تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۰ رفته بودم خونه یکی از دوستام یکی دیگه از بروبچم اومده بود هی میگفت یه روز که بودین باهم بریم بیرون من گفتم کجا بریم گفت (لازم بذکره که بگم تو شهر ما یه پاساژبه اسم صاحب الزمان هست)بریم پاساژامام زمان من گفتم چیییییییییییییییییییی؟امام زمان کجاست بعد کلی خنده گفت ببخشین صاحب الزمانو میگم. 14 لینک به دیدگاه
hilda 13376 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۰ انتشارات دانشگاه یه مسئولی داره ... به اسم اقای نوری ...:smiley (18): امروز با کلی اعتمادبه نفس از در رفتم تو ؛ گفتم : سلام آقای نیرو ... 5 تا کپی میخام ...:w888: حالا هی میخام درستش کنم هی باز زبونم نمیچرخه ...:girl_blush2: کل هم خانواده های نیرو و نور و گفتم؛ ولی نوری نکفتم... اقای نوری : خیله خوب فهمیدم.. بسه ... :w74: من : اهان ... هیچی دیگه.... ... 5 تا کپی میخاستم ... 28 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 اردیبهشت، ۱۳۹۰ امروز سر کلاس الکترونیک استادمون میخواست یه تو ضیحاتی بده بعد مداریو بکشه بعد تصمیمش عوض شد گفت اول مدارو میکشم بعد توضیح میدم منم گیر دادم که نه اول توضیحو بده گفت نه هی من اصرار کردم اون گفت نه منم هیستریک شدم با صدای بلند گفتم خو بکشششششششششش دیگه همه تعجب کردن خودم مردم از خجالت. 15 لینک به دیدگاه
morta 3323 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اردیبهشت، ۱۳۹۰ امروز کمی جوگیر شدم ... توپ فوتبالو تو خونه برداشتم ... یهو هوس یه قیچی زدم ... بعد از چند لحظه دیدم انگار توپ داره جای بدی میره ... یهو صدای بوووووم ... صاف تو شیشه ...:icon_pf (34): فقط شانس آوردم نشکست .. 16 لینک به دیدگاه
Atre Baroon 19624 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اردیبهشت، ۱۳۹۰ منو دوستام برای یکی از درسامون باید از تزییناتِ مسجد شیخ لطف الله اصفهان عکس میگرفتیم و ما رفتیمو عکس گرفتیمواینا و بردیم عکسارو به استاد نشون دادیم و استاد اینارو دید کلی تعجبیدو گفت:جالبه! اون زمونی که من رفتم ازین شیشه ها نداشت حتما تازه گذاشتن،آره؟ ماهم بی خبر گفتیم:حتما آره استاد! ولی استاد هم چنان متعجب بود و گفت خب برین پلانو سایتو نماشو ...بیارین!:JC_thinking: و ما هم رفتیم اینترنت دنبال پلانِ مسجد شیخ لطف الله و بعد میدیدیم این مسجدی که ما دیدیم با این مسجدی که تو نته! از زمین تا اسمون فرق میکنه بعد کلی گشتن فهمیدیم ما اشتباه رفتیم، رفته بودیم مسجد امام !نه مسجد شیخ لطف الله!!! 22 لینک به دیدگاه
hilda 13376 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اردیبهشت، ۱۳۹۰ منو دوستام برای یکی از درسامون باید از تزییناتِ مسجد شیخ لطف الله اصفهان عکس میگرفتیم و ما رفتیمو عکس گرفتیمواینا و بردیم عکسارو به استاد نشون دادیم و استاد اینارو دید کلی تعجبیدو گفت:جالبه! اون زمونی که من رفتم ازین شیشه ها نداشت حتما تازه گذاشتن،آره؟ماهم بی خبر گفتیم:حتما آره استاد! ولی استاد هم چنان متعجب بود و گفت خب برین پلانو سایتو نماشو ...بیارین!:JC_thinking: و ما هم رفتیم اینترنت دنبال پلانِ مسجد شیخ لطف الله و بعد میدیدیم این مسجدی که ما دیدیم با این مسجدی که تو نته! از زمین تا اسمون فرق میکنه بعد کلی گشتن فهمیدیم ما اشتباه رفتیم، رفته بودیم مسجد امام !نه مسجد شیخ لطف الله!!! شبنم .... :w58: وایییییییییییی استادرو بگو :ws28: 3 لینک به دیدگاه
bme.masood 5832 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اردیبهشت، ۱۳۹۰ البت اینو واسه حرکی دیدم تعریف کردم میخواستیم با مترو بریم طرف نمایشگاه اما اسم ایستگاه نمایشگاه یادم نمیومد فقط اینو میدونستم که طرف حرم نباید برم یه پسره داشت از اونجا رد میشد که خفتش کردمو ازش پرسیدم : اقا اگه بخوام برم حرم از کدوم طرف برم مترو ؟ گفت طرف چپ . منم رفتم طرف راست یعنی اگه شما میدیدین چهرش رو از تعجب داش دود میکرد 23 لینک به دیدگاه
تینا 15116 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اردیبهشت، ۱۳۹۰ امروزاز مدار منطقی داشتم کلاس که تموم شد دم در منتظر دوستم واستاده بودم یکی از پسرای کلاسمون اومد رد شدگفت خسته نباشین خدا حافظ منم گفتم خواهش میکنم یدفه زدم زیر خنده. 20 لینک به دیدگاه
zahra-d 4993 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اردیبهشت، ۱۳۹۰ امروز تو پياده رو ميرفتيم با دوستم يهو يه ماشينيه كنارمون واستاد يه پسر كه جلو نشسته بود با اون موهاي بلندش سرشو اورده بيرون از پنجره ميگه در خدمت باشيم بعد جواب نداديم خلاصه كنه شد ما هم هيچي نميگفتيم تهش ديگه خسته شد گفت حد اقل يه فحش بده رفيقم گفت برو گمشو!!!!!پسره گفت مرسي!!!!!بعد حالا ماشينشون داره حركت ميكنه همينجوري سرشو اورده بيرون حرف ميزنه رفيقم گفت سرتو بزار تو باد نبره!!!!!!! 24 لینک به دیدگاه
beautiful_life 1369 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 اردیبهشت، ۱۳۹۰ امروز اشتباهی واسه خودم یه پیام خصوصی فرستادم 25 لینک به دیدگاه
samaneh66 10265 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اردیبهشت، ۱۳۹۰ برادرم سفارش عينك داده بود به تينا گفته بود برو ببين اماده است تينا هم رفته بود گفته اقا عينك اقاي فلاني اماده است اونم گفته بله تينا عينك رو گرفته بود امده بود بيرون اونطرف هم هيچي نگفته بود.....تينا عينك داده به برادرم برادرم ميگه پولش چي .....:jawdrop:تينا ميگه ااااااااااااا مگر حسابش نكردي نگو تينا خانم عينك رو گرفته بدون پول و از فروشنده خداحافظي كرده جالبه فروشنده هم با اينكه هيچ شناختي نداشته هيچي نميگه 27 لینک به دیدگاه
ashegh20 1559 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اردیبهشت، ۱۳۹۰ خب این ماجرا رو بخونید تا سوتی رو واستون بگم دوران دانشجویی همش خاطره هست امتحان میان ترم داشتیم و تا ساعت2 درس خوندیم وقتی میخواستیم بخوابیم یکی گفت همه موبایلشونو روی 6 تنظیم کنن من یهو پیش خودم گفتم یه کم اذیتشون کنم:167: وقتی خوابیدن ساعتشونو دو ساعت جلو کشیدماینا هم ساعت 4 صبح بیدار شدن من رو هم بیدار کردن منم گفتم من امروز نمیرم دانشگاه اونا هم گفتن بیچاره میان ترمه و ...