رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

زندگی کردن مهارت های زیادی لازم داره که انگار ما خواب بودیم و متوجه نشدیم. و حالا با هر نسیمی تب و لرز میگیریم. 

عاقبت کار ما با کرام الکاتبین خواهد بود. البته من معنی کرام الکاتبین رو هم نمیدونم. خوابم بس سنگین بوده. 

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...
  • 2 هفته بعد...

و بعداز سالها.

تو خواب و بیداری ساعت 5 صبح 16تیر1400.با خیالهای جا مونده از شب قبلش..بودنت حس کردم.

 

و حس خوبش تمام روز کنارمه و لبخند رو لبم.

 

ببین 

بودنت خیلی قشنگه:)

 

1400/4/16

11:55

 

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

.

مگه ميشه چشات ببندي رو همه چيز!

مگه ميشه نفس كشيدنت يادت بره!

مگه هرچي كه ساده به دست اومد بايد بزاري بره!

مگه خالي كردن مغز به همين راحتيه!

مگه جمع كردن خودت و سرپا شدن آسونه!

تهش چي؟

ته خوش گذروندن...زير خروارها خاكِ.

١٤٠٠/٤/٢٨

٠١:٢٤

لینک به دیدگاه

اینجا قبلا چقد خوب بود ،  بعضی چیزا و خاطرات هنوز ازش عبور می کنی حس خوبی به ادم میده !! 

جز تاپیک هایی بود که خیلی دنبال می کردم ?

لینک به دیدگاه

عذاب اینکه شب نتونی بخوابی از یطرف ،  فکر اینکه فردا نتونی سرکاربه خاطر بی خوابی ، هیچ تمرکزی روی  هیچ بند و ماده بخشنامه ها و شرایط عمومی داشته باشی که از ادعاهات دفاع کنی بدجور بهم میریزی ! 

???

لینک به دیدگاه

باورم شده که در دیاری بدنیا اومدم و زندگی میکنم ، قرار نیست هیچ چیز و هیچ کس سر جای خودش باشه و نخواهد بود. برا همینه که قید همه توقعات و انتظاراتمو زدم و در حد کمال ، آرامش دارم. یه آرامش واقعی. 

لینک به دیدگاه

باز ما بی خواب شدیم ?

تقریبا از ۵ الی ۶ سالگی دارم محبت کردن و ظلم کردن ادما رو تجزیه و تحلیل می کنم 

هنوز تو سن 3۱ سالگی نمی تونم درک کنم چرا وقتی یه ادمی دوست داشته میشه و بهش محبت میشه 

 تحت تاثیر قرار نمی گیره ؟! یا به چشمشون نمیاد؟ 

چرا فقط محبتی که خودشون می کنن رو خیلی بلد میبینن یا محبت کردن بقیه وظیفه س؟

یعنی در ادامه زندگی پی می برم ؟؟!! 

 

 

 

لینک به دیدگاه

امروز و روزهای قبل بیشتر احساس تنهایی دارم و این غصه ها داره منو از پا در میاره ؟ 

اصلا نمیخوام اینا رو ببینم حتی یادآوری روزهای گذشته برام دردناکه .

چقدر دلگیرم که ممکنه آرزوهام مالیده بشن ؟ 

۵ مرداد ۱۴۰۰ 

لینک به دیدگاه

در زندگی ، نباید قبل از رسیدن به تعادل فکری ، قبول مسئولیت کرد. چون آشفتگی روحی و جسمی رو بیشتر میکنه. لازمه همه انرژی مونو خرج خودمون بکنیم. 

لینک به دیدگاه

.

اونی که معماری میخونه هر اتفاقی ممکنه براش پیش بیاد و جون سخت میشه:)

ینی در حدی که جونش بنده به پروژه هاش ممکنه ثانیه های آخر پروژه بپره و فقط بشینه نگاه کنه یه جورایی دردش مساوی با بدترین ضربه زندگی یه نفر:)

 

برام پیش اومده:)حتی بدترش:)همین امروز حتی:))یه جوریی از ارتفاع 3 متری اومدم پایین این شد که پام بره تو گچ:))))))))

الان که میخندم میگم اخه دیوونه اون لحظه که تو هوا بودی و فکرت پیش کسی بود که خبر خوب بدی بهش و از دلتنگیت براش بگی این اتفاق افتاد برات که بفهمی دنیا دست کیه پات کج نزاری پس

که عاقبتت بشه این اونم چند روز مونده به مهمترین آزمون:))))

 

و جون سخت تر از این حرفام:)

 

به قول رفیقی که این روزا حرفای خوبی میزنه.....میتونم و ازپسش برمیام و میگذره.

خدا حواسش هست چرا و چیشد:)

و کارما.

 

1400/4/7

17:26

 

 

لینک به دیدگاه

خیلی گیج ام ، مثل اینکه یه کاری رو انجام ندادم هستم . نمیدونم باید منتظر بمونم یا کاری باید انجام بدم .

میدونم دلم چی میخواد .

خدا کنه همه چی درست بشه . 

بهرحال هر کسی حق داره حالش خوب باشه.

۷ مرداد ۱۴۰۰ 

ساعت ۱۸:۴۷

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...