vergil 11695 ارسال شده در 17 اسفند، 2015 مَن مــُـرده ام بــ ه نَسیـم خـاطره ای تکانـی میــ خورَم... / 5
Lean 56968 ارسال شده در 17 اسفند، 2015 در اغلب اوقات در خصوص قضاوت در مورد شخصیت ها ما بدون اینکه به مطالعه تاریخی بپردازیم و به منابع اصلی رجوع کنیم بیشتر فریب خورده سلایق تاریخ نویسان و سیاستمداران هستیم بسته به اینکه ایدئولوژی حاکم بر جامعه چه چیزی باشه از اوباش میشه قهرمان ساخت از احمق میشه دانشمند ساخت و از یک ذهن بیمار یک فیلسوف شهیر. 8
Lean 56968 ارسال شده در 17 اسفند، 2015 زائرای ایرانی تو منا زیر دست و پا له شدن ، مرگ بر آمریکا ، بودایی های میانمار با مسلمونا درگیر شدن کلی آدم کشته شده ، مرگ بر امریکا ، چین حتی سوراخ دماغ مسلمونای شینجیانگ رو بازرسی میکنه ، مرگ بر آمریکا ، ارتش نیجریه زده مسلمونارو کشته ، مرگ بر امریکا ، خب شبه آدم ، مترسک ، ازون توده سفید رنگ داخل جمجمت کمی کار بکش ، مصداق ذهن بسته و دهن باز و گشاد نباش 6
Lean 56968 ارسال شده در 17 اسفند، 2015 یکی از تجربه های تلخ در زندگی مشترک بین دو آدم اینه که جز سلام و احوال پرسی هیچ حرف و دغدغه ای برای گفتن و شنیدن نداشته باشی 9
Mahnaazz 13133 ارسال شده در 17 اسفند، 2015 همیشه قدردان لحظات سخت زندگیتون باشید.... فقط دریای طوفانی ناخدای لایق میسازه.... 6
Mahnaazz 13133 ارسال شده در 17 اسفند، 2015 ((خدا)) را فقط با "دولا و راست شدن" و امتداد ""والضالین"" نمیتوان شناخت...!! ﻧﺼﯿﺤﺖ بزرگی ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﻟﻪ ﺗﻮ ﺫﻫﻨﻢ ﻣﻮﻧﺪﻩ . ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﮔﻪ ﻣﻬﻤﻮﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩﯾﻦ ﻭ ﺻﺎﺣﺐ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﭼﺎﯼ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﺩ ﻧﮑﻨﯿﻦ ، ﺷﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﭼﯿﺰﯾﻪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﺍﺯ ﻣﻬﻤﻮﻧﺶ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺍﮔﻪ ﻧﺨﻮﺭﯾﻦ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﻪ .... ﺣﻮﺍﺳﻤﻮﻥ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﺎﺷﻪ عجب دنیاییست..... در کله پزی ها هم زبان از مغز گرانتر است.... درست مثل جامعه که چرب زبانها از عاقلان ارزشمندترند! من و دنیا .. همدیگر را رنگ میکنیم ، من با مداد سیاه، دنیا با مداد سفید!...... من .. روزهاي اورا...... او.. موهاي من را 11
nasim184 12256 ارسال شده در 18 اسفند، 2015 در به در دنبال جاییم بتونه به یه خانواده که بچشون سرطان داره کمک مالی کنه محک تا 16 ساله...نمیشه!27 سالشه اگه جایی رو تهران میشناسید بهم بگید..نمیخام خونشونو بفروشن و آواره شن... بابا نباشه بار همه ی این مشکلا بیفته رو شونه های مادر...خدایا صبرشون بده ،جز تو امیدی ندارن . . . خیلی بده که تا این چیزارو نبینی قدر خودتو زندگیتو نمیدونی...خدایا شکرت برای خوب و بدت 12
آرتاش 33340 ارسال شده در 18 اسفند، 2015 حرف حرف حرف ....ما همه مدعی هستیم هرکسی مدعی چیزیست یکی علم...یکی دین..یکی دانستن نداسته ها ....یکی بزرگی و ....و..... مبادا پیش این مدعیان خطایی کنید حتی در بچگی حتی در نوجوانی و حتی در جوانی که وقتی بزرگ شدید وقتی واقعا فهیم شدید در نظر این مردمان مدعی همون آدم خطا کرده ی بی علم هستید.... حرف حق بزنی نمیخونن چی گفتی میخونن کی گفته و اگر اسم تو باشه یا بی اعتنایی میکنن یا جبهه گیری... آدمهایی که دقت میکنن به اینکه گوینده زن هست یا مرد ...سنجش عقل جنسیتشونه نه میزان فهم و شعور.... میگم آدم مدعی از بالای صندلی بیا پایین بشین رو در رو چشماتو ببند یه لحظه ساکت باش بدون توجه به جنسیت طرف مقابل...گوش کن آرام گوش کن و فکر کن.... عاقل بودن به عمله نه به حرف......آدم عاقل راه رفتنشم عاقلانه اس چه رسد به رفتارش.... آدم مدعی خواهش میکنم مدعی نباش.... 6
Lean 56968 ارسال شده در 18 اسفند، 2015 چند شبه خواب گذشته هارو میبینم خواب کسایی که مدت هاست بهشون فک نمیکنم اما به خوابم میان و بعد از بیداری غم عجیبی در دلم سنگینی می کنه 7
masi eng 47044 ارسال شده در 18 اسفند، 2015 شب یلدای امسال متفاوته.. چون شب یلدا قراره روز تولدم باشه... یکسال گذشت و خداروشکر که هستم.. یکسال گذشت ولی سخت گذشت.... خوشحالم از اینکه هستم.. خوشحالم از اینکه خیلی از دوستانی رو دارم که میشه اسمشو دیگه گذاشت دوست ...اونم دوست ناباب که یه گنجه یه داراییه شکر... خوشحالم پیش خانوادمم و خوشحالم پیش عشقمم.. خداروشکر.. ممنونم از اینکه هوامو داری.. ولی خدایا یه سوال.. چیکار کردم هوامو داری.. ؟ سجده میکنم و اشک میریزم بخاطر تمام دارایی های معنوی خوبی که بهم دادی.. ممنونم خداجون 9
آریودخت 43941 ارسال شده در 19 اسفند، 2015 دنیای عجیبیه تولد ... به اختیار خودت نیس ، که ای کاش میبود ، بعضیا میگن نه اینجوری جذابتره. اما به چه قیمتی؟! وقتی پدر و مادر تصمیم بر داشتن فرزندی میگیرن باید خیلی خوب به این اتفاق فکر کنن شاید این تصمیم به نابودی و عذاب فرزند منجر بشه ، مثلا در 99 درصد مواردد پدر و مادر معتاد فرزند معتادی دارن ، این جای تعجب نیست پدر و مادری که با هم ناسازگارن فرزند افسرده ای دارن معمولا اونا بخاطر خودشون ، حرف مردم ، خودخواهی ، ارزو ، سرگرمی و ... بچه دار میشن اما بچه باید تاوان بده اگه غیر از اینه یکی به من بگه چرا ادمها فرزند میخان و بچه دار میشن؟؟؟؟؟؟ و ... باز از طرفی پدر و مادر نباید واسه بچشون حکومت کنن. فرزند یک انسانه ، فقط فرزند اونهاست نه برده . حق نداریم حق حرف زدن ، اظهار نظر و انتخاب رو ازش بگیریم اونوقته که اعتماد بنفس میرسه به صفر و در پی اون اسیبهای اجتماعی و ... من هنوز روی حرفم محکم ایستادم . کاش هیچ فرزندی بوجود نیارد . 6
آریودخت 43941 ارسال شده در 19 اسفند، 2015 مدتیه یکم با خودم درگیرم رو به من گفت نماز خودندی؟ گفتم نه گفت چیههههههههههه یادت رفته موقع مشکلاتت چقد غصه میخوری؟ گفتم خب ! مگه خدا منتظره من واسش نماز بخونم بعد اون کمکم کنه؟ مِن مِن کرد گفت نه خب بخون کمکت کنه بیادش باش گفتم بیادش بودم و هستم گفتم مگه از این دست بدم که از اون دست بگیرم هست؟ مگه منتظره من اگه نماز خوندم اون کمک کنه اگه نخونم کمک نکنه؟ اینجوری که مث عقده ای ها میشه که ! جوابی نداشت ... از شیوه ی پرستش های موروثی بیزارم . دختری پسری رو دوست داره که پدر دختر مخالف این ازدواج هستن ، دختر از جایی شنیده تو 40 روز سرنوشت انسانها تغییر میکنه و اون بخاط عشق شرو کرده هر شب زیارت عاشورا میخونه به مدت 40 روز برای اینکه به کسی که دوستش داره برسه . این اتفاق خیلی دردناکه. شاید برای اون ارامشه ، یک انگیزست. اما حقیقت چیز دیگست.اینجوری تصور میشه خدای اون احتیاج داره اون اینکارو بکنه اما بازم نتیجه مشخص نیس بهش برسه یا نرسه. و اگه رسید معجزه ی این کار بوده اگه نرسید حکمت! اما خدای بزرگ دانا و توانا باید برای از بین بردن غصه انسانها گرو کشی کنه. میگه تو اینکارو بکن که من واست اینکارو بکنم؟ اگه اینطوره این نهایت ظلمه و اگر نیست خدای موروثی شایستگی پرستش نداره. چون رابطه بده بستونه اصلا قدرت نداره. طفلی انسانها، من اگر خدا بودم و اون قدرتی رو که پدران ما میگن میداشتم نمیتونستم اشک هیچ بنده ای رو ببینم ، هیچ دختر و پسری رو که قرار بود بهم نرسن جلوی راه هم نمیزاشتم. هیچ انسانی رو بوجود نمیاوردم که با درد و رنج و بیماری و سرطان که پول مداوا نداشته باشه بمیره و ... 6
maryam39 8211 ارسال شده در 19 اسفند، 2015 یکی از بهترین کتابایی که تو عمرم خوندم کتاب قلعه حیواناته. یه روایت ساده و روون از یک مزرعه پر از حیوونای مختلف که تصمیم میگیرن برای رسیدن به استقلال و آزادی، انقلاب کنن. داستان روایت این انقلاب رو تصویر میکنه. و چه قدر هم خوب و واقعی تصویر میکنه. تمام شخصیتهای کتاب ما به ازاهای بیرونی دارند و سطر سطر کتاب منو یاد اتفاقای دور و برم میاندازه. اینکه چطور یه عده خوک و خوکصفت بر مزرعه و مردمش حاکم میشن و انقلاب در طول سالیان، یکی یکی همهی سردمدارهای خودش رو راهی کشتارگاه و زندان و حصر و تبعید میکنه. مزرعه حیوانات فقط یه کتاب داستانی ساده نیست. احوالات مردمی رو نشون میده که با آرزوی بهتر شدن شرایط انقلاب میکنن و یه عده رو بر صدر مینشونن. اما غافلند از اینکه انحصار قدرت فساد میاره و این فساد دامنگیر خود انقلاب هم میشه. فلعه حیوانات در واقع داستان رنگ باختن یه آرمان در امتداد زمانه. داستان حیوانات اهلی و حرف گوش کن ایه که تنها خواستشون از زندگی از استقلال و آزادی به فراهم بودن یه یونجه بخور و نمیر تقلیل پیدا میکنه. (به بهانهی انتخابات مجلس خفتگان) 7
آریودخت 43941 ارسال شده در 20 اسفند، 2015 همیشه قفس آزار دهندست آیا میشه روزی همه از قفسهایی که دارن آزاد شن؟ به امید اون روز 3
shahdokht.parsa 50877 ارسال شده در 20 اسفند، 2015 همه جا فقط اساسنامه دارند که بدرد هیچ کسی نمیخوره . اصول دارند که خودشون زیر پاش میذارند. خدا به من صبر بده تا بتونم این محیط ها رو تحمل کنم. با عشق به یه چیزی میری جلو هی جلوت سد میذارند ....... تو جمع تیمیش هم غرض ورز هستند و جانبداری مسخره میکنند. خدایا کی میشه بنده هات بفهمند اشتباه میکنند؟ 3
masi eng 47044 ارسال شده در 20 اسفند، 2015 دیگه مطمئن شدم که شب یلدا قراره تولدم باشه.:hapydancsmil:. خانوادم فکر کردن من نمیدونم.. ولی من مصی/؟متوجه نشم؟عمرااا خودمو زدم به اون راه که نمیدونم همیشه میگن تولد مگه خوشحالی داره؟ مگه پیر شدن خوشحالی داره؟ مگه سنت بره بالا خوشحالی داره؟ برای من داره.. چون یکسال بیشتر زنده هستم.. اینکه خنده ها، مهربونیا، شادیها،و نفس کشیدنها رو درک میکنم و میبینم... به امید روزی که هممون به ثانیه ثانیه زندگیمون امیدوار باشیم.. من قریبه ب پنج ماهه که ناامید نشدم.. و خوشحال و امید به زندگی زندگی میکنم.. و خیلی از دوستانمو به زندگی دعوت کردم. این بهترین لحظات و حرفها و داشتنیهایی است که ب دیگران هدیه میدهم... امید ،زندگی ، اعتماد به نفس، بودن.. چنداصلی است که من تجربه کردم که میتوانم شاد باشم.. شادم خوشحالم امیددارم.. که هستم میدونید تجربه کردن چقدر سخته.. ؟ چقدر درده...؟ هیچ کس نمیدونه و هیچ کس نمیتونه درک کنه.. امیدوارم که لحظات سخت منو کسی هم درک نکنه و تجربه نکنه.. ولی بدونید این امید من باعث رشدم وباعث جذب خیلی از خوبیها شد.. که الان راحت میتونم بگم.. خیلی خوبم.. و شادم.. سختم بود که خیلی از دوستانمو از دست دادم چون بی دلیل و براستناد بر صحبتهایی پراکنده قضاوتم کردن.. سختم بود که زنده شدنم باعث این شد که خیلی هارو از دست بدم.. سختم بود خیلی سخت که عشقمو از دست بدم.. من یک بار زندگیم ریسیت شد.. ولی گذشته ام را همین الان به دور میریزم.. گویی انگار نه انگارزندگی سختی داشتم.. شیرینی زندگی به اینه که مشکلاتمو پشت سر بزارم.. وگذاشتم..... ممنونم خدا.... ممنونم از کسانی که به بودنم اعتقاد داشتن... ممنونم از همه.. ممنونم از دشمنانم.. ممنونم ... 11
roozbeh ameri 8439 ارسال شده در 20 اسفند، 2015 شب یلداست شب از تو به دلگیری هاست شب دیوانگــی اغلب زنجیـــــریهاست شب تا صبــــح به زلف تــو توکل کردن شب در دامن تنهایی شب ، گل کردن شب درداست شب خاطــره بارانیهاست شب تا نیمه شب شعر وغزلخوانیهاست شب یلداست شب با غم تو سر کردن شب تقدیـــر خود اینگونــــه مقدر کردن کاش یک شب برسد یک شب یلدا باهم بنشینیم زمــان را بــــه تماشـــا با هم بنشینیم و ز هـــم دفـــع ملالی بکنیم این هم از عمر شبی باشد وحالی بکنیم شب یلدا شده خود را برسانی بد نیست امشبی را اگر ای عشق بمانی بد نیست سیب سرخی و اناری و شرابی بزنیم پشت پا تا سحرالدهر به خوابی بزنیم موی تو باشد وشب را به درازا بکشد وای اگر کار من و عشق به یلدا بکشد چـــه شود اوج پریشانی مان جا بخوریم بین یک عالم ِ شب صاف به یلدا بخوریم می شود خوبترین قسمت دنیا با تو گر که توفیق شود یک شب یلدا باتو با تو ای خوبترین خاطره ی رویایی ای که عمر تو الهی بشود یلدایی میشوی از همه ی شهر تماشایی تر گر شود عشق تو از عمر تو یلدایی تر حیف شد نیستی امشب شب خاموشیها کــــوه غم آمده پیشم بــــه هم آغــوشیها نیستی شمع شب تار مرا فوت کنی بدرخشی همه را واله ومبهوت کنی بی تماشای تو با اینهمه غمها چه کنم؟ تو نباشی گل من با شب یلدا چه کنم؟ 6
B nam o neshan 12214 ارسال شده در 20 اسفند، 2015 قضاوت کردن دیگران چقدر بده و قضاوت شدن، بدتر از اونه... 8
سارا-افشار 36437 ارسال شده در 20 اسفند، 2015 چن روز پيش وختي از شركت اومدم بيرون چون ميخواستم مثلا ورزش بكنم تصميم گرفتم مسير شركت تا خونه رو پياده روي سريع كنم پس با سرعت تقريبا بالايي راه افتادم اومدم اومدم تا اينكه رسيدم به يه سد انساني تو پياده رو اصلا نمي خواستم وايستم چون بدنم گرم شده بود و هيچي از سرما نمي دونستم كمي جلوتر رفتم ببينم اين سد انساني واسه چيه در ضمن اينكه دنبال راهي براي عبور از اين سد بودم ديدم چن تا مرد دارن زور ميزنن تا يه چارچوب در اهني خيلي بزرگ و سنگين رو كه تقريبا از گاراژ در اورده بودن و ميخواستن بزارنش پشت يه وانت و واسه همين هر كي كه تو اون لحظه ميخواست از اونجا رد بشه بخاطر بسته بودن راه ايستاده بود تا اون اقايون چارچوب در رو به پشت ماشين حمل كنن تا راه وابشه ... من شايد بيشتر از چن ثانيه توقف نكردم چون يهويي چشمم افتاد به در گاراژ كه اتفاقا خيلي هم بزرگ ولي كم ارتفاع بود فوري كمي رفتم كارا ژ و با دور زدن اون در اهني از اون طرف اومدم بيرون از نظر حريم خصوصي هم حساب كنم چون تقربيا در از تو كاراژ در اومده بود و بيشتر عرض پياده رو اشغال كرده بود بنابراين شايد پاي من به اندازه يه كف پا به داخل كارا ژ رفت فوري زدم بيرون راهمو كشيدم اومدم در حالي كه با هودم فكر مي كردم كه اگه قرار به ايستادن بود دست كم بايد يه يه ربعي واميستادم برگشتم پشت سرمو ببينم كه جقدر از در جابجا شده با صحنه جالبي روبرو شدم تموم اون افرادي كه اونجا منتظر وايستاده بودن پشت سر من ، همون كار منو تكرار مي كردن ( يه جمعيت تقريبا پانزده - بيست نفره و بيشترشون هم اقابودن ) يهويي خنده ام گرفت دقيقا من نقش اون مورچه و فرمونش رو بازي كردم الگوريتم انت كلوني مورچگان و اينا كه اتفاقا برگرفته از طبيعته ..... كل مسير رو داشتم به راه حل هاي ساده اي كه دقيقا جلو رومونه ولي ما بخاطر تبعيت از جمع اونا رو نمي بينيم فكر مي كردم به فكر بكر هايي كه تو ذهن افرادي چون مارك زاكر برگ و اون خالق سايت توئيتر يا افرادي مثل اميد كردستاني ها زده بود فكر مي كردم از چيزاي خيلي ساده ، قشنگ يه جهان صنعتي - فرهنگي - تجاري عظيم ساختن كي اون فكر بكر زندگي من جرقه خواهد زد كه بتونم برا هميشه ميخ خودمو بر پيشاتي تاريخ بزنم نمي دونم ------------- 14
Lean 56968 ارسال شده در 20 اسفند، 2015 هیچی بدتر ازین نیست که تو یک امتحان جواب درست رو بنویسی بعد خط بزنی جواب اشتباه رو بنویسی یعنی آدم دلش میخواد اسفالت کف خیابونو گاز بزنه 12
ارسال های توصیه شده