5c6ipag2mnshmsf5ju3z.gif

  • Like 32
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...