VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۹۳ الان این فیلمه میگه یه زنی که نتونه جلوی زن دیگه رو بگیره والا زن نیست الان من برم بزنم مادر شوهرمو بترکونم همینجوری آدم تحریک میشه قاتل میشه 7 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۹۳ بنظرم زندگی واسه دهه 90 ی ها کویت میشه 5 لینک به دیدگاه
...Neda... 2026 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۹۳ من رد پای ژنها را همه جا می بینم !نه فقط در موها و رنگ چشم و قدّم و این که لاله ی گوشم چه شکلی است ، نه ،دردم این جاست که در تمام افکار و عقایدی که با جان کندن برای خودم ساخته ام رد پای ژنها را می بینم ! در تمام اشتباهاتم و موفقیت هایی که به دست آوردم انگار تک تک سلول هایم پوزخند می زنند به من می گویند تو نبودی ! یک لحظه بود ! یک لحظه ای که تصادفی ژنها این گونه کنار هم قرار گرفتند !من حریف این پوزخندهای تحقیر آمیز نیستم !مخصوصا وقتی اکثر اوقات در موقعیت جوری رفتار نمی کنم که قبلا تصمیم گرفته بودم ، دلم از دست خودم می گیرد .تا سر حد مازوخیسم پیش میروم . باز می پرسم واقعا اگر رفتار و شخصیت آدمی مثل رنگ مو و چشمشان به ارث رسیده باشد چه؟ چه سوال ترسنااکی است !از مازوخیسم بدتر شکنجه می دهد پرسیدنش ! آن وقت روان شناس می شود آرایشگری که به جای مو "فکر" رنگ می زند و یک ماه دیگر همان رنگی که ژنها رقم زده بودند باز از ریشه سر باز کند! چه احساس ضعفی به آدم می دهد این که در یک لحظه ترکیب ژنهای دو نفر دیگر مرا ساخته باشد ! مرا ! 9 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۹۳ بعضی ها که رو اعصابن یادشون هم مایه آزاره دقیقا الان یاد یکی افتادم کاش جلوم بود میکشتمش(تا این حد عصبی میشم از یادش):vahidrk: 9 لینک به دیدگاه
مريم14 298 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۹۳ آخه روانی چجوری دلت میاد دختر 15سالتو بزنی خدایاااااااااااااااااا چی میشد زور مردا رو به ما میدادیخدا بعضیا خیلی بی انصافند خدا تو که میدونی خانواده ای دختر نمیخوان چرا بهشون میدی خداااااااا:w821:کاش نسل مرد منقرض شه 10 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۹۳ بچه بودم دلم میخواست سوباسا شوهرم بشهالان کارتونشو دیدم دلم برای عشقم سوخت که قضیه اون مار و شیلنگس 10 لینک به دیدگاه
aseman70 790 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 مرداد، ۱۳۹۳ اول آروم میشه خیلی آروم تر از همیشه.. میره تو خونش.. دیگه نمیاد بیرون... اگه تا یه روز نیومد بدون که رفته... ماهک ما هم رفت.. حلزون کوچیک خونه ی ما... جالبه نه!! جایی که یه روز خونش بود میشه قبرش!!... . . عمر حلزون کوتاهه.. 5 لینک به دیدگاه
maryam39 8211 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۳ چرا آدمها نمیفهمند که کی باید دعوا کنند، کی باید سرزنش کنند، کی باید سکوت کنند و کی باید همدردی کنند؟ چرا نمیفهمند؟ چرا؟ 5 لینک به دیدگاه
*atefeh* 13017 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۳ بعضی روزا انقد مزخرفن که خود مزخرف انقد نیست 8 لینک به دیدگاه
maryam39 8211 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۳ الان دلم میخواست مثه اون کارتونه بودم که مرده با مدادش نقاشی میکشید و نقاشیها جون میگرفت اگه مداده رو داشتم فقط تو رو نقاشی میکردم و بعد دورش مینداختم و میذاشتم که زندگی بدون مداد امتداد پیدا کنه شایدم مجبور میشدم مدادو برعکس کنم و با پاک کن تهش خواستنت رو پاک کنم. ولی حتما خدا یه چیزی میدونسته که نه مداد بهم داده نه پاک کن تهشو. پ.ن: اسم کارتون رو پیدا کردم : la linea 10 لینک به دیدگاه
black banner 9103 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۳ من حقيقتا از اين دنيا مجازي خسته شدم اما مثل يك آدم سيگاري ، فقط هي خوشم مياد بيخودي آنلاين بشم ! شده ساعت ها اينجا بيخودي رفرش كردم نه پست جديد بوده نه پيامي اما چشمام كور شده از بس نگاه كردم و رفرش كردم آخه خاك بر سرت دنبال چي ميگردي ؟؟؟ من نميتونم برنامه بريزم و اين برنامه ريزي نكردنه اعصاب منو خورد ميكنه ، يعني كلا ميخوام بخونم كه برم شريف كه بعد بتونم برم ( پ ن ديالوگ يارو تو آلبرتا) بايد كمتر بيام ... ديگه سن شيطوني و بچه بازي سر اومده اگه قرار باشه زندگي زمين بزارم و زندگي تشكيل بدم بايد از الان شروع كنم فندانسيون كار رو ببندم ! اين دنياي مجازي نميزاره ... دنياي مجازي خيلي بهم كمك كرد تا خيلي چيزا رو پيدا كنم ، اما الان سو مصرف اش داره منو قاطي ميكنه خدااااااااااااااااااااا ميدونم اين حرفا الكيه دوباره تا صب بيخودي انلاين رفرش ميكنم 6 لینک به دیدگاه
Tamana73 28831 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۳ دلم خیلی پره... ازهمه...همه چیز... یه خبر خوب یه خبر بد... نبود کسی که.... خدایا همه مریضا رو شفا بده... خدایا... به جوونیش رحم کن...به مادرش... 3 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۳ شمارش معکوس شرو شد :hapydancsmil: نزن تو ذوقم ... لطفا :5c6ipag2mnshmsf5ju3 6 لینک به دیدگاه
hasti1988 22046 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۳ این همه تو اوج گرمای تابستون سر ظهری ،زبون روزه زیر آفتاب داغ کشوندن اونجا یعنی همه ش هیچ ...که آخرش بخوان بنویسن که عدم سابقه کاااااااااار؟؟؟؟؟؟ اینو که خودم هم گفته بودم،حتی تو مصاحبه که گفتم سابقه کاریم کمتر از شش ماهه ،هم قبل گفتن نوشته بودم ...هم تو فرمهای شما هم تو رزومه خودم..... این همه ورق پر کن ،برگه پر کن ،تست هوش تو زمان های 2 دقیقه ،سه دقیقه ،2 دقیقه..... از رد شدن ناراحت نیستم ،ازین ناراحتم که این پروسه رو وقتی درست نبود چرا بیشتر از یک ماهه که باید من منتظر بمونم ... منتظر بمونم چون وقتی مصاحبه کردن گفتن نظر ما مثبته ...... سابقه کاری از کجا بیارم وقتی نه شما به من اعتماد میکنی ،نه میذاری بهتون خودمو ثابت کنم.... منشیشون گفت اشتباه کاریابی بوده ،ما بهشون گفته بودیم مرد! میخواهیم با سابقه کاری بالا.... .......................... 9 لینک به دیدگاه
*mehrsa* 14558 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۳ اصلا حال و روزم خوب نیست خودم کم حال و روزم بد بود امروز تو بیمارستان خانواده مصدومین هواپیما رو هم دیدم خیلی اعصابم خورد شد 11 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۳ دقیقا Lean .......................... این پروسه از زندگی و این تغییر و تحول و آگاهی چقد خوب تونسته موضوع "مرگ" رو واسم هضم کنه نه میترسم از مرگ نه نگرانم نه ناراحتم نه وحشت دارم نه بهم دوره و نه نزدیک آرومم 7 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۳ همه شون پرواز کردن من جا موندم نفس کم آوردم .......:5c6ipag2mnshmsf5ju3 6 لینک به دیدگاه
ENG.SAHAND 31645 اشتراک گذاری ارسال شده در 19 مرداد، ۱۳۹۳ پرواز نکرده بال هاشون شکست خدایا .... بیامرزشون 7 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده