Mr. Specific 43573 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آذر، ۱۳۹۲ هیچی دیگه.. کاملا واضح و روشن هستش 11 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 21 آذر، ۱۳۹۲ اسم شرکت ما دو قسمت داره که یه قسمتش هست :دَهر یه بنده خدایی که چندین سال برای ما کار می کرد یه بسته برامون فرستاد که اسم شرکت رو روش نوشته بود 10 ما با همکارا اون بسته رو نگه داشتیم و هروقت بیکار می شیم به اون نوشته می خندیم 14 لینک به دیدگاه
شقایق31 40377 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۳۹۲ دیروز سوتی دادم در حدلالیگا دیروز جلسه اولیا مربیان بود رفتم مدرسه پسرم یک گوشه نشستم بعد دیدم یکی با اشاره صدام کرد بنظرم مادر دوست پسرم اومد بعد از کلی حال و احوال و اینا جلسه که تموم شد دیدم دنبالم میاد ک باهم بریم خونه پرسیدم عذر میخوام شما با من هم مسیرید؟ یهو چشماش گرد شد و گفت بهناز من طبقه بالایی آپارتمانم ها وای قیافم دیدن داشت من ده بار خانم سلامت صداش کردم بدبخت نگفت من نجفی هستم آبروم رسما رفت 24 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۲ امروز رفته بودیم برا اندازه گیری ارتفاع چند تا درخت بعد چند تا وسیله هم خب با خودمون برده بودیم یکی از بچه ها اومد اسم همه وسایل رو آورد گفت خب اینا رو بهمون بدید میخوایم بریم اندازه گیری کنیم اعصابم خرد شد از طرز حرف زدنش اصلا هم حواسم نبود که استاد بصیری کجاست زل زدم تو چشمای دختره وبا عصبانیت گفتم مگه ما بصیری هستیم که همه چیز رو از مامیخواید ه لحظه برگشتم نگاه کردم دیدم استاد کنارمون ایستاده:icon_pf (34):گفتم خب مگر ما دکتر بصیری هستیم که این ها رو میخواین از ما بگیرید؟:5c6ipag2mnshmsf5ju3 23 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آذر، ۱۳۹۲ برای تسویه حساب با دانشگاه باید ی پولی رو به حساب دانشگاه میریختم. ساعت نزدیکای 2 بود و چیزی ب تعطیلی بانک داخل محوطه دانشگاه نبود و منم بشدت عجله داشتم چون اگه پولو نمیریختم باید ی روز دیگه حول و حوش 200 کیلومتر راه می اومدم. کارمند بانک داشت درو می بست که با کلی اصرار و خواهش رفتم تو و همه کارمندا هم دور هم جمع بودن و اماده رفتن شده بودن. و گفتم که کار منو راه بندازین و ی اقاهه با کلی ناز و عشوه گفتش که قبضو بدین تا کارتونو انجام بدم...منم قبضو دادم بهش. بعد ی نگاهی ب قبض انداخت و ی نگاهی ب من و گفت این که مال بانک تجارته!! اینجا ملته منم خیلی اروم با ی لبخند ملیح و تشکر صحنه رو ترک کردم 28 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۲ امشب تولد دوستمه بعد مث همیشه هم من دی جی اتاق ،باید آهنگ آماده میکردم بعد اومدم کلی گشتم تا یه آلبوم آهنگ تولد پیدا کردم با کلی بدبختی دانلودش کردم بعد همه رو ساکت کردم بعد که گذاشتم . . . آهنگ های تولد مهد کودک بودند 20 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آذر، ۱۳۹۲ بیچاره عرفان:ws28::ws28: د.و روز پیش رفت یه گوی خوب خرید به خاطر وی چت امروز وی چت فیل تر شد:ws28::ws28: http://www.noandishaan.com/forums/thread122575.html#post1349694 :ws28: 18 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 30 آذر، ۱۳۹۲ با بچه ها امروز رفتیم بیرون خیلی هوا سرد بود یه لحظه نمیدونم چی شد چادرم رو درآوردم کلاه سیوشرتم رو گذاشتم سرم چادرم رو هم گذاشتم رو دستم و شروع کردم باهاشون راه رفتن دوستم گفت خب راضیه چادرت رو بده من سردمه گفتم چی؟من کی چادرم رو درآوردم؟اصن براچی درش آوردم حالا دقیقا وسط جیابون هم بودیم تو ملا عام اون سه تا غش کرده بودن از خنده گفتن فکر کردی تو راه خوابگاهی؟ حالا ازین ور دوستم یه سره میگفت چادرتو بده دیگه سردمه 19 لینک به دیدگاه
maryam39 8211 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 دی، ۱۳۹۲ چند روز پیش سر کلاس بعد از یه بحثی که راه افتاد استاده پرسید سوالی ندارین؟ منم اومدم یه سوال بپرسم نگاه کردم به استاده، گفتم اسسسستااااااد اینی که شما میگین... بعد یه دفعه هم زمان همه چی یادم رفت. هم چنان زل زدم بهش... بازم یادم نیومد... اصن یادم رفته بود داشتیم سر چی بحث می کردیم... آخر بعد از یه دقیقه سکوت مرگبار گفتم ولش کنین استاد یادم رفت استاده هم میگه شما بهش فک کن ببین کی یادت میاد 19 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 دی، ۱۳۹۲ چند روز پیش صبح زود زنگ زدم 118 شماره مدرسه پسرمو میخواستم خانومه میگه 118 بفرمایید اونوقت من میپرسم خانوم 118؟ نابودم بخدا:icon_pf (34): 17 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 دی، ۱۳۹۲ چند روز پیش صبح زود زنگ زدم 118 شماره مدرسه پسرمو میخواستم خانومه میگه 118 بفرمایید اونوقت من میپرسم خانوم 118؟ نابودم بخدا:icon_pf (34): 5 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 دی، ۱۳۹۲ چند روز پیش که به خاطر سرما خوردگی رفته بودم دکتر همینجوری نشسته بودم تا نوبتم بشه یه آقایی بود خیلی بد خوابیده بود شبیه کسایی که از حال رفته یه آقا و خانوم دیگه هم اونجا بودن گفتم ببخشید الان نوبت شماست آقاهه گفت نه قبل من این یکی آقا هست اما انگار حالش خیلی بده بی هوش شده اومده دستشو گذاشته رو پیشونی طرف که ببینه تب داره یا نه بعد برگشته میگه برید دکترو صدا کنید حالش خرابه:banel_smiley_52: همون لحظه آقاهه بیدار شده میگه چی شده دور من جمع شدید برگشتیم میگم حالتون خیلی بده؟الان نوبت شماست پاشید برید میگه بابا من مریض نیستم منتظر دوستمم گفتم یکم بخوابم آخه پدر من این چه طرز خوابیدنهاما روحمون شاد شد از بس خندیدم حالا سوتی دوم بعد اون اتفاق بالایی 2تا منشی با آبدار چی و ... جمع شدن تو اتاقی که منشیا بودنبا میکروفون اسم یکی از دکترای مطبو صدا زدن بعد یادشون رفت خاموشش کنن حالا نشستن اونجا پشت سر 2تا دکتر هی بد میگن هی میخندنآغا مام میشنیدیم غش کرده بودیم خدایییهو دیدم دکترا از اتاقشون اومدن بیرون بیچاره منشیا آب دهنشونو قورت دادن اصلا یه وضعی خنده دار بود بیا و ببین 29 لینک به دیدگاه
- Nahal - 47858 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۲ یکی از همکارا زیادی خجالتیه یعنی بهتره بگم سلام میکنه به خانوما و آقایون کلا سرخ میشه شرکتمون شیرینی پخش کرده بودن برای تولدم همه تا منو می دیدن تبریک می گفتن بقیه هم زنگ میزدن و تبریک می گفتن من برای یه کاری رفته بودم واحد این همکارمون که خجالتیه و با یه نفر دیگه کار داشتم اونجا 4 نفر بودن که همه داشتن بهم تبریک می گفتن :5c6ipag2mnshmsf5ju3 ایشون هم گرم کار بود. اومدم واحدمون همکارم گفت فلانی یعنی همون همکار خجالتیمون زنگ زده کارت داشته.منم گفتم الان که واحدشون بودم باز چند دقیقه بعد برای کار رفتم واحد همون همکارمون و باز ایشون گرم کار بود اومدم واحدمون بهم زنگ زده میگه من فلانی هستم میخواستم با خانوم فلانی که منظورش من بود حرف بزنم.منم گفتم خودمم -آهان خواستم تشکر کنم :5c6ipag2mnshmsf5ju3 -بله؟ -راستی خواستم تشکر کنم تولدتونه :5c6ipag2mnshmsf5ju3 نه خواستم بگم تولدتون مبارک :5c6ipag2mnshmsf5ju3 :ws28: 35 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۹۲ چند وقت پیش از دوستم دیوان حافظ گرفته بودم امشب خواستم برم پسش بدم بعد خب این پنجره اتاقش تو حیاطه برا همین وقتی میام جلو اتاقمون می ایستم قشنگ مشخصه که چراغشون روشنه یانه امشب وقتی دیدم چراغ اتاقشون روشنه رفتم کتابش ور پس بدم،دیدم رو یه تیکه مقوا چسب موش زده بود دیگه حواسم نبود که وقتی بیرون چسب میزنه،قطعا ازاین مقواها تو اتاق هم هست همینطور بی هوا رفتم تو اتاق که دیدم پام گیر کرد تو چسب تازه دیدم دوستم میخواست بخوابه وبخاطر موش چراغ ور روشن گذاشته بود تا الان داشتم این چسب مسخره رو پاک میکردم 22 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۹۲ یه مدتیه هرکی رو میخوام صدا کنم،اسمش رو اشتباهی میگم نمیدونم چرا نمیتونم تمرکز کنم:5c6ipag2mnshmsf5ju3 مثلا اسم دوستم صدیقه ست و میخوام صداش کنم:نگار فاطمه راضیه صغری اااااااااااا ای بابا اسمت چی بود خو؟:5c6ipag2mnshmsf5ju3 و مشکل وقتی بیشتر میشه که این کسایی که اسمشون رو صدا کردم،اونا هم تو محل حادثه باشن با یه همچین فضایی رو به رو میشم: بله؟ چیه؟ ها؟ چته؟ 20 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 دی، ۱۳۹۲ یکی از دوستام یه آزمایشگاه داشته ...بچه های ترم قبل گفته بودن فقط قطر صفحات گزارش مهمه اصن استاد نمی خونه چی به چیه...... اینم یه صفحه بزرگ " به نام خدا" نوشته... دیتا ها همه با فونت 30.... شرح آزمایش با فونت درشت و فاصله ی خطوط زیاد... بین گزارش هم یه 2-3 صفحه خالی گذاشته.:ws28: تا گزارش رو دادن استاده گفته می خوام آزمایشون رو بخونم :icon_pf (34): هیچ چی دیگه نابود شدن :5c6ipag2mnshmsf5ju3 25 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۹۲ یه مدتی یه گربه اومده تو خوابگاه،بچه ها رو دیوونه کرده هردفعه از یه اتاق سر در میاره امروز من بیرون بودم بعد یهو دیدم صدای جیغ بلند شد خب این چیزا طبیعیه تو خوابگاه دخترابعد خیلی ریلکس رفتم تو حیاط گفتم چه خبره؟ یکی گفت گربه اومده تو یکی از اتاقا حالا که نگاه کردم دیدم هم اتاقی خودم داره جیغ میزنه گفتم چی شده؟ گفت من صدای جیغ شنیدم نگران بچه های اتاق هفت بودم اما صدا از اتاق 17میومد منم مردد بودم برم کجا:5c6ipag2mnshmsf5ju3:banel_smiley_4: گفت یهو دیدم گربه از جلو خودم رد شد منم شروع کردم جیغ کشیدن جالب اینه که بچه های اتاق17از ظهر هی حس میکردن یه صدایی از تو کمد یکیشون میاد اما گفتن چیزی نیست بعد یکیشون اومد صندلی گذاشت جلو کمد بعد اون یکی شروع کرد فیلم گرفتن هی میگفت گربههه گربهه ولی هیشکی باور نکرد یهو گربه آهسته آهسته اومد رفت بیرون 22 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۹۲ یه استادی داریم خیلی حالیشه بعد انقدر حالیشه گاهی همه چیز رو با هم قاطی میکنه چندروز پیش مثلا میخواست بیاد درس بده اومد پروژکتور رو روشن کنه بعد یادش رفت دو شاخه ش رو بزنه همینطور کنترلش رو گرفته بود دست هی میگفت پس چرا روشن نمیشه؟ این مشکل داره منم که اصن حواسم نبود وگرنه یه سوتی خوب ازش میگرفتم یهو دیدم دوستم هی میزنه تو کمرم میگه راضیههه ببین اصن دوشاخه یه چیز دیگه رو زده ببین اصلا چراغ این روشن نیست منم که عاشق سوژه امگفتم استاد معذره میخوام اما ببینید دوشاخه ش رو نزدیدها:5c6ipag2mnshmsf5ju3:whistle: بعد استاد با یه اعتماد به نفسی نگاه کرد وگفت ممکنه هم بخاطر همین باشه اینو که گفت دلم میخواست با صدای بلند بخندم آخه آدم حسابی خو ممکنه چیه؟ قطعا بخاطر همینه دیگه 23 لینک به دیدگاه
maryam39 8211 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۳۹۲ برای درس مدیریت شهری باید با یه نفر از دوستام گروهی مقاله ارائه بدیم. دیروز رفتم سه ساعت باش حرف زدم که قراره چه خاکی به سرمون بریزیم تو این وقت کم بعد ایمیلامونو رد و بدل کردیم آخرش حرفامون تموم شد بعد یهو با لحن معترضانه رو کردم بش میگم راستی ریحانه تو چرا این درس مدیریت شهری رو برنداشتی؟ پس کی میخوای ورداری؟:vahidrk: دقیقا اینجوری بود فک کنم بره تکی ارائه بده 18 لینک به دیدگاه
Hanaaneh 28168 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 دی، ۱۳۹۲ بادوستم اومدم سایت بعد میگه راضیه چرا این نمیاد؟:5c6ipag2mnshmsf5ju3 نگاه میکنم میبینم زده تفسیر آهنگ های پاشایی میگم آخه مگه آهنگاش چین که تفسیرشون رو میخوای نعوذ بالله قرآنه:vahidrk: میگه خو باشه میزنم ترجمه آهنگ های پاشایی میگم د آخه مگه خارجی خونده میگه الان تو بزن تفسیر آهنگ های چاووشی میاد خو:5c6ipag2mnshmsf5ju3:w16: 15 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده