دختر باران 18625 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۹۴ فرانه جان بیا به همه بگو چی شده آدم بعضی وقتا حضور بعضی آدم ها رو نادیده میگیره اما وقتی نیستن .... 8 لینک به دیدگاه
?., 1265 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۹۴ بعضی روزا دلم میخاد باکسی درد ودل کنم ولی بعضی حرفا رو فقط میتونم با خودم مرور کنم .... 9 لینک به دیدگاه
Ala Agrin 14476 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 تیر، ۱۳۹۴ فرانه جان فکر کنم غیر از نقل قول گرفتن پست زیادم در یه روز نمیشه توگاهنوشته گذاشت حالا امیدوارم از این یه کوچولو تخلفمون بگذرند به هر روی من که مدتهاست مشکوکم و ای اشاراتیم کردم خلاصه .... 9 لینک به دیدگاه
aseman70 790 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۹۴ انگار ذهنم اصطکاک پیدا کرده، انقد که اومدی و رفتی... فقط دنبال یه جمله مناسبم!!! 8 لینک به دیدگاه
آریوبرزن 13988 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۹۴ هم فاميل بوديم هم توى يه محل بوديم هم توى دبستان همكلاس بوديم هم هم بازى بوديم بعد از اينكه از اون محله رفتيم اونا هم رفتن خيلي وقت بود نديده بودمش حتى تو مهمونياى خانوادگى هم يا من نبودم يا اون... يادش بخير اون قديما امروز بعد از مدت ها ديدمش چقدر عوض شده بود حيف كه تنها كارى كه ازم بر ميومد خوندن يه فاتحه و راه رفتن دنبال تابوتش بود... امروز خاكسپاريش بود... روحش شاد... دوستان بيايد قبل از اينكه افسوس بخوريم يادى از هم بكنيم... قدر آن شيشه بدانيم كه هست / نه در آن موقع كه افتاد و شكست 16 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 4 تیر، ۱۳۹۴ هيچ وقت اينجوري با وضعيت زندگي موجود زنده اي اينقد احساس همزاد پنداري نكرده بودم تا وقتي كه اومدم اين شهر (تهرون) و پرنده هاي تو قفس زيادي رو تو خونه ها و جلو مغازه ها ديدم تو شهر من تبريز شما علاوه بر اينكه هيچ گدايي رو تو خيابوناش نمي بينيد تقريبا كم پرنده اي رو مي بينيد كه تو قفس باشه و اين دقيقا برعكس تهرونه شهر پر از گدا و پرنده هاي تو قفس !!! تو خونه اي كه من زندگي مي كنم صاحب خونه اش تو حياطش يكي از اين پرنده ها رو تو قفس نگه داشته وقتي ميرم حياط كه مثلا لباس پهن كنم يا صب ميخوام برم سركار يا به هر دليلي حتي اگه حولسم بهش نباشه يه جيييييك بلندي مي كنه تا منو متوجه خودش بكنه چ ن دقيه اي ميرم پيشش و تو دلم باهاش درد دل مي كنم كمي باهاش مستقيم حرف ميزنم اون خيلي خيلي بيشتر از موجود زنده ديگه اي حرفامو درك مي كنه اينو با تموم وجودم بهش ايمان دارم يه احساس خيلي خيلي عميق ... بايد براش يه كاري بكنم اگه بتونم از صاحبش بخرم كه هيچ والا يه روز يواشكي در قفسشو باز ميزارم تا بره اون بايد بره اگه اون رها بشه و رهايي رو تجربه كنه انگار خود من رهايي رو تجربه كرده ام پ . ن : الان از پيشش ميام كمي پيشش موندم و باهاش حرف زدم با چشاي نم آلود و احساسات خيلي برانگيخته دارم اين دلنوشته رو مي نويسم دارم فكر مي كنم گنجيشكا از اين پرنده هاي تو قفس خيلي خوشبخت ترن ديدن رفتاراي اين پرنده صبحا وقتي كه گنجيشكا رو درخت نزديك قفسش سروصدا و همهمه راه انداختن و اين با ديدن شور و نشاط اونا از اين ور قفس تنگش به اون ور قفس تنگش مي پره و خودشو به در وديوار قفس آهني ميزنه قبلمو آتييششش ميزنه انصاف نيس اصلا انصاف نيس تورو خدا تهروني ها پرنده هاتونو آزاد كنيد بخدا انصاف نيس 16 لینک به دیدگاه
black banner 9103 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۹۴ ما هم تو یک قفس گرد و کره ای گیر افتادیم همه موجودات ..... قفسمون بزرگ تره ... همین ! پست قبلی رو خوندم دلم گرفت ! فکر کردم دیدم خودمم تو قفسم ! ممنونم ولی آزاد بودن خیلی شریفه 13 لینک به دیدگاه
دختر باران 18625 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۹۴ دلم یه سکوت محض میخواد.یه دشت بزرگ .یه آسمون صاف وصدای رودخونه فعلا باید تو توهمش بمونم تا ماه رمضونی تموم بشه دوباره بزنم به دشت و دمن گاهی اتفاق می افته کلا هنگم.هم مغزم هم جسمم.مثل امروز...چقد بدههههههههه حس هیچ کاریو نداشته باشی:5c6ipag2mnshmsf5ju3البته صبح اینجوری بودم .شاید بخاطر تنهایی بود. الان کمی بهترم...تنهاییو دوس دارم اما وقتی خونه شلوغ باشه بهتر تره:hapydancsmil: دلم خواست واستون خط بنویسم :hapydancsmil:الان حسش هستمینویسم و بر میگردم 13 لینک به دیدگاه
