رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها میبینم، و ندایی که به من می گوید : " گرچه شب تاریک است دل قوی دار سحر نزدیک است. "

 

 

از هر طرف به مغزم فشار میاد.قدرت فکر کردن هم ندارم.خدایا یه آرامش عمیق بده

 

خداجونم کمکمون کن:hanghead:

  • Like 11
لینک به دیدگاه

دو روز خیـــــــــــــلی خوبی رو گذروندم:hapydancsmil:

 

خوش گذشت خیــــــــــــــلی :hapydancsmil:

 

و در انتها حس خوبیه وقتی یکی از نگرانی هات بر طرف بشه :hapydancsmil:

  • Like 12
لینک به دیدگاه

میگفت شما ایرانیها به طرز غم انگیزی علاقه داریدکه واژه ها در جمله باشند. میگفت ببین در عربی راحت میگویی: شکرا! خلاص. چرامی گویید: دستت درد نکند؟ گفتم اخر ادمها با دست کارهایشان را انجام می دهند. گفت ولی برای ما این واژه ها سنگین است اگر شوهرم فارس نبود هرگز فارسی یاد نمیگرفتم .زبان بیهوده ای دارید. گفتم خب عوضش بگو مرسی زبانت خسته نشود. چند روز بعد دیدم به شوهرش میگوید: دستت درد نکند . گفتم پس چه شد؟ گفت اخر ادمها با دست همدیگر را نوازش میکنند. گفتم ایرانیها استعاره اند . استعاره های دوست داشتنی و تو هم با یاد گرفتن زبانشان میتوانی استعاره شوی ..

  • Like 6
لینک به دیدگاه

همه چی تموم شد خدایا بهم صبر وارامش بده برای پذیرفتن حقایق

بهم ارامش بده بتونم باقی عمرمو بالبخند به دیگران نگاه کنم...

بهم صبر بده تا قبول کنم....

بهم ارامش بده خدایااااااا انقدر صدات زدم این بوددددددددددد

خدایااااا خسته شدم ولی هیچ وقت ناامید نشدم

چرااااااا یه نفرباید تعیین کننده عمرت باشه.... مگه نمیگن مگه نمیگی هرچی من بگم همونه........

فقط بهم ارامش بده فقط ارامش.....

چه جوری لبخمد بزنممممممممممم این چه ازمایشی....

  • Like 9
لینک به دیدگاه

پیرمردم

 

من کمی پیرمرد هستم ، هوز که هنوز هست شب ها رادیو گوش میدهم ، ام پی تیری پلیر مرا خام خود نمیکند ، من هنوز در صف جستار ِ صفحه های اعصار پیشم ، تازه دلم هم میگیرد تایپ و کیبورد را تحریم میکنم چون عضو غیر رسمی کنگره ی ملی گذشتگانم من هنوز پیرمردم پس می نویسم با دوات و قلمم

من کمی پیرمردم عصرها بعد از کار دلم پر میگیرد برای یک چای زعفرانی ، برای عطر سکنجبین ِ در آب حل شده - مزاجم با افزودنیهای مجاز و غیرمجاز ناآشناست

هنوز هم کمی پیرمرد هستم بوی نای کتابهای قدیمیم را دوست دارم آخر کتاب های الکترونیکی حرمت ندارند!

هنوز هم تکه ِ نان ِ گوشه ی خیایان را که میبینم گمانم این است تکه ی پارچه ی کعبه است

من خیلی ، هنوز پیرمرد هستم

ح.س

 

  • Like 14
لینک به دیدگاه

ما دو تا سرماخوردگی پایه داریم ک اصلا امکان نداره یادی از ما نکنن!:w16:

یکی تابستون یکی زمستون

یکی بعد از پونزده برج ششم

یکی هم بعد از پونزده برج دوازدهم

اونی که تابستون میاد صدامونو کلفت می کنه و گلومون درد می کنه ولی بیشتر شبیه حساسیت فصلی طی می شه

اونی که زمستون میاد بیشتر صدامونو خفه می کنه و دماغ نمی ذاره بمونه! اون هم حساسیت تغییر فصل هست!

هر دو هم وقتی میان که ما می خوایم حتما با یکی شدید دعوا کنیم ولی خفه می شیم!:sigh:

  • Like 6
لینک به دیدگاه

باز یه مهر اومد و من تشویش فردا روز اول مدرسه رو ندارم

روزی پر از دلهره اما توام با زندگی و نشاط

باز پاییز اومد و تنهایی....

عجب فصلی هست این پاییز

آخه چرا؟

خدایا تا حالا از پاییز خیری ندیدم

خدایا پاییز امسالم رو تغییر بده

خدایاااااا فقط خودت میتونی:w16:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

الان یه ساعت یه آهنگی به اسم Malang Dhoom گوش میدم یه کلمشم نمیفهمم عایا دیوانه شدم؟:ws52:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

1مهر...

منی که از صبحه31شهریور وسایلامو آماده میکردم...شوق و شور و استرس...بغض...هرسال...

اما 2ساله حاظرم برگردم به اون دوران منی که تنها آرزوم بود از دوران مدرسه خلاص بشم....

حالا امشب با یه نگاهی پرازغم ولی تظاهر به شاد بودن با خواهرم که داره وسیلاشو آماده میکنه نگاه میکنم....

دلم واس دبیرستانی که 8نفربودیم تنگه...کلاسی با4تا نیمکت...

عین خواهر شاید نزیکتر بودیم...

همه اون دوران دلم میخواس دانشجو بشم...که حالا پشیمونم...

پشیمونم چرا همیشه مرتب بودم چرا شیطون نبودم چرا یه بار از کلاس بیرونم نکردن...یه حسرت...که هیچوقت جبران نمیشه...

دلم همون استرسی رو میخواد که فرداش امتحان شناخت مواد و مصالح یا هرچی...میخواد...

دلم سخت گرفت واس یه نیمکت واس تخته واس سروصدا...واس مدیر ناظم...

یادم نمیره تا عمر دارم 5سال ابتدایی ناظممون سیب صدامون میکرد...

دلم واس مهر تنگه...مهری که ذوق داشت...نه حسرت....

  • Like 9
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...