رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

ديشب يه سوتي دادم درحد تيم ملي:دي

 

داشتم با داداشم اس ام اس بازي ميكردم يه دفعه گفتم بسه ديگه همه شارژم رفت واسه تو يكمشو بذار ميخوام نصفه شب به شوورم اس بدم:icon_pf (34):

 

داداشم يه دفعه گفت شما كي شوهر كردي كه داداشت خبردار نشده:icon_pf (34):

 

بذار بيام خونه :167:

لینک به دیدگاه

بعد مدتها گفتم بیام سوتی بدم. البته سوتی نقل قول از دوستام. سوتی های آشپزی پسرا :ws3:

 

یه روز ظهر جمعه تو خوابگاه غذا مرغ گذاشته بودم و موقعی که میخواستم نمک بزنم کلی گشتم و نمکو گیر آوردم و زدم. یه کمی گذشت، دیدم اومدن دنبالم، گفتن ...... غذا چی گذاشتی کف کرده. :ws52:

منم اینطوری شدم w58.gif

 

رفتم آشپزخونه دیدم چه کفی کرده غذا، فهمیدم به جای نمک، تاید زده بودم icon_pf%20(34).gif

 

 

 

 

سوتی دوم بازم نقل قول از دوستان: :ws3:

با دوستام رفته بودیم مشهد، یکی از بچه ها خواست یه وعده املت بذاره واسمون و رفت خرید

ما هم گشنه منتظر غذا بودیم که آماده بشه

غذا رو میاورد و غر میزد که چقدر اینجا گوجه گرونه. 2000 تومن واسه یه کیلو گوجه w000.gif

ما هم اینجوری شدیم w58.gif ولی زیاد توجهی نکردیم و شروع کردیم به خوردن که دیدیم چقدر شیرینه :ws52:

بعدش 2زاریمون افتاد آقا برداشته به جای گوجه، خرمالو خریده ریخته تو املت :banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه

يه روز خسته از سر كلاس رفتم خونه ديدم به به مهمون داريم

 

دوست قديمي مامانم با يه خانم كه نميشناختمش

منم كه خوش تعريف:5c6ipag2mnshmsf5ju3

تا دلتون بخواد باهاشون گرم گرفتم و تا دم در هم بدرقشون كردم و گفتم بازم بياين اونا هم گفتن اگه قسمت باشه بيشتر از اينا مزاحم ميشيم... منم خنننننننننگ گفتم ايشالا:icon_pf (34):

 

بعد كه رفتن مادرم گفت ابرومونو بردي دختر اينا اومده بودن خواستگاري تو :icon_pf (34):

 

حالا ميگن دختره چه از خدا خواسته بوده:5c6ipag2mnshmsf5ju3

 

 

شب قبل از خواستگاري هم بيني من محكم خورد به ميز و باد كرد و كبود شد:4564:

 

فرداي اون روز با بيني كبود نشستم و يه كلمه نه حرف زدم و نه پذيرايي كردم:icon_razz:

 

مامان پسره ميگفت اين همون دختر خانمتون هس؟:w58:

لینک به دیدگاه

پیش دانشگاهی بودیم یه بار معلممون نیومده بود یه بنده خدای که فکر کنم مشاور تحصیلی بود اومد سر کلاس مارو سرگرم کنه... :banel_smiley_4:

خلاصه شروع کرد به صحبت کردن در مورد کنکور و روشهای صحیح تست زدن و نمره منفی و....

 

یه جا برگشت با تاکید گفت : بچه ها سر جلسه میرید حواستون باشه ها!! مثلا میری میبینی بعضیا رو صندلی نشستن و سرشونو انداختن پایین و دارن تند تند میزنن... :ws37:............. :icon_pf (34):

 

که یه دفعه کلاس منفجر شد!!! :ws28:

 

خلاصه بچه ها انقدر خندیدن و تیکه انداختن یارو قاطی کرد یکی رو انداخت بیرون و از نمره انضباط هممون کم شد... :4564:

 

فکر بد نکنیدا.......تند تند تست میزنن:ws3:

لینک به دیدگاه

بچه بودیم با پسرداییم از حیاط خونه مادربزگرم یه چیزی پیدا کردیم؛ یه کم شبیه اون قرصای نعناعی بود که قدیما زیاد بودن بود ( همونا که تو فرم خربزه هستن) آقا ما ساعت ها با این بازی کردیم؛ پسرداییم حتی مزه مزه هم کرد ببینه آیا خوردنیه یا نه اما گفت تلخه:ws37:بعد از کلی دلخوشی که با اون ایجاد کردیم یکی که یادم نیست کی بود اومد گفت : چرا با شیاف بازی میکنین بندازینش دور:ws37: البته ما نفهمیدیم شیاف به چه دردی میخوره اون موقع ولی گذر زمان بعد ها به ما فهموند به چه دردی میخوره:ws37: فقط دلم میخواد یه بار از مادر بزرگم بپرسم ببینم اون شیافه نو بوده یا نصفه استفاده شده بوده:ws37:

لینک به دیدگاه

این هم یه سوتی از نوع اعتیاد به دانلود کردن....:vahidrk:

زنگ زدم مطب دکتر چشم پزشک(میخواستم نوبت دکتر بگیریم)..بعد از سلام و احوالپرسی با منشی بهش میگم یه لینک دانلود واسه روز یکشنبه بهم میدید؟:ws28::ws28:

منشی میگفت چی میخواااااااااااااااااااااای؟:ws52:

منم از خنده غش کرده بودم....قطع کردم....

رفتم به مامانم گفتم زنگ بزنه واسم نوبت بگیره....ترسیدم این بار به جای شماره پرونده قبلیم یوزر نیم -پسورد یاهو رو بهش بدم....:5c6ipag2mnshmsf5ju3

لینک به دیدگاه

ی روز دریا رفته بودیم گقتیم شبشم بمونیم همه قبول کردیم باش بمونیم :ws37:

12 شب شد گفتیم بریم ی بدنی ب اب بزنیم .. بچه ها جلو رفتن من گفتم پشت سر میام

لب ساحل رسیدم دیدم نسبتا شلوغه ملت هم دارن عشق و حال میکنن :w58:

جمعیتو دیدیم جو مارو گرفت گفتیم ی خودی نشون بدیم :w02:

دریا هم مواج بود محیط هم نسبتا تاریک .. دوییدیم طرف دریا مث تو فیلما ی شیرجه زدیم :w02:

چشتون روز بد نبینه باسر رفتیم تو ماسه هااا :icon_pf (34):

دیدیم ملت لب ساحل همهه :ws28::ws28: یکی اینو ببینه :ws28:

منم :whistles: .. بعد ی 5 متر تو دریا رفتم تازه تونسم برم زیر اب :w58:

لینک به دیدگاه

تو همین شبی که دریا بودیم ( 6 نفری بودیم ) همدیگه رو اذیت میکردیم :ws3:

قضیه این طور بود ک 4 5نفری تصمیم میگرفتیم یکیو یهو بکشیم زیر آب :whistle:

شما تصور کن 1 شب .. همه جا تاریک .. بعد یهو تو بی خیالی از پشت یکیو بکشی زیرآب :hapydancsmil:

طرف اول قیافش اینطوری میشه :w58: بعد میره زیرآب :ws28:

یکی از بچه هاا همرو کشید زیرآب ولی خیلی زرنگ بود .. خودشو تو موقعیتش قرار نمیداد :whistles:

من گفتم کار خودمه :gnugghender: از همون جایی ک بودم نشونش کردم زیرآبی رفتم تا بهش برسم :scared9: .. غیر ما چنتایی دیگه هم تو اب بودن

زیرآب مسیرو گم کردم :ws52: .. همینطور ک میرفتم ب ی پا رسیدم گفتم خودشه :gnugghender:

سریع پاشدم کشیدمش زیراب :ws3: بعد از زیراب بیرون اومدم :w02:

دیدم صدای خنده میاد :ws28::ws28: بچه ها ی 20 متر اونورتر دارن میخندن :ws28:

شمردمشون دیدم 5 تا هسن :ws52: گفتم پ این کی بود :w58: :icon_pf (34):

یهو طرف از زیراب بیرون اومد تو اب مارو اینطوری کرد :elivg5ddfqdy8k5mocf

 

البته قبل اینکه کار ب اینجا بکشه با گفتگو مشکلو حل کردیم :ws36:

لینک به دیدگاه

ماشاءالله این رفقای نواندیشانی مهد سوتی هستنا!!!:ws52:

راستشو بخوای ما هم سوتی ای از خود در نموده ایم که اینک بیان مینماییم!!!

در منزل به تنهایی به سر میبردم و در حال مطلعه که ناگاه مهمانی به منزل آمد! منزلی آکنده از لوازم و اسباب پر و پخش....

به زور ایشان(لوازم) را در اتاقی چپانیدیم(زوری تو اتاق جا دادم!)

میوه ای شستیم و بساط چایی جور نمودیم...

میوه را به مهمان تعارف نمودیم و گرم صحبت شدیم... میوه خیار بود و پرتغال .....

از ما اصرار به مهمان که میوه را بخور و از ایشان انکار!!!

پس از دقایقی چند ایشان رفع زحمت نمودندی و موقع جمع اسباب اینجانب متوجه شدم که میوه بی کارد بودندی و علاوه بر آن نخود و لوبیای چای ها خوب پخته شدندی!!!!!!!!!!!!!!!:4564::4564::4564:

لینک به دیدگاه

سوتي هاي من ديگه از سوتي گذشته داره ميرسه به مرز ضايع شدن:5c6ipag2mnshmsf5ju3

 

چند وقت پيش اومدم واسه رئيسم كلاس بذارم كه اره من كار واسم زياد هس و هم اينكه تعريف كنم حقوقم زياد شه:w58:

 

خلاصه گفتم اره من قبل از اينكه بيام اينجا واسه كار چندجاي ديگه هم باهام تماس گرفتن اما نرفتم

اونم گفت واسه چي؟ خوب ميرفتي:banel_smiley_4:

منم گفتم فقط بخاطر شما اومدم اينجا:icon_pf (34):

رئيسم اين طوري... بخاطر من؟؟؟؟؟؟؟؟؟:jawdrop:

 

نميدونين با چه بدبختي حرفمو جم و جور كردم كه دچار توهم فانتزي نشه:whistle::icon_pf (34):

لینک به دیدگاه

من تو شرکت یه همکار دارم بدجور سوتی میده. icon_pf%20%2834%29.gif

هفته پیش رفته بودم بخش معماری واسه گرفتن نقشه ها، اونجا همه خانوم هستند. من از یکی از خانوما قرار بود فایل بگیرم. گفتم خانم فلانی میشه بیاین اونور اون فایل رو به من بدین؟ بعد اون یکی همکارمون یه دفعه برگشت به این خانم گفت، فلانی اون کاره چی شد قرار بود انجام بدی؟ این بنده خدا هم برگشت گفت صبر کن من برم اونور نیم ساعت به ایشون بدم بیام. icon_pf%20%2834%29.gif

هم من هم همکارا هم خودش یه لحظه اینجوری شدیم: w58.gif

منم هل شدم گفتم باشه پس من اونور منتظرم! دویدم رفتم! بعد دیدم اتاقشون منفجر شد از خنده !!!! :ws3:

لینک به دیدگاه

من شبایی که فرداش باید برم دانشگاه انقد استرس میگیرم که خواب نمونم، زود برسم، سرویس نره...که اون چند ساعتی که خوابم رو 768535686879 بار از خواب میپرم که ساعت رو نگاه کنم یوقت خواب نمونم.

 

چند شب پیش همین حالت پیش اومد

 

از خواب پریدم،پاشدم رفتم چراغ اتاق رو روشن کردم دوباره اومدم نشستم رو تختم ساعت گوشیمو نگاه کردم دوباره پاشدم رفتم چراغ رو خاموش کردم رفتم تو جام خوابیدم:ws28::ws28:

صبح که پاشدم گفتم خب من میتونستم همونجوری که تو جام دراز کشیدم یه دکمه گوشیمو بزنم ساعت رو نگاه کنم این همه برو بیا واسه چی بود آخه!:ws28::ws28:

بمیرم واسه خودم و گیجیم:icon_redface:

لینک به دیدگاه

چند شب پیش رفته بودیم خونه یکی از دوستام مهمونی بهد این پسر کوچیکه ما امیر حسین گوشی رفیقم رو برداشته بود میذاشت دم گوشش میگفت الو بابایی کجایی خوبی بیا چایی بخور یهو من از دهنم در رفت گفتم امیر به کدوم بابات زنگ میزنی یهو همه اینجوری شدن:w58:

من یهو اب شدم رفتم تو زمین:ws28::ws28:

لینک به دیدگاه

چندشب پیش تو خونه مادرزنم مهمونی بودیم ، همه نشسته بودن و داشتن خاطره تعریف میکردن

و از مزایا و معایب ازدواج میگفتن. یهو همه گیر دادن به من بیچاره که یالا نوبت توئه

منم نه گذاشتم نه برداشتم و گفتم: من الان تو دوران نفهمیدن(به ترکی گفتم بوماخ اما ترجمه نزدیکش همون نفهمیدن میشه) هستم و الان هم نمیدونم چخبره

 

یهو همه رو شوک گرفت مخصوصا خانوم و مادرخانومم، بعد 2 ثانیه همه خندیدن و ....

 

اما چشمنون روز بد نبینه. عوارض جانبیش هنوزم رو بدنم موجوده:ws3:

لینک به دیدگاه

چند روز پیشا رفته بودم خونه مامان بزرگم

 

داشتم میومدم خونه گفتم باباجی خدافظ!!!

یهو بابا بزرگم گفت سلام:w58:خوووبی؟؟؟:w58:کجا بوودی ندیدمت؟؟؟؟

جالبیش اینجاس که من قبلش رفته بودم کلی احوال پرسی کرده بودم ازش

لینک به دیدگاه

مراسم خاستگاری رسمی بود،تازه خونواده شوهرمو میدیدم وقتی اومدم تا احوال پرسی کنم مادر شوهرم بخلم کرد وقتی خواستم خودمو جدا کنم کفشم زیر میز موند:4564: از خجالت آب شدم خوبه بازم هیچکی به روی خودش نیاورد :icon_razz:ولی هنوزم حرفش هست:banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه

کوشولو که بودیم کلاس کامپیوتر میرفتیم.سر کلاسمون یه آقاهه که تقریبا 40 سالش بود:banel_smiley_4: جز ما بود.:banel_smiley_4:استادمون تازه خاموش کردن کامپیوترو یاد داده بود.:ws3:برا اینکه یه تنوعی بده به کارش گفت هر کی زودتر کامپیوترو خاموش کنه زودتر میره خونه.:sigh::whistles:اون آقاهه که 30 سالی از ما بزرگتر بود زودی پرید سیم کامپیوترو از پریز کشید:ws3:استادمون بهش گفت 1 ساعت امروز داشتم چغندر پوست میکندم؟؟!!!:banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه

پسرخاله 3 ساله ام زبونش میگیره بهم می گه سالا :hapydancsmil:

زنگ زده بودم خونشون تلفن رو برداشته بود گفتم منو می شناسی ؟گفت آره سالائی

بلند تو خونشون داد می زد سالائه

بهش گفتم بگو مامانت بیاد . یه دفه گوشی رو باباش گرفت منم چون حواسم به اون حرفای مامانم تو خونه بود گفتم خاله جون سلام

یه دفه دیدم شوهرخاله بوده :w58:

شوهرخالمم گفت وا تویی سارا ؟ :w58: گفتم آره دیگه :ws3:

گفت شرمنده بزار بگم خالت بیاد. بعد خالم اومد.

خالم گفت بابک گفته سالائه شوهرش فک کرده میگه سالاره :banel_smiley_4:سالار دوست شوهرمه

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...