Ala Agrin 14476 اشتراک گذاری ارسال شده در 5 تیر، ۱۳۹۴ دیشب دلم بد جور هوای پدر رو کرده بود رفتم سراغ البوم قدیمی پدرم بیشتر عکسهاش همراه دوستش عمو فرهاد بود از شاید 7 یا 8 سالگیشون اهواز اون قدیما کارون زیبا دانشکده افسری چقدر با هم شاد بودن حتی بعد ازدواجشونم باز یار و رفیق هم بودند اما پدر خیلی زود رفت درست عین یه پرنده اوج گرفت و رفت غافل از اینکه هر شب رو به ارزوی اومدنش به خوابم سر بر بالشم میذارم هنوزم شماره عمو فرهاد رو دارم یهویی دلم خواست با عمو صحبت کنم زنگ زدم همش ارزو میکردم مجال صحبت کردن داشته باشه و خوشبختانه جواب داد الو بفرمایید سلام عمو آرامم آرام رضا؟ عمو خودتی واقعا چه عجب یاد عموتو کردی؟ اینجا بود که بغضم ترکید مثل همیشه مهربون و اروم درست عین پدر ،گفت بیشتر وقتها رو دارم خاطرات گذشته رو مرور میکنم و فکر میکردم الان اگر رضا بود کلی با هم گپ میزدیم برنامه یه سفر توپ دو نفره رو میریختیم و کلیم با این خیالاتم خوشم دخترم به موقع زنگ زدی و خوب جایی .تمام این مدت فقط عمو حرف میزد و من اشکام سرازیر بود واقعا چقدر جای پدر خالیه عمو دعوتم کرد برم پیشش تعطیلات تابستونو که فعلا سفری دیگه در راهه اما قبل از تموم شدن تابستون حتما به یاد پدر به سراغ عمو فرهاد دوست و یار و یاور بابا خواهم رفت اگر که خدا بخواهد.پدرم همچنان دوستت داشته و خواهم داشت کاش که بازم به خوابم می امدی.:icon_gol: 15 لینک به دیدگاه
aseman70 790 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۹۴ دو تا آدم حساس، مغرور، با یه دیوار دور تا دورمون... انگار به بعضی حرفا تعصب داشتیم..انگار هر دو نخواستیم.. بی انصافی نیست..خیلی وقتا منتظر بودم..حتی یه جمله ت می تونست کمکم کنه محکم تر حرفمو بزنم..چرا این دفعه گفتی؟ میدونی حتی نتونستم یه جمله... از همه ی اون حرفایی که قرار بود، بهت بگم.. سه بار تکرار کردی حرفی که برای دلم نبود..منم اون لحظه...نتونستم حتی یه کلمه بگم... 7 لینک به دیدگاه
reza.eng 1843 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۹۴ خیلی وقته که دیگه هیچی خوشحالم نمیکنه و از هیچی لذت نمیبرم حتی قبولی ارشد نتونست حالممو عوض کنه شاید اینا بخاطر بزرگترین دروغی بود که شنیدم و دارم تاوان اشتباه کس دیگه میدم یکی که انتقام یکی دیگه ار من گرفت و خوشحال شد بدون اینکه به زندگی منم فکر کنه حالا هم خوشحاله و لذت میبره چه تاوان سختی برای سادگی پرداختم 5 لینک به دیدگاه
roozbeh ameri 8439 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۹۴ چرا گاهی مجبوریم کاری رو که دوست نداریم بکنیم؟؟؟ 15 لینک به دیدگاه
دختر باران 18625 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۹۴ یه مدت حدودا یک ماه بلاگفا ایراد داشت وبلاگمو باز نمیکرد.سرورشون خراب بود امروز رفتم سراغش.سرورشون درست شده.اما پیغام میده وبلاگی با این آدرس وجود نداره یک سال نوشته هام پرید به همین راحتی... یه جور دفترچه خاطرات بود که خیلی خیلی واسم ارزشمند بود. 19 لینک به دیدگاه
Mina Yousefi 24161 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۹۴ از دنیا یِ " من " خــیــلــی فاصله داره ... 16 لینک به دیدگاه
reza.eng 1843 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۹۴ روزی خواهد رسید افسوس فایده ای ندارد ان روز شما داخل زندان خویش هستید من از زندگی دنیا ازاد آن روز خواهد رسید که ظلم های بر من جواب دهید قلب شکسته مرا التیام دهید الان نزدیک اذان هست امیدوارم نماز روزه هاتون قبول باشه کاش یاد بگیریم برای همه روزها دروغ نگیم نه فقط برای ماه رمضان 13 لینک به دیدگاه
NYC 20977 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۹۴ قسمت مناسبت ها رو مرور میکردم رسیدم به چندتا تاپیک عروسی بچه ها. متاسفانه دیگه بسته شده بود نشد نظر بدم ولی خب جسارتاً از این طریق بهشون تبریک میگم. آقای فاطمی داداش مهدی گل که ازش خبری نیست هستی خانوم آریودخت عزیز فائزه خانوم Valentina (البته تاپیک نداشت ولی از بس عشق ازدواجه تو همه پست هاش هی گفته) امیدوارم هرکجا که هستین موفق و پیروز باشید. خوشبخت باشید و سلامت در کنار خانواده. انشالا که لذت واقعی زندگی رو بچشید و در کنار بهترین همراه زندگیتون تا آخر عمر با خوشی زندگی کنید. 16 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 اشتراک گذاری ارسال شده در 6 تیر، ۱۳۹۴ مهدی لین کجاست؟ چرا انقد نیست؟ انشالله سالم و سلامت باشه 9 لینک به دیدگاه
?., 1265 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 تیر، ۱۳۹۴ بهترین دعا برای همه ی آدما آرامش روحیه...... 10 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده