رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

بازم بارون میباره و فقط داغ دلای خسته رو تازه میکنه

 

دوس دارم ساعتها قدم بزنم و تمام قطره هاش و رو صورت و موهام حس کنم

  • Like 13
لینک به دیدگاه

در داستانی آمده؛ مرد به مرد به ظاهر بادیه نشین گفت این ماجرا را جایی بازگو مکن...ترسم زین پس هیچ سواره ای هیچ پیاده ای را اعتماد نکند.

  • Like 9
لینک به دیدگاه

الان زیر بارون بودم و یاد این شعر قشنگ افتادم...

 

باز ای بارن ببار

برتمام لحظه های بی بهار

بر تمام لحظه های خشک خشک

بر تمام لحظه های بی قرار

 

1.jpg

 

باز ای باران ببار

بر تمام پیکرم موی سرم

بر تمام شعر های دفترم

بر تمام واژه های انتظار

 

 

باران رحمت خدا همیشه میبارد تقصیر ماست که کاسه هایمان را بر عکس گرفته ایم...

  • Like 13
لینک به دیدگاه

خیلی وقت است که "بی تابم "...

دلم تاب می خواهد...!

 

ویک هل محکم...

 

که دلم هری بریزد پایین...

 

هر چه در خودش تلنبار کرده را....

 

 

 

View-feelings-with-photos-17.jpg

  • Like 11
لینک به دیدگاه

احساس می‌کنم باید این را جایی بنویسم. بنویسم شاید این بغض در گلویم سر باز کند.

 

چند روز پیش بعد از مدتی دوباره گذارم به مترو افتاد. وارد شدم. دستم را به فلز یخ کرده گرفتم و از پله‌ها پایین رفتم. از راهروی طولانی و سرد و بی‌روح گذشتم. در احوالات خودم سیر می‌کردم که رسیدم به سالن اصلی مترو.

چشمم یک دفعه سر خورد روی ریل‌های وسط. روی کابل‌های زرد رنگ. روی علامت خطر برق فشار قوی... و روی خط قرمزی که نباید از آن گذشت... دلم لرزید.

صدایی در سالن پیچید. «مسافرین محترم بنا به درخواست‌های مکرر شما، با کمک نیروی انتظامی طرح جمع آوری دستفروشان از سطح سالن‌های مترو به انجام رسیده است.»

انگار یک سطل آب یخ رویم خالی کردند... در یک لحظه به هم می‌ریزم... «درخواست‌های مکرر شما» ... «مسافرین محترم»... همه‌ی اینها در سرم تکرار می‌شود.

دلم می‌خواهد روی همین سرامیک‌های سرد بنشینم زار زار گریه کنم.

پسری هم سن خودم... همین‌جا... در این دالان سرد و بی‌احساس... بین همین مردم بی‌تفاوت می‌میرد و من فقط خیره شده‌ام به این خط قرمز لعنتی... صدایی پشت سرم داد می‌زند خانوم هل نده.

  • Like 9
لینک به دیدگاه

از جمع شما میروم وزود می آیم

بی پرده بگویم که محتاج دعایم

در انجمن واین همه پستی که نوشتم

سعیم همه این بود قصوری ننمایم

از جمع رفیقان همگی خواسته ام عفو وگذشت است

عمر است وخدا وملک الموت. گفتند نرو ،من چه کنم باز بیایم ؟

خنده فراوان ...:ws3:.

به زودی ببینمتان .دوستان:a030:

  • Like 10
لینک به دیدگاه

اگه یه روزی با یکی رفتین بیرون و تو انتخاب آش رشته و آش شله قلمکار موندین ،

 

اون آشی رو انتخاب کنین که دوست دارید ،

 

وگرنه تا ابد حسرتشو میخورین :sad0:

 

 

من آش رشته میــــــــــــــــــــخوام :4564:

  • Like 12
لینک به دیدگاه

امشب میخوام چند تا به سلامتی بگم م م م

 

به سلامتی هر چی رفیق نامرده !!!!

 

به سلامتي همه اونايي که خطشون اعتباريه ولي معرفتشون دايميه!

 

به سلامتی اونی که باخت تا رفیقش برنده باشه . . .

 

به سلامتی اون رفتگری که تو این هوا داره به عشق زن بچش کوچه و خیابون رو جارو میزنه که یه لقمه نون حلال در بیاره

 

به سلامتی رفیقی که تو رفاقت کم نزاشت ولی کم برداشت تا رفیقش کم نیاره

 

:4564:

  • Like 15
لینک به دیدگاه

دیشب و امروز صبح اصلا خوب نبودم..

خیلی حالم بد بود. ولی الان احساس بهتری دارم. یه کوچولو دگرگونم ولی خوب به کمک خودم باید خوب بشم.. :w16:

  • Like 12
لینک به دیدگاه

آخ آخ ديشب يه چيزي گفتم كه بعدش حسسسابي پشيمون شدم

انقد از دست خودم عصباني ام كه دلم ميخواد خودمو خفه كنم:banel_smiley_4:

با اينكه حرف خاصي نبود اما ممكن بود خيلي بد بشه و ناخواسته آبروي يه بيچاره اي رو ببرم

اميدوارم به خير بگذره وگرنه خودمو نميبخشم

:hanghead:

  • Like 12
لینک به دیدگاه

دلم یک قطره آرامش می خواد...!

ترم جدید داره شنبه شروع می شه و مثلا 10 روز تعطیل بودم ولی اینقدر کارای ریز و درشت از اطراف بهم حواله شده که یک درصد هم حس نکردم تعطیل بودم!

اصلا حوصله ی بچه های یونی و آدمای دوگانه ی به ظاهر دوست رو ندارم...

  • Like 11
لینک به دیدگاه