منم گفتم بی خیال:ws2: خلاصه گفتن میل خودته و ...اینا اصلا شک هم به تاریکی هوا نکردن و رفتن اینا میرسن دم دانشگاه و میبینن در بسته و هیچکی هم نیست همونجا وایمیستن اونم دو ساعت بعدش منم سر وقت رفتم دانشگاه ؛ اگه قیافه اینا رو میدیدین یکی شده بود دومی:167:سومی به تلافی این ماجرا یه بلایی سرم اوردن که بعدا میگم اخر های ترم بود و نه من و نه هیچکدوم از بر و بچ جزوه یه درسمون کامل نبود بین خودمون قرعه انداختیم:vahidrk: و از شانس خوب من قرعه به نام من افتاد:icon_pf (34): :icon_pf (34):من هم با هزار زحمت تونستم جزوه یکی از بانوان رو بگیرم:w42:شبی که فرداش قرار بود من جزوه رو برسونم ؛ از جزوه به مقدار لازم کپی گرفتیم اونهم به تعداد منم جزوه رو داخل کیفم گذاشتم و .... فرداش که جزوه رو بهش تحویل دادم و کلی زبون ریختم که ممنون و از این جور حرف ها :connie_24:رفتم خونه و بر و بچ همه نشستن یکی پرسید : جزوه رو بهش دادی؟ منم با غرور گفتم اره اینو گفتم همه زدن زیر خنده :2525s: منم گفتم : چی شده؟؟ با خنده گفتن : توی جزوه کلی نوشتن دوستت دارم و شب و روز بهت فک میکنم و نمیتونم بدون تو زندگی کنم و از این جور مضخرفات :ws17::ws17: اگه قیافه منو میدیدین اون لحظه که شکلی شدم:4564::4564: 30 لینک به دیدگاه
mobinak 398 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اردیبهشت، ۱۳۹۰ با دختر خاله ام مي رفتيم باشگاه، يروز كه داشتيم بر مي گشتيم خيلي گرسنمون بود، اون گفت بيا بريم از اين مغازه يه شكلاتي چيزي بخريم، فروشنده اش پسر همسايمونه.:ws2: رفتيم تو يكي از دوستاي پسره هم اونجا بود، دختر خالم كه اومد حساب كنه يدفه كيف لوازم آرايشش چپه شد رو زمين، حالا هي روژ لبشو ريمل و مداداش قل مي خورن رو زمين، حسابي ضايع شديم جفتمون. 27 لینک به دیدگاه
MechJJ 11368 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 اردیبهشت، ۱۳۹۰ امروز اشتباهی واسه خودم یه پیام خصوصی فرستادم اصلا سوتی خوبی ندادی! این دفعه خواستی سوتی بدی یکم بیشتر زحمت بکش...:1238: 6 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اردیبهشت، ۱۳۹۰ چن روز پیش خونه لنگ ظهر نشسته بودم پای کام بعد درحین کار داشتم موسیقی گوش می کردم بابا هم سالن خوابیده بود چون کارم هم خیلی خوب پیش می رفت روحیه ام خیلی خوب بود واسه همون رفته بودم سراغ فولدر ترانه های خیلی دیگه شاد هدفون تو گوشم بود و من هم که کلی تو حال خودم بودم یهویی دیدم دوتا پا جلوم ظاهر شد سرمو بلند کردم دیدم بابا با چهره عصبانی نیگام می کنه و یه چیزایی میگه هدفون رو که در اوردم دیدم میگه چته این همه سروصدا راه انداختی چی داری گوش میدی این همه بشکن و کف و ....:icon_pf (34)::icon_pf (34)::icon_pf (34)::icon_pf (34): 34 لینک به دیدگاه
.MohammadReza. 19850 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اردیبهشت، ۱۳۹۰ یه بار نشسته بودم تو تاکسی داشتم میرفتم ، راننده هم ضبطش روشن بود داشت میخوند یهو ماشین افتاد تو دست انداز و یه صدای ویژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژ اومد راننده گفت این صدای چیه؟ من گفتم نمیدونم حتما ماله ضبطه صدای ضبط رو کم کرد ولی بازم ویژژژژژژژژژژژژژژژژژژژ :icon_pf (34): انگار صدا از تو کیف من میومد کیفمو باز کردم دیدم ماشین که افتاده تو دست انداز ریش تراشم (با باطری کار میکنه) روشن شده راننده اینجوری شد منم اینجوری 30 لینک به دیدگاه
bme.masood 5832 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اردیبهشت، ۱۳۹۰ اینو گفتی یاد یه سوتی از مادربزرگم افتادم ! البته نمیدونم شاید قبلا گفته باشم ! مادر بزرگم از بچگی اهنگهای مختلف گوش میکرده و خلاصه با خواننده ها کاملا اشناس یروز که داشته از حرم بر میگشته سوار یه ماشینی میشه که یه ترانه ترکی گذاشته بوده و صداش هم بلند . یه خانومه دیگه میشینه تو ماشین و به راننده میگه اقا حداقل از این مادر خجالت بکش که تو ماشینت نشسته و اهنگتو کم کن . راننده میگه حاجخانوم ( به مادربزرگم ) تورو خدا این ترانه رو کی خونده ؟ مادربزرگم میگه خب معاومه دیگه پسرجون این ابراهیم خودمونه دیگه !!! راننده از خنده میمیره و اون خانوم هم تا مقصد حرفی نمیزنه ! یعنی مادربزرگم از من بهتر میشناسه این خواننده هارو . از بس که شبانه روز پای ماهوارس 33 لینک به دیدگاه
حانی 3371 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اردیبهشت، ۱۳۹۰ ظهر داشتم از اتوبوس شرکت واحد پیاده میشدم از دوستم خداحافظی کردم اونم چه جوری: خدافظ چطوری؟ خودم هنگ کردم چرا بعد از خداحافظی دارم احوال پرسی میکنم 26 لینک به دیدگاه
hilda 13376 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 اردیبهشت، ۱۳۹۰ تو تاکسی بودم ... یه هو اقای کناریم بسته چیپس و پرت کرد از پنجره بیرون ... اونم تو اتوبان ... بر گشتم پشت و نگا کنم دیدم از جلوی شیشه ماشینه رد شد ... ماشینه چراغ زد که یعنی خجالت بکش ...:w74: اومدم به اقائه بگم که کارش خیلی بد بود ...:w888: گفتم اقا چراغ عقبی ماشین زد واس شما ... اون اشغال میرفت رو شیشه عقبی دیدشو مختل میکرد تصادف میکرد که ...:viannen_38: اقائه گفت همش درست اما جمله اولو دوباره برام تکرار میکنین ... 39 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 اردیبهشت، ۱۳۹۰ این سوتی برمیگرده به سال85که تازه اومده بودم تهران واسه خدمت اجباری!! یه روزمرخصی گرفتم برم تهران رو بگردم ببینم این همه تهران تهران میکنندچه خبره؟؟؟ پرسون پرسون خودم رو به مترو رسوندم.باهرزحمتی بودتااونجا سوتی ندادم هرکاری بقیه میکردند منم میکردم خیلی عادی هرکی میدید میگفت این از بچگی تهران بوده!!!!!!!!! تا اینکه........................ رفتم قسمت سوار شدن به مترو!!!!!!! اونجاصندلیها همه پربودند غیر یه ردیف صندلی............. باخودم گفتم عجب آدمایی هستند اینا؟صندلی خالی هست نمیشینند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! رفتم نشستم چنددقیقه که گذشت دیدم همه دارند اینجوری نگاه میکنند به روخودم نیاوردم وقتی مترو اومد تازه فهمیدم کجا نشسته بودم:icon_pf (34): جلوی کوپه مخصوص بانوان:3384s: 28 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده