رفتن به مطلب

ارسال های توصیه شده

منو یکی از دوستام توو سلف نشسته بودیم... دوستم گفت نیم ساعت چهل دقیقه دیگه میخواد با دوست پسرش بره بیرون:banel_smiley_4:

 

بعد یه خرده که گذشت من گفتم وای من هوس پفک و هله هوله کردم:ws3:یه پفک هم که از قبل گرفته بودم از توو کیفم دراوردم که بخوریم:gnugghender:

 

دوستم گفت مرضیه من میرم یه خرده خوراکی بخرم بعدش میام..

گفتم نه بابا برا چی میخوای خوراکی بخری ...حالا من یه چیزی گفتم...همین پفک بسمه بابا..بشین نمیخواد زحمت بکشی:ws3:

گفت:ها؟ ydm47612zsesgift969k.gif نه....راستش میخوام خوراکی بخرم که وقتی با آقامون رفتم بیرون توو ماشین دهنم بجنبه:icon_redface:

 

خوب نمیشد از اول میگفتی واسه خودت میخوای بخری که من اینجوری ضایع نشمvahidrk.gif:banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه

دیشب بابا مامانم از مهمونی برگشته بودن که:ws3:

خوهرم از مامانم احوال یکی از آشناهای مامان بزرگمو پرسید:4chsmu1:

مامانم گفت که اصغر اغا شوهر گلناز خانوم براش ماشین گرفته بوده بعد بیچاره یه بار از زنش ماشینو گرفته بره بیرون زده داغونش کرده بعد اکبر آغا برادر اصغر اغا ماشینو زده بدتر خرابش کرده 16093_hit.gif

همینجوری مامانم داشت توضیح میداد که 19482_eva.gif

خواهرم برگشته میگه مامان اصغر آغا با اکبر آغا خواهرن؟:w58:56562_ghati1.gif

دیگه هممون ترکیدم از خنده:ws28::ws47:

دید اوضاع خرابه خواست درستش کنه:viannen_38:

برگشته میگه خوبه حالا اشتباه لفظی بود منظورم اینه اکبر با گلناز خواهرن:JC_thinking::ws28:

هیچی دیگه نیم ساعت بود رو فرش ولو بودیم داشتیم ریسه میرفتیم416718_icon_lol.gif

لینک به دیدگاه

اون موقع که شوهر خواهرم اومده بود خواستگاری خواهرم...

یه بار مامانم با مامانش رفت پارک لاله حرف بزنن....

مامان منم ته ساده :hanghead:

برگشته گفته:" زرین خانوم حالا شما تو فامیلتون این همه دختر دارید...پسرتون نمی خواد اونا رو بگیره ؟:5c6ipag2mnshmsf5ju3"...یعنی کشته مرده ی این حرکت مامانمم :ws28::ws28::ws28:

 

مامانم وقتی برگشت خونه که نتایج مذاکرات رو بگه : خیلی ریلکس گفت: همچین چیزیو گفتم :w16:

بهناز که اینو شنیدا می گفت...مامان آخه اینم حرف شد زدی.:w58:..چرا نون ما رو آجر می کنی:4564::w000::whistles::icon_razz:

لینک به دیدگاه

چند شب پیش من و داداشمو آبجیم بیدار نشسته بودیم

آبجیم یه خصوصیتی که داره اینه که وقتی خسته باشه،کلا قاطی میکنه یعنی یه حرفایی میزنه که همش آدم اینجوری میشه:w58:

همون موقع داداشم پرسید که فردا چند شنبه ست؟

من اروم گفتم یکشنبه

آبجیم اصلا حواسش نبود برگشت به داداشم گفت امروز شنبه بود فردا هم چهارشنبه:w58:

گفتم چی؟

طفلک اصلا متوجه نشد اونم همینطور منو نگاه میکرد:5c6ipag2mnshmsf5ju3 گفت خو چیه؟

گفتم چطور بعد شنبه،یهو چهارشنبه میاد؟:whistle:

لینک به دیدگاه

چند شب پیش آبجیم ازم یه کلمه ای پرسید بعد گفت این با کدوم سین هستش (ص س ث)

گفتم با ث سه نقطه

گفت وا یعنی چی؟

آخه معمولا میگن ث ثریا:ws3:

و از اونجایی که آبجیم خسته بود بازم خیلی حواسش نبود

من هم از اون قاطی تر مثلا خواستم درستش کنم گفتم خب صاد سه تا نقطه داره دیگه:icon_pf (34):

لینک به دیدگاه

دیروز داشتم با هم اتاقیم ظرفا رو مرتب میکردیم

منم حسابی خسته شده بودم یعنی دیگه قاطی کرده بودم

بعد هم اتاقیم گفت راضیه سبد رو بده

من یه کیسه ای ور بهش دادم دیدم هی نگاش میکنه گفت راضیه سبد سفیده

من میدیدم لباش تکون میخوره اما انگار نمیفهمیدم چی میگه:ws3:

گفت راضیه این کیسه ست به اون یکی میگن سبد:ws28:

لینک به دیدگاه

دیروز رفته بودم دانشگاه کار داشتم بعد دوستم بیخودی دستم رو گرفت گفت باید بیای بریم کلاس گفتم بابا ولم کن کار دارم

دیگه به زور باهاش رفتم بعد هی به ساعت نگاه میکردم ببینم کی تموم میشه

یعنی لحظه ای ساعت رو نگاه میکردم:ws3:بعد استاد پرسید بچه ها ساعت چنده؟ من بلافاصله گفتم 11:icon_pf (34):

یعنی یه لحظه هم مکث نکردم تابلو بود حواسم اصلا به ساعت نیست:whistle:

لینک به دیدگاه

امروز خاکشناسی داشتیم بعد بچه های ترم بالایی میگفتن استادش خیلی سخت گیره

این از وقتی که اومد سرکلاس یه سوالا عججیب غریبی میپرسید مثلا میگفت سلسله ساسانیان چطور نابود شد

از نظر شعر خاک چیه واز این حرفا

بعد پرسید بچه ها یه تپه ای هست تو کاشان کی میدونه اسمش چیه؟

منم خواستم مثلا ابراز وجود کنم ،تند گفتم سیلک با این تلفظ(سی ل ک):ws3:

استاد فت املاش درسته اما تلفضش نه

خواستم خرابکاریمو جبران کنم گفتم استاد من همیشه همینطوری میگم هیچ وقت هم درستش رو نمیدونستم:whistle:

لینک به دیدگاه

خونه ی یکی از دوستام دعوت شده بودم...بعد یکی از آشناهاشون هم اومده بود.....

گفت رشته ی شما چیه؟ گفتم والا ایران برق بودم...اینجا عمران- معماری... گفت عه چه جالب.... منم برق خوندم

بعد نمی دونم چی شد گفتم آره اینقدر از درسای مخابراتی بدم میومد...بیشتر الکترونیک دوست داشتم... اه اه چیه این درسای مخابراتی :84eb3ampc0vsywihe0i

یهو گفت اتفاقاً ارشد رو من مخابرات خوندم... لذت می بردم از درسا :w16:

من دیگه محل حادثه رو ترک کردم.:5c6ipag2mnshmsf5ju3..تا آخر شب هم یه لبخند ملیح میزدم به ایشون فقط :whistle:

لینک به دیدگاه

یکی از بچه ها اومد جاروی اتاقمون رو گرفت منم نپرسیدم کدوم اتاقی

بعد الان هم اتاقیم میگه جارو کو؟

میگم یکی از بچه ها وامد بردش یا اتاق 3 هست یا اتاق 4

بعد خودم رفتم بیارمش

شک کردم گفتم شاید اتاق 2باشه:ws3:

بعد رفتم در اتاق 2 دیدم اونجا نبود گفتن اون اتاق یکه:ws3:

لینک به دیدگاه

چند روز پیش با دوستم داشتیم میرفتیم خونه یکی از همکلاسیای دوره کاردانی

توو مترو بودیم و باید 2 3 ایستگاه بعدش پیاده میشدیم...همچی رفته بودیم توو بحرِ تیپ و قیافه همدیگه172821_578321_Laie_91B.gif384821_249620_good.gif

هیچی دیگه...اینقد از هم تعریف کردیم که نزدیک بود از ایستگاه مورد نظر رد کنیمbiggrin.gif

ینی کفِ مترو پخش بودیم دوتاییی:ws47:

خانوم بغل دستمون اول اینجور بود 84eb3ampc0vsywihe0i.gif

بعد اینجور شد w58.gif

دست اخرم اینجور :banel_smiley_4:....گفت همین ایستگاهی که وامیسه ایستگاه شماست

من و دوستم :smiley-gen165:

وقتی واساد ما که از روو نرفتیم که:ws28:..دوباره شروع کردیم تعریف کردن از خودمون که دیگه من دست دوستمو کشیدمم گفتم بیا بریم تا ایندفه واقعا جا نموندیمth_running1.gif:ws28:

لینک به دیدگاه

امروز از دنده چپ بیدار شده بودم...:whistles:

 

قرار بود یکی از دوستامم ببینم... حالا ابروها مثه انگری بِرد.. اعصاب مَصاب نداشتم:banel_smiley_4:

 

حدود 8 ماهم بود این دوستمو ندیده بودم....:hanghead:

 

تو خیابون وایساده بودم منتظر بودم بیاد دنبالم بریم بیرون... تا اومد عین برج زهر مار سوار شدم...:icon_razz:

 

بعد نیم ساعت گفت زهرا هیچ تغییری احساس نمیکنی...

 

گفتم چرا اتفاقا میخواستم بگم عینکتو عوض کردی بهت خیلی میاد قبلی زیاد خوب نبود... :w02:گفت نه عوض نکردم:banel_smiley_4:

 

گفتم موهات؟؟؟:ws52: گفت نه:whistles:

 

گفتم آهان چاق شدی یکم:w16:گفت نه:w00:

 

گفتم چی پس؟؟:ws52:

 

گفت ماشینو نگاه:whistle:

 

گفت خب چیشده ماشینت؟؟ روکش صندلیاتو عوض کردی؟؟ :5c6ipag2mnshmsf5ju3گفت نه:4564:

 

گفت یکم فک کن ببین نمیخوای تبریک بگی؟؟:vahidrk:گفتم به چی خب؟؟:sad0:گفت ماشینمو عوض کردم:w13:( حالا ضایع تر از این وجود نداشت که 206 آلبالویی شده بود زانتیای مشکی:w58: یعنی در این حد تفاوت وجود داشت:icon_pf (34):)

لینک به دیدگاه

امروز داشتیم از دانشگاه برمیگشتیم خانمان و طبق عادت معمول بزن و بکوب و برقص به راه بود:ws3:

منم پشت فرمون مشغول بودم یه لحظه حس کردم خدا داره میبینه، کنارمو نگاه کردم، سرویس دانشگاه کنارمون بود...:ws3:

این اتوبان امام علی نبود ما کجای این مملکت میرقصیدیم؟!؟!؟!؟!؟!:ws3:

لینک به دیدگاه

عصر داشتم همینجور برا مامانم حرف میزدم و حرف میزدم :5c6ipag2mnshmsf5ju3

حرفمون به غیبت پسرای فامیل رسید :5c6ipag2mnshmsf5ju3 منم همیجوری در حال حرف و شنیدن خیلی شیک رفتم آشپزخونه و دیدم قوری پر از چای هست و گفتم اینا برای صبح بوده و همه ریختم و دوباره چای دم کردم :w58:چایی که دم کرده بودم رو ریختم تو دو تا لیوان و با سینی خواستم بیارم که ازونجایی که ما دو تا سینی داریم که برای دم دستی سینی گرد رو استفاده میکنیم دیدم سینی گرد نیست :w58: یکم دور و برم رو دیدم پیداش نکردم تو سینی دیگه دو تا لیوان چای رو ریختم و آوردم .

سینی چای رو گذاشتم رو میز مبل یهو دیدم واااااااااااااا :w58:اون سینی گرد با دو تا چای رو میز هست :w58::icon_pf (34):

مامانم گفتم 2 دقیقه پیش چای آورده بودی که :banel_smiley_4:

منم همچنان متعجب :w58:

لینک به دیدگاه

سوتی از نوع نو اندیشانی البته سوتی من نبودما ممد بوده:ws28:

 

داشتم واسه تاپیک رفع اشکال از آپلود سنتر انجمن استفاده میکردم که نمیشد گفتم حتما" باید عضو شم تا باهام راه بیاد:ws37:

ثبت نام رو زدم یه کادر باز شد از اونجا که آدم کنجکاویم(فضول نه ها:banel_smiley_4:) متن بغلشو خوندم دیدم نوشته

رمز انتخابی شما حداقل شمال 6 کاراکتر و ...

شامل رو زده شمال توجه نکرده چی مینویسه:ws28:

اینم مدرک:ws3:

14486d1380999434-sooti-noandishan.jpg

sooti noandishan.jpg

لینک به دیدگاه

مامانم زنگ زده به یکی از اقوام عروسی دخترشو تبریک بگه میخاسته بگه ایشالا قسمت پسرت گفته ایشالا قسمت حاج اقا بشه

 

مامانم:ws52:

خانمه:banel_smiley_4:

من:ws28:

شوهر خانمه:ws3:

لینک به دیدگاه

همین چند دقیقه پیش داداشم برای اولین بار از سایت همراه اول شارژ خرید .،شارژهم مستقیم بود و نیاز نبود کد رو وارد کنیم.

 

بهش گفتم بده من واست بخرم ، گفت خودم بلدم:ws3:

 

آقا 91 اولش نوشته شده بود ، به جای اینکه از 0919 اول شمارش 9 رو فقط وارد کنه ، 19 رو وارد میکنه و یه شماره دیگه شارژ رو خیلی شیک میفرسته:ws28:

 

برگشته میگه تو روحتون مگه 0911 هم داریم ؟؟؟؟ :ws28:

 

میگم حقته ، تا تو باشی یه چیزی رو نمیدونی بپرسی، بعدهم به من ندادی از نواندیشان واست شارژ بخرم اینجوری شد:ws28:

 

یعنی چه حالی برده طرف ،10تومان شارژ مفتی گرفته ، الان حتما فکر میکنه از همراه اول جایزه گرفته:ws28:

 

 

خدا وکیلی عجب سوتی دادی داداش :ws28:

 

 

بهم میگه نوبت خودتم میشه ،خیلی زور داره به خدا راست میگه:ws28:

لینک به دیدگاه

یه روز با بچه ها جمع شده بودیم دور هم....و سفارش پیتزا دادیم!

بعد نیم ساعت پیک زنگ زد

رفتم دم در....پیتزارو که گرفتم دیدم آقاهه بهم یه خودکار داد

منم نفسم حبس کردم گفتم ببخشییید کجارو باید امضا کنم:whistle:

ترکید از خنده گفت خانم این خودکار برا تبلیغ فست فوده مگه چیه که امضا بخواد:ws28:

آقاا منو میگی در و بستم اومدم دیدم همه بچه ها از خنده غش کردن کف اتاااق:ws47::ws3:

نامردا هر جا میخوان سوتی تعریف کنن از این سوتی استفاده میکنن!!!:icon_razz:

لینک به دیدگاه

اهم اوهم...صدا میاد؟؟؟...یه روز شب بود:ws3:...نه یه روز روز بود سایت دانشگاه نشسته بودم رو صندلی ..یه خانمی اومد گفت ببخشید کیف من رو میز بود ندیدین...منم گفتم نه..اونم رفت دنباش بگرده...مظطرب این ور اونور...من کارم تمام شد میخواستم برم دیدم ای دل غافل...روم به دیوار من نشسته بودم رو کیفشو نفهمیده بودم..هنوزم برام عجیبه چطور متوجه نشدم نشستم رو کیف مردم.بعد یواش بدون اینکه چیزی بگم خزیدم و رفتم که دوستش داد زد فلانی کیفت اینجاس..منم بدون جلب توجه اونا مسرور و قرمز از تعجب وخجالت و مخلوط از هر چی بگید بیرون رفتم....ای خندیدم به خودم...ایکککک:ws28:

لینک به دیدگاه

من یه شریک دارم زد تو کار تحریف لغت نامه دهخدا یه سری از سوتی هاش

1) من با این همه قبقبه و دبدبه ( منظور دبدبه و کبکبه )

2) آقای مهندس من ازتون خواهشانه تمنا دارم ( عاجزانه خواهش میکنم )

3) من از اونایی نیستم واسه دوزار پول گردنمو پیش هر کسی دراز کنم ( گردنو کج میکنن دست رو دراز میکنن)

4) وضعیت مالی مناسب نیست دستمون خورده ته دیگ ( کفگیر میخوره ته دیگ )

5) مهندس دیدی قبر حجر رو نقش قبر کردن ( نبش قبر)

و این داستان ادامه دارد.....

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...