Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 شهریور، ۱۴۰۰ کی با یه جمله مثله من میتونه آرومت کنه اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه دلگیرم از این شهر سرد این کوچه های بی عبور وقتی به من فکر میکنی حس میکنم از راه دور ...... عينِ حالِ اين روزهام.... ..... و باز شروع درد سنگ كليه. اينبار قوي ترم.دفع ميكنم زود. ١٤٠٠/٦/٦ ٢١:٠٨ 1 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 مهر، ۱۴۰۰ میگفت تو حالت خوب نباشه من نمیتونم درس بخونم:) 1400/7/6 یک فصل بدون "تو"رو گذروندم....پس بعداز اینم میگذره. لعنت به هرچی چت پاک نشده س. دفع سنگ.1400/7/4 1 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، ۱۴۰۰ و از امروز از وسط مهر ماه 1400 از سرکار از وسط حال خوبم از خوبیه این روزا برات مینویسم که روزی که دیدی بخندی از ته دلت با همون صدایی که قلبم درد میاورد از خوبیش.... میدونی امروز پ.م چی گفت؟ گفت حال این روزات خیلی قشنگه محکم نگهش دار همینطور ادامه بده... خندیدم گفت حالا شد با همین خندت ادامه بده که من پشتتم. گفتم نمیخوام پشتم باشی خندید گفت تو دختر قوی خودمی. و صدای خنده هامون وسط کار تا آسمون رفت. چای سرد شده رو میگیرم دستم میگه بی قند میگم بی قند میگه رژیم و تو فنچ یادم میاد من برای تو فنچ بودم اخمام میره تو هم چای میزارم رو میز میرم بیرون دنبالم میاد میگه چیزی یادت انداختم؟ میگم آره... میگه ببین باید همین مرحله رو هم بگذرونی هر روز و هرساعت همه آدمای اطرافت ممکنه حرفی حرکتی کنن که تورو یادش بندازن و هرجایی ممکن نیست اینطور عصبی بری بیرون..میگم چشم.میگه حالا شدی همون عطی. و باز این عطی باز یاد تو...هیچکس جرات نداشت من عطی صدا کنه الا تو .... و حالا همه صدا میکنن جز تو... زمان همه چیز درست میکنه. و من خیلی خیلی قوی تر از اینم که بخوام با نبود تو که قدرم ندونستی بشکنم. هیچوقت فراموش نکن.در نهایت تو آخرین ثانیه های زندگیت میفهمی کی و از دست دادی. و همونجا آخرین حرف خودت زنده کن. 1400/7/17 18:44 2 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 11 آبان، ۱۴۰۰ شد،شد... نشد،نشد... فدای سرم! تا جایی که باید باشم،هستم خندیدی،خندیدم وقت گذاشتی،وقت گذاشتم... بودی،بودم... اما اگه در لابلای این روزها و خاطراتمون و با یه دلخوری و ناراحتی، رفتی و کسی رو انتخاب کردی و تموم این چیزها رو خراب کردی، من بازم بهت احترام می ذارم... البته این احترام بیشتر برای خودم هست، نه تو.... چون من لایق احترام هستم بخاطر تموم لحظاتی که در کنارم بزرگ شدی، اما متاسفانه رشد نکردی! . . . ? 1400/8/11 13:05 1 1 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 آبان، ۱۴۰۰ رفتم بچه هارو دیدم:)) بچه های انجمن:) کیف کردم:) کنارشون:) 1400/8/19 2 لینک به دیدگاه
eng.l.s 5684 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۴۰۰ توی مبحث مناقصه ، باید موقع اعلام قیمت انالیز بها بدیم که مشکلات و اختلافا مشخص شه ای کاش یه سیستمی هم بود اخلاق و شخصیتمو انالیز می کرد مشخص میشد، تا بدونم کجای رفتارم مشکل داره اوضاع معقول پیش نمیره ? 3 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 27 آبان، ۱۴۰۰ . شروع کردم این روزا نوشتن.... آروم ترم میکنه. انقدر اتفاقات عجیب افتاده این دو هفته که قلبم پر شده از تشنج. . قسم به نور...که تو هنوز هم برام پر نوری....با همه ی دور بودنت.جانم. . دلم برای تمام لحظه های بودنت تنگه.. این نوشته ها از روی دلتنگی و غم و ناراحتی نیس... برعکس دارم با لبخند تایپ میکنم.... خیلی خوشحالم..از موفقیتت...از رسیدن به یکی از آرزوهات...از خوشیه ته دلت... یادته میگفتم تا ویزات بیاد بلاکم میکنی:)))))))))))))داد میزدی ساکت شو خییییییر:)))))))))) جانم.... به طرز عجیبی آرومم...ولی دلتنگ. کاش بودی و این پروسه رو باهات میگذروندم.. با این آهنگ عاشقم شدی یادته؟ تو چشمات سواله یه عالم سوال نگاهت پر از آرزوهای کار میدونم تو ذهنت چیا میگذره میبینی تو اما کی عاشقتره میمونم کنارت درست مثل سایت از امروز تا هر روز تا اون بینهایت نمیگیره هیچکس جای خاک پاتو نمیمیره این عشق قسم میخورم تا روزی که قلبم هنوز میزنه تا وقتی که جونی توی این تنه تو روزای خوب تو روزای بد همیشه باهاتم قسم میخورم همیشه باهاتم قسم میخورم توی لحظه هاتم قسم میخورم همیشه باهاتم قسم میخورم توی لحظه هاتم قسم میخورم به بارون نم نم به دریا به کوه به این آفرینش به کشتی نوح به ماه و ستاره به هفت آسمون به عشقم به عشقی تا مرز جنون به لحظه ی دیدار قسم میخورم دوباره با تکرار قسم میخورم به عهدی که بستیم قسم میخورم به هستم به هستیم قسم میخورم تا روزی که قلبم هنوز میزنه تا وقتی که جونی توی این تنه تو روزای خوب تو روزای بد همیشه باهاتم قسم میخورم من تا ابد کنارتم. 1400/8/27 6 لینک به دیدگاه
BISEl 3637 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان، ۱۴۰۰ @Tamana73 ذوق کردم برای این روحیه لطیف و محکمت اینکه اجازه ندادی خشمت اون گوهر درونتُ خاموش کنه 5 لینک به دیدگاه
Rose6 863 اشتراک گذاری ارسال شده در 28 آبان، ۱۴۰۰ از همون اولشم از کلمه "فدات شم و فدات بشم " بدم میومد ! دردناک تر اینکه سال های زندگیم داره به سرعت برق و باد میگذره و هنوز حرف و تصمیم های بقیه در موردم درست از آب در میاد . هنوز نفهمیدم بین این همه سر تو لاک خودم بودن چه اتفاقی برام افتاده ؟ گاهی میفهمم گاهی همه چی یادم میره . اون روز فیلم بدی دیدم در مورد تلقین .. چقدر وحشتناک گاهی اونقدر عصبانی میشم ...... برای چی مسایل و جریان منو میگی ؟ این تنهایی و غربت بدترین چیزی بود که برام درست کردن ؟ نامردا ? بشکنه دستی که نمک نداره ۲۸ آبان ۱۴۰۰ 6 لینک به دیدگاه
.Milaad. 1459 اشتراک گذاری ارسال شده در 29 آبان، ۱۴۰۰ اون خودش نمیدونه و نفهمید که ما دلسوزش بودیم اگرچه مهم نیست ولی رفیق ماست .. 3 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 آذر، ۱۴۰۰ نگین جانم. ممنونم از این پیام پرمهرت مهربون. ------------------------ این روزا تو رو کم داره...ولی چه کنم که باید یه تن خودم پیش ببرم. 1400/9/4 11:00 2 لینک به دیدگاه
فکور 352 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 آذر، ۱۴۰۰ تمرین میکنم که هیچ چیز نگران کننده ، مشغله ذهنی م نباشه. و دوری از کمالگرائی منفی ، باید شروع کنم تا همه چی عالی بشه. 2 لینک به دیدگاه
Rose6 863 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 آذر، ۱۴۰۰ دلم یه جوری هست گاهی از بس ناخوش میشم حتی نفس نمیتونم بکشم درست ؟ چه برسه به درست حرف زدن یا داد زدن مثل میشه .. هنوز نمیفهمم چیو ازم مخفی میکنن ؟ فقط عصبی میشم . اصلا شاید چیزی نیست .. چه میدونم ؟ الآنم تو این تنهایی چه فکرا که به ذهنم میرسه ؟ وای چقدر داغونم کاش همه چی درست میشد ! اما حیف هر چی میگذره بیشتر برام مشکل و اذیت درست میشه ۲۶ آذر ۱۴۰۰ 2 1 لینک به دیدگاه
فکور 352 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 دی، ۱۴۰۰ یلدا مهمان مادرم بودیم ، خاطرات بی نظیری را ساختیم. مادر یعنی خوشبختی تمام و کمال. 3 لینک به دیدگاه
eng.l.s 5684 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 دی، ۱۴۰۰ من باز اومدم اینجا به یاد دوران قدیم همیشه معقول رفتار کردن و طبق عرف رفتار کردن اوکی نیس فک نمی کردم یه روز به اینجا برسم که "نه گاهی زیادی رو یک چیزی عرق داشتن اشتباهه" نقل از یه دوست 4 لینک به دیدگاه
فکور 352 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۴۰۰ ۵ ساعت قبل، S a d e n a گفته است: گاه نوشته ای برای خودم، همان منی که پرنگ شد! زمان: پاسخ خیلی از سوالات رو میده! مثلآ یادمه یکبار به تندی پاسخ کسی رو در انجمن داده بودم و شخصی در پروفایلم نوشته بود: چاقو هیچ وقت دسته خودش رو نمی بره! این جمله عجیب ترین جمله ای بود که در پاسخ به رفتارم دریافت کرده بودم اما الان می فهمم که منظور نویسنده چی بود! مکان: ما انسان ها تا در موقعیت طرف مقابل قرار نگیریم ناعادلانه قضاوت می کنیم! باز هم باید زمان بگذره و بهمون ثابت کنه همه مثل هم هستیم! تخصص: موضوعی که هرچه بیشتر وارد اون می شیم بیشتر می فهمیم که آگاهی از اون دانش نداشتیم و بیشتر سکوت می کنیم... گویی به خودمان فرصت می دهیم تا فارغ از سن به علممان افزوده شود! تواضع: خصوصیتی که داره کمرنگ و کمرنگ تر میشه! هرجا که میریم این کلمه من....من... به قدری می بینیم که با خودمون می گیم نکنه من جا مونده باشم! شهرت: ارزشش از فروتنی بالاتر رفته! طرف هر کاری می کنه که دیده بشه و مورد تحسین قرار بگیره و این منم زدنش رو می چسبونه به اعتماد به نفس یا عزت نفس! نیمه پر لیوان: بخشی از لیوان هست که دیده نمیشه! تصور کن متن بالا بلندی نوشته باشی هر بخش رو جدا کردی و هفتاد درصد مثبت سخن گفتی! سی درصد بعدی رو منفی نوشته باشی و مخاطبت خانمی باشه که عجولانه قضاوت کرده، اما هر رهگذری اون متن رو بخونه ،اون سی درصد رو به خودش بگیره! شاید به خاطر این هست که فرهنگمون به تاراج برده شده! تمسخر: چیزی که عده ای به کار می بندند تا کسی را که به شخصیتش حسادت می کنند، زیر سوال برند! در حقیقت سرخوردگی خودشان را پوشانده و حق الناسی بر گناهان خود می چکانند! دفاع: زمانی جایز است که توانایی آن را در خود دیده باشیم، در غیر این صورت خدا حکم خواهد داد! این عدم توانایی شامل زمانی نیز خواهد بود که دفاع محکم و قدرت اثبات داشته باشیم اما می دانیم که طرف مقابلمان آن فهم و درک را نخواهد داشت! جایی نوشته بود: (سبک نوشتن هر فرد دلیل بر بی سوادی نویسنده نیست او از این سبک لذت می برد، بی آنکه به علم مخاطب اندیشیده باشد!) پاسخ: از من متخصص خارج شویم و کمی با خود صادق و رئوف باشیم! نوشته بود (شیطونه میگه برم بهش بگم تو اگه شوهرت خوب بود الان اینجا چه می کردی!) پاسخ: تاریخ برای تک تک ما انسان ها تکرار خواهد شد! نوشته بود (بعضی از صدای شکستن ها مال زمانی که حرف هایی که نباید می شنیدیم رو شنیدیم و سکوت کردیم .....) پاسخ: بعضی شکستن هارو باید به خدا سپرد، خودش در زمان مناسبش پاسخ خواهد داد! نوشته بود (تو چقدر ساده ای، می دونی اطرافیانت پشت سرت چه چیزهایی می گن و باز باهاشون خوش برخورد می کنی و....) پاسخ: دنیا انقدر کوتاهه که وقتی واسه ی بحث باقی نمی مونه پس تا می تونی خوب باش بذار بگن ساده هست و نمیفهمه..... پ.ن: شما که متن به این بلندی رو با دقت می خونید، باید داور پایان نامه می شدید? اون جمله : چاقو دسته ش رو نمیبره ، رو من نوشته بودم ؟ لینک به دیدگاه
فکور 352 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 دی، ۱۴۰۰ رزوگار میخواد بگذره ؟ ساکت باش و فقط تماشا کن. ایام به کام نیست ؟ ایام است دیگر. یاران تنهات گذاشتن ؟ فک کنم سرشون شلوغه. دلتنگی ؟ نه ، نگرانی ؟ نه ، پس در چه حالی ؟ در حال زیبای سکوت ذهنم. 1 لینک به دیدگاه
.Milaad. 1459 اشتراک گذاری ارسال شده در 10 دی، ۱۴۰۰ سه تا شریک بودن تو شرکتشون ، 10 12 سالی از من بزرگتر بودن و به واسطه ی آشنایی با یکی از شریکا تابستون که اومد گفتن بیا تو شرکت کمکمون کن کارمندمون دست تنهاست و کارها زیاده. دبیرستان رو تموم کرده بودم و سال بعدش کنکور داشتم. قبول کردم و رفتم ، درآمدشون واقعا تو اون روزگار خوب بود ولی به قول خودشون قاطی داشت! این رو اکبر میگفت ، میگفت: این کار پولش خوبه ولی حلال و حرومش قاطی شده .. اکبر از همه حساس تر به نظر میومد ، اگرچه تقریبا کچل بود ولی بسیار خوشتیپ و خوش هیکل بود و من که نوجوانی بودم تقریبا ، ازش خوشم میومد و هر وقت مشکلی پیش میومد ازش کمک میگرفتم روزهای گرمی رو که تو اون کانکس با هم سر میکردیم رو یادم نمیره ، اون خنده های از ته دل .. حتی طرز راه رفتنش که با حرکت دستاش ی جور خاص بود رو دقیق یادم هست. مهر اومد و من بر خلاف میل باطنیم رفتم پیش دانشگاهی .. میخواستم همون کار رو ادامه بدم ، اگه ادامه میدادم نمیدونم الان کجای این زندگی بودم ، بهتر یا بدتر .. دیگه دورادور ازشون خبر داشتم فقط فهمیدم بعد مدتی اکبر از شریکاش جدا شده و رفته ی کار جدید شروع کرده بعدا چند باری تو خیابون و غیره دیدمش ولی منو به جا نیاورد و از کنار هم رد شدیم چند روز پیش ساعت حدود 2 صبح بود که اینستا رو باز کردم و اولین استوری رو که دیدم قلبم به درد اومد .. اکبر فوت شده بود .. عکس هایی که ازش گذاشته بودن اصلا قابل قیاس با اون چهره یبشاش و خوش تیپ ذهن من نبود برای لحظاتی به خودم امیدواری میدادم که این اکبر نیست .. ولی بود . شکسته و شلخته .. بعدا مشخص شد اون اکبر خوش خنده ی خوش مشرب درگیر افسردگی شده و نهایتا به زندگیش پایان داده بود .. چجوری باور کنم؟؟ این قلب های حساس ، این دل های کوچیک ، این آدمهای صاف دیگه تو این روزگار تاب و تحمل ِتازیانه های بی رحم رو ندارن .. قطعا از من چیزی تو خاطر اکبر نبوده ولی من به خوبی یادش دارم .. روحت شاد شاد شاد و شاد مرد .. 10 دی 2 1 لینک به دیدگاه
فکور 352 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۴۰۰ در ۱۴۰۰/۱۰/۱۰ در 16:31، S a d e n a گفته است: شما نوشته بودید؟ نه، اگر اشتباه نکنم عموسهند نوشته بود! ? تا جایی که یادم میاد قبلآ اینجا نقل قول گرفتن خلاف قوانین بود:) لطفآ پستی که نقل قول گرفتید حذف کنید! این پست رو هم بعد از خوندن شما حذف می کنم:)) دیدم که پست هایی با موضوعات متفاوت و جالب ارسال می کنید، پیشنهاد میدم اگر دنبال پاسخ سوالاتتون هستید اینستاگرام محل مناسبی هست برای بحث و تبادل نوشتاری! کلابهاوس هم که خودتون در جریان هستید گفتاری هست و پرطرفدار! اینجا پرنده پر نمیزنه! فقط آقایون عارف هستند و تعداد کمی از کاربران قدیمی که به صورت میهمان سر می زنند!(با عرض پوزش از مدیریت محترم:))) به جای دعوت به سایت دارم گمراه می کنم) سلام. راستش اگه نقل قول کردن لزومی نداشت ، اون گزینه نقل قول رو زیر نوشته ها قرار نمیدادند ، پس لزومی نداره پاک کنین. در ضمن علت فعالیت من در اینجا ، وفای به عهد هست ، حالا پرنده ای هم پر نزنه ، مهم نیست.من تو انجمن خیلی چیزا یاد گرفتم و همیشه خودم رو مدیون اینجا میدونم. میدونی ، برای من اون ضرب المثل : تازه اومد به بازار ، کهنه میشه دل آزار ، هیچ مفهومی نداره ، برا همین اینجا رو تا هستم و هست ، دارمش دوست. من مثه خیلی ها بی وفا و نمک نشناس نیستم. میدونی که ؟ راستش ، دنبال سئوالات هم نیستم ، چون جواب همشو میدونم ، تنها کاری که انجام میدم ، طرح موضوع هست که اگه خواننده جواب هم نده ، قطعا تو ناخودآگاهش میمونه و..... 1 لینک به دیدگاه
فکور 352 اشتراک گذاری ارسال شده در 12 دی، ۱۴۰۰ دو جور آدم خانه به دوش داریم. خواسته و ناخواسته. در مورد خانه به دوش های ناخواسته ، حرفی نیست. قضای روزگاره. اما در مورد آدمهای خانه بدوش خود خواسته ، یه نکته ظریف وجود داره که خلاصه میشه تو یه موبایل و یکم اینترنت و یکعمر پرسه زدن تو فضای مجازی و یه روزاینجا و یه روز اونجا و.... الانم اسباب کشی کردن تو کلاب هاوس و.... خانه بدوشی ازنوع ذهنی ، معنیش یه عمر سرگردانی بدون نتیجه است که خود این نوع خانه بدوشها هنوز متوجه ش نیستند. در حالی که دنبال تازه گی هستند ، یادشون میره که خودشون دارن کهنه میشن. خانه بدوشی از نوع ذهنی تنها دستاوردش قربانی شدن هست. اما خاصیت قربانی بودن اینه که خودش متوجه نمیشه که قربانی شده. 1 1 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده