رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

با یکی از دوستام بیرون بودم که دوستش زنگ

تهش پشت گوشی همو بوسیدن

یه لحظه یه حالت چندش وحشتناکی بهم دست داد

یعنی اصلا یه لحظه حس کردم دوستم ف ا ح ش س

بعد یه پنج دقیقه که این همه حس بد داشتم گفتم چرا منباید از بوسه دو نفر که همو دوست دارن حس بد بهم دست بده؟چرا نباید خوشحال باشم؟ چرا هر وقت صحنه های رمانتیک میبینم جای نگاه تحسین برانگیز ؛ اخم میکنم و میگم اه چه بی حیا

 

ایششش خیلی مشکل دارماا باید رو خودم کار کنم :ws3:

لینک به دیدگاه

یه تصمیمی باید بگیرم در واقع یه کاری باید انجام بدم که انجامش برام خیلی سخته

میدونم به نفع خودم و آیندم و زندگیمه اما خیلی سخته انجامش

قدرتش رو ندارم

خدایا قدرتش رو بده بهم

لینک به دیدگاه

از ديروز تا حالا هي آنلاين شدم

 

هي انگار دلم ميخواست يك حرفي بزنم ، يك چيزي بگم ، بنويسم يعني ....

ولي ولي هيچ نتونستم بنويسم ...

 

نميدونم انگار از فشار تنهايي هست ...

لینک به دیدگاه

امروز خیر سرم داشتم کتاب میخوندم یهو تو ذهنم اومد 9*7 تا ولی هرچی فکر کردم یادم نیومد :4564:

هیچی دیگه فاتحه ای برای خودم خوندم:sigh:

فک کنم دیگه پیر شدم باید به فکر یه قبر باشم برای خودم :hanghead:

لینک به دیدگاه

خدایا! خداوکیلی این خوابا چیه من میبینم؟؟؟؟؟؟

فیلم ترسناک دوست دارم درست ولی دلیل نمیشه که شب هم خوابای ترسناک ببینیم بعد بیدار شیم تا صب از ترس سکته کنیم hanghead.gif

لینک به دیدگاه

دیروز با دوستام رفتیم یه تور یه روزه به ابشار بیشه...خسته شدیم ولی ارزشش داشت:hapydancsmil:خیلی خوش گذشت.

کلا 6 نفر بودیم و خودمون ماجرا ها داشتیم...خاطرات خوبی به جا موند از همه چی...

جالبیش این بود انقد خوراکی برده بودیم رسیدیم شروع کردیم به خوردن...از جوجه گرفته تا بلال گردوو و کیک.تخمه و....تازه اولش ناهار خودمونو خوردیم با گردو و بلال بعدشم دیدیم غذا تور حیفه اونم خوردیم....تو راه داشتیم از مسخره فیلم میگرفتیم که ما هیچی نخوردیم داریم از گرسنگی میمیریمم(حالا داشتیم خفه میشدیم جوری که خوراکی میدیدیم گری میکردیم).....یه دفه دیدیم مسیول تور پشت سرمون بود گفت شماااااااااااااا هیییچی نخوردیدد:w58:....یاااااا خدا

حالا نهار اول با بلال و گردو هیچی.....ناهار دومم هیچی......کیک خوردنتون چی بود سر نهار دوم:ws28:من کلا داخل دیوار بودم انقد خندیدم ،نگو اینا مارو زیر نظر داشتن کلااا:ws3:ولی ماااا اصلا بهمون بر نخورد و تا اخر سفر ادامه دادیم:hapydancsmil:

گفتم برسم خونه رفتم بیمارستان...ولی الان خوبم:ws3:

خدایا شکرت

مخصوصا برای این لحطات خووووب:icon_gol:

لینک به دیدگاه

دوستان عزیز تاپیک گاهنوشته ها یکی از تاپیک های پرطرفدار انجمن هستش. حیفه که بخوایم خرابش کنیم.

ما وقتی تو یه جمعی هستیم باید شرایطی که تو اون جمع هست رو رعایت کنیم تا به حقوق بقیه دوستانمون بی احترامی نکرده باشیم. اما خب متأسفانه تو موارد مختلفی دیده شده که این احترام به حقوق بقیه دوستان نادیده گرفته شده که یه نمونه دیگش داخل همین تاپیک پرطرفداره

یه مدت مدیر تالار به خاطر عدم دسترسی که به نت داره مرخصیه و نمیتونه رسیدگی کنه، ولی متأسفانه دوستان شرایط ساده ای که تو پست اول تاپیک اومده و بارها هم تکرار شده، نادیده گرفتن و باعث شدن حق بقیه دوستان هم ضایع بشه.

 

تاپیک تا یه مدت بسته میشه تا پست های خلاف قوانین تاپیک حذف بشه

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

من مي آيم !

تمام شدم ... ديگر انگار اين بار حقيقت است ، آخر من رسيده است !

 

خدايا دستم بگير كه ره من گم نشود !

 

پايان ها را دوست دارم ! تلخي دل چسبي است ! مثل يك فنجان قهوه ! پايان چون از جنس حقيقت است تلخ است !

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...