*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۹۳ از سه شنبه بیمارستانم .دلم برای خواب لک زده .چشام وا نمیشه تا فردا باید صبر کنم ببینم مرخص میشه .دعا کنید زودتر برگردم خونه:5c6ipag2mnshmsf5ju3 13 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۹۳ شادی یعنی دکتر بیاد بگه همه چی عالیه ذوق مرگم:hapydancsmil: 11 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۹۳ با یکی از دوستام بیرون بودم که دوستش زنگ تهش پشت گوشی همو بوسیدن یه لحظه یه حالت چندش وحشتناکی بهم دست داد یعنی اصلا یه لحظه حس کردم دوستم ف ا ح ش س بعد یه پنج دقیقه که این همه حس بد داشتم گفتم چرا منباید از بوسه دو نفر که همو دوست دارن حس بد بهم دست بده؟چرا نباید خوشحال باشم؟ چرا هر وقت صحنه های رمانتیک میبینم جای نگاه تحسین برانگیز ؛ اخم میکنم و میگم اه چه بی حیا ایششش خیلی مشکل دارماا باید رو خودم کار کنم 9 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۹۳ یه تصمیمی باید بگیرم در واقع یه کاری باید انجام بدم که انجامش برام خیلی سخته میدونم به نفع خودم و آیندم و زندگیمه اما خیلی سخته انجامش قدرتش رو ندارم خدایا قدرتش رو بده بهم 4 لینک به دیدگاه
black banner 9103 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۹۳ از ديروز تا حالا هي آنلاين شدم هي انگار دلم ميخواست يك حرفي بزنم ، يك چيزي بگم ، بنويسم يعني .... ولي ولي هيچ نتونستم بنويسم ... نميدونم انگار از فشار تنهايي هست ... 13 لینک به دیدگاه
سنا سادات 2449 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۹۳ بعضی از آدما چقدر زشت زندگی میکنن...:icon_pf (34): 12 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 7 شهریور، ۱۳۹۳ آبجیم قصد کرده ترکم بده تا امروز که قطره چکانی مصرف کردم نمیدونم آخرش موفق میشه یا نه من که گمون نمی کنم 10 لینک به دیدگاه
bahar91 939 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۹۳ خدایا ممنونم بابت هدیه امروزت... خدایا شکرت. 11 لینک به دیدگاه
sarevan 9753 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۹۳ خیلی حرف دارما... خیلی وقته خیلی حرف دارم... ولی همش همش همش رو که میخام بگم ...میبینم کلش میاد توی این کلمه.. شکرت... هی خدا..شکرت... 14 لینک به دیدگاه
Saba Heidari 14145 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۹۳ چه حس خوبی عه بودن پیش کسی که همه ی زندگیت به اون خلاصه میشه، کنارت ارامشی دارم مثال زدنی ، چقدر دوست دارم اخه :icon_gol: 14 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۹۳ یه وقتایی دوست دارم جفت پا برم تو دهن زندگی :| 18 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۹۳ امروز خیر سرم داشتم کتاب میخوندم یهو تو ذهنم اومد 9*7 تا ولی هرچی فکر کردم یادم نیومد هیچی دیگه فاتحه ای برای خودم خوندم فک کنم دیگه پیر شدم باید به فکر یه قبر باشم برای خودم 9 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۹۳ خدایا! خداوکیلی این خوابا چیه من میبینم؟؟؟؟؟؟ فیلم ترسناک دوست دارم درست ولی دلیل نمیشه که شب هم خوابای ترسناک ببینیم بعد بیدار شیم تا صب از ترس سکته کنیم 8 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۹۳ هیچی لذت بخش تر از این نیست بعد از 5روز سخت به خونه برگردی چه آرامشی خدایا شکرت 9 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 شهریور، ۱۳۹۳ نمیدونم امروز چه بغضیه که مهمون من شده حتی نمیدونم دلیلش چیه اما بازم جنگ جنگ تا پیروزی 9 لینک به دیدگاه
nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۹۳ دیروز با دوستام رفتیم یه تور یه روزه به ابشار بیشه...خسته شدیم ولی ارزشش داشت:hapydancsmil:خیلی خوش گذشت. کلا 6 نفر بودیم و خودمون ماجرا ها داشتیم...خاطرات خوبی به جا موند از همه چی... جالبیش این بود انقد خوراکی برده بودیم رسیدیم شروع کردیم به خوردن...از جوجه گرفته تا بلال گردوو و کیک.تخمه و....تازه اولش ناهار خودمونو خوردیم با گردو و بلال بعدشم دیدیم غذا تور حیفه اونم خوردیم....تو راه داشتیم از مسخره فیلم میگرفتیم که ما هیچی نخوردیم داریم از گرسنگی میمیریمم(حالا داشتیم خفه میشدیم جوری که خوراکی میدیدیم گری میکردیم).....یه دفه دیدیم مسیول تور پشت سرمون بود گفت شماااااااااااااا هیییچی نخوردیدد....یاااااا خدا حالا نهار اول با بلال و گردو هیچی.....ناهار دومم هیچی......کیک خوردنتون چی بود سر نهار دوممن کلا داخل دیوار بودم انقد خندیدم ،نگو اینا مارو زیر نظر داشتن کلاااولی ماااا اصلا بهمون بر نخورد و تا اخر سفر ادامه دادیم:hapydancsmil: گفتم برسم خونه رفتم بیمارستان...ولی الان خوبم خدایا شکرت مخصوصا برای این لحطات خووووب 9 لینک به دیدگاه
Mohammad Aref 120452 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 شهریور، ۱۳۹۳ دوستان عزیز تاپیک گاهنوشته ها یکی از تاپیک های پرطرفدار انجمن هستش. حیفه که بخوایم خرابش کنیم. ما وقتی تو یه جمعی هستیم باید شرایطی که تو اون جمع هست رو رعایت کنیم تا به حقوق بقیه دوستانمون بی احترامی نکرده باشیم. اما خب متأسفانه تو موارد مختلفی دیده شده که این احترام به حقوق بقیه دوستان نادیده گرفته شده که یه نمونه دیگش داخل همین تاپیک پرطرفداره یه مدت مدیر تالار به خاطر عدم دسترسی که به نت داره مرخصیه و نمیتونه رسیدگی کنه، ولی متأسفانه دوستان شرایط ساده ای که تو پست اول تاپیک اومده و بارها هم تکرار شده، نادیده گرفتن و باعث شدن حق بقیه دوستان هم ضایع بشه. تاپیک تا یه مدت بسته میشه تا پست های خلاف قوانین تاپیک حذف بشه 15 لینک به دیدگاه
black banner 9103 اشتراک گذاری ارسال شده در 20 شهریور، ۱۳۹۳ من مي آيم ! تمام شدم ... ديگر انگار اين بار حقيقت است ، آخر من رسيده است ! خدايا دستم بگير كه ره من گم نشود ! پايان ها را دوست دارم ! تلخي دل چسبي است ! مثل يك فنجان قهوه ! پايان چون از جنس حقيقت است تلخ است ! 11 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده