B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین، ۱۳۹۲ گهي زين به پشت و بازم گهي زين به پشت... 10 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین، ۱۳۹۲ گاهي وقتا هر كاري هم بكنيم،نميتونيم چيزي رو تغيير بديم!با تمام تلاش،بازم نميشه!!! در حيرتم... 10 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین، ۱۳۹۲ انقده زور داره وقتي به خاطر يه سري از مسائل،صدات در نمياد و طرف فكر ميكنه تو احمقي!!! اينكه احمق نباشي و احمق فرضت كنن خيلي درد داره!!! 13 لینک به دیدگاه
optimistic405 262 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین، ۱۳۹۲ به جز تو همه میدونن واست این مرد می میره واسه همین جداییتو کسی جدی نمی گیره 7 لینک به دیدگاه
nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین، ۱۳۹۲ خداییش دقت کردید چقدر زود دیر میشه.....چرا انقد عقبم از دنیا!!!بابا یواش تر بزار منم برسم:ag2f893eg0ja83qr8q: 7 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین، ۱۳۹۲ هی روزگــــــــــــــــار !!! چراغت که روشنـــــــه . . . ولی نمیدونم چرا صدات همش قطع و وصل میشــــــــه !!! 8 لینک به دیدگاه
ara engineer 1866 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین، ۱۳۹۲ دقت کردید هرچی اطرافیان ازت دورترن تغییراتتو زودتر میفهمن؟؟ 9 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین، ۱۳۹۲ حرفم دیگه نمی آد... نه بابا..منه مو وِز وزی کجام ناراحته؟!... زبونم دیگه نمی چرخه...طرز حرف زدنِ نوع جدید رو بلد نیستم... زبونم نمی تونه به میلِ یکی دیگه از خودش تولید واژه کنه.... مثلا جوری حرف بزنه که تایید حرف یک نفر باشه که توقع داره من تایید کنم! خوب داداش..یا آبجی محترم....:icon_razz: اگه تایید بدون چون چرا می خوای..برو با یک بُز محترم (حالا از نوع ماده یا نرش ) حرف بزن..تا موقع گوش دادن به حرفات هی سرش رو به نشان تایید بالا و پایین کنه....واااااااااااااااااااالا حالا می دونی از کوجا آب می خورهاین حرف نیومدنم؟!.... باید واژه هایی مثه... یک: آررررره واقعا راس می گی خواهر.... دو: داداش حق با توه..اون یارو چرت می گه(اصلا نمی دونه یارو چی می گه هاااا).... سه: اصلا آمار بده بزنم کتلتش کنم..... چهار: خواهر یک برنامه بزار گیس تو سرش نزاریم..... رو تو برنامه صحبت کردنام بزارم.... وااااااااااااااااااالا.... آدم از خدا نترسه بزنه 50 تا بخیه بُخوره ها....والا پ.ن:باز عید تموم شد....غُر زدن های من شروع شد..... 13 لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین، ۱۳۹۲ داشتم فکر می کردم که چقدر من و دوستام برای پروژه هامون چه تکی چه گروهی ، زحمت کشیدیم از بنی بشری هم پروژه آماده نگرفتیم تا حالا ! یا کاری رو به کس دیگه ای نسپردیم...اونوقت دیروز دختره ترم پایینی بهمون می گه چرا پایان نامتونو آماده از کسی نگرفتین خب؟ دارین خودتون انجام میدین؟؟ اونقدر آروم و ریلکس این حرفو زد که من شرمنده شدم خودم !! و دیدم البته ماها که پوستمون کنده شد ، در نهایت موقع نمره گرفتن حتی نمره پایین تری هم گرفتیم ! این شد که تصمیم گرفتم واسه طرح نهاییم از اینجا به بعد خودکشی نکنم ! وقتی واسه زحمت آدم ارزشی قائل نمی شن و آخرش فقط راندو ... نمره می دن ! به قول یک دوستی ، راندو پلان هارو از حالت مهندسی درمیاره و خزه ! دلم پر بودا 16 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین، ۱۳۹۲ بعظیا زیادی خودشونو دست بالا گرفتن....... از این خبرا نیس.... توهم زدید و خودتونو بیخودی باد کردید........ + ب قول مجله موفقیت:ی روزی ........ی جایی......ی کسی.......صبر داشته باش.......صبر داشته باش!!!!(هم واسه من صدق میکنه هم اون بعظیا) 13 لینک به دیدگاه
venoos*m 593 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین، ۱۳۹۲ گر نفسی در سینه است ، تو خودت میدانی برای تو نفس میکشم برای تویی که تمام وجودم هستی ، بی تو جای من در اینجا نیست تمام قلبم خلاصه میشود در عشق تو 7 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین، ۱۳۹۲ من میخوام برم کتابخونه من میخوام برم کتابخونه من میخوام برم کتابخونهههههههههههههههههه :cryingf: 8 لینک به دیدگاه
venoos*m 593 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین، ۱۳۹۲ ارامش خاصی دارم ....... صبح زود رفتم به ساحل ............کنار دریا ......... خیلی صدای امواج دریا رو دوست دارم ......... دریا بهم ارامش میده ...... میدونی چرا دریا ارامم میکنه ......... چون احساس میکنم.......قبل از اینکه به پیش من بیان ......پیش تو بودن .......با تو حرف زدن...... و از حرفهای دل تو برای ستاره ات خبر اوردن ........ 9 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین، ۱۳۹۲ هر شب دعا دعا میکردم...تو را میخواندم...تو را خدا...بر عکس تمام دعاهایم میگفتم این بار اگر صلاحم نیست بر آورده کن... بر آورده کردی...بدون اینکه به صلاحم باشد حقیقت کریه تر و غیر قابل تحمل تر از تصورات تهی من بود مگر تو خدای من نیستی؟ چرا برآورده کردی؟بدون اینکه به صلاحم باشد.حال با این همه سیل مصیبت بار منجمد شده در دالان گلویم چه کنم لااقل بارانیش کن...حتی اگر به صلاحم نباشد....... 7 لینک به دیدگاه
Valentina 13664 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین، ۱۳۹۲ انقد دلم پر بود که نمیتونستم تو خیابون و مترو جلو خودمو بگیرم.. هنوزم خالی نشده.. 15 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین، ۱۳۹۲ تنها بودن درد نیست...تنها شدن بعد از یک داشتن یک بودن فاجعه ست آمدی...رنگ پاشیدن لحظه هایت رنگ به رنگ یادم هست گاهی روشن....گاهی تاریک 10 لینک به دیدگاه
NYC 20977 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین، ۱۳۹۲ ناظم ما، تو میکروفون پرسید: کی می دونه پایتخت آمریکا کجاس؟ داد زدیم: واشنگتن!!! گفت: یه مرگ بر آمریکایی بگین که تو واشنگتن بشنون! ما هم یه دادی می کشیدیم که حلقوممون به لطف رب العالمین سالم موند. گذشت اون روزا. خیلی طول کشید تا بفهمیم لس آنجلس تاریخ مجسم سینماس، نیویورک مخوفه و باحاله، لاس وگاس پرزرق و برقه، نیو اورلینز مهد موسیقیه و... یاد گرفتیم باید از اون همسایه هایی که ساعت هفت صبح فریاد نکرۀ... بی فایدۀ ما بیدارشون می کرد عذرخواهی کنیم. یاد گرفتیم به هر کس و ناکسی نگیم «برو بمیر! مرگ بر تو!» ولی هنوز کسی نمی دونه، آیا اونایی که تو واشنگتن صدامونو شنیدن، فهمیدن کی هستیم؟؟؟ واشنگتنیا فهمیدن که تو دل این بچه های ده،یازده ساله هیچی نبوده؟؟چرا فکر نکردیم به جای این حرفا داد بزنیم: مرگ بر بی سواد و بی سوادی! مرگ بر عقب افتاده و عقب افتادگی!مرگ بر عقده و عقده ای! مرگ بر خونریزی! مرگ بر خشن و خشونت! مرگ بر اون دیوثی که بیخودی می گه «مرگ بر...»! ای مرگ بر اونی که به جای عشق و محبت و کنجکاوی یاد بچه ها دادن، «مرگ بر...» . یادشون داد و خودکار لای انگشتاشون گذاشت و به خاطر دویدن تو حیاط به پدر و مادرشون زنگ زد و محیط خونشون رو تلخ کرد... 16 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین، ۱۳۹۲ دل نوشته با دلی پر میشود اما از دل بیرون نمی آید 13 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین، ۱۳۹۲ مخاطب خاص من! همه نوشته هایم را به تو تقدیم میکنم تمامی مکنونات دلم را... تو برای من همانقدر خاصی که به ماه میمانی! میدانم دور و برت پر از ستاره است اما تو مطلق به آسمان نازنینی! پس دیگر چه اهمیتی دارد! بگذار این هوسرانان عاشق نما هر چه قدر می خواهند تنازی کنند هر هر چقدر می خواهند دلربایی کنند وقتی غزل سرایی چشمان تو مال من است وقتی حصار دستان تو دور کمر من است وقتی عطر نفس های تو ظامن خوشبختی من است برایم مهم نیست چه کسی میخواهد دلش را به تو ببخشد مهم دل من و توست که برای هم می تپد مهم چشمان توست که بی تصویر من می شکند مهم لبخند توست که ریشه همه دلواپسی هایم را از جا میکند پس آرام و مطمئن در آغوش تو می آرامم سرم را روی شانه پر غرور تو میگذارم و دمی را فارغ از دنیا می آسایم 9 لینک به دیدگاه
"nazanin" 3610 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 فروردین، ۱۳۹۲ باز هم در میان اندیشه های ابریشمی ام تو را می خوانم واز تو می نویسم. انچنان مرا شیفته خود کرده ای که دیگر حتی نمیتوانم به کسی نگاه کنم چه برسد به عشق ودلدادگی! با اینکه در کنارم نیستی اما از من به من نزدیکتری من هر نفس عطر احساست را با تمامی وجود می بلعم. با خاطراتت زندگی می کنم. به یادچشمان پرفروغت نفس میکشم. و به امید با تو بودن دقایق رادر بستر ساعت شنی زمان می خوابانم تا بتوانم دمی را باتو آسوده بگذرانم. اری با تو! با تو که از تبار مجنونی ومرا لیلی خود بار آورده ای وبه من رسم عاشقی را آموخته ای. براستی که تو فرهاد زمانی و من شیرین قصه های تو! مجنون من، فرهاد نازنینم! نمی خواهم تیشه برکوه فرود آوری ویا سر بر بیابان بزنی چرا که من به مامن وجودت ایمان آورده ام و جز تو کسی را لایق مهربانی های بی حد و مرز زنانه ام نمی دانم پس بامن بمان!بگذار به تو تکیه زنم و تو را از عشق سیراب گردانم!! 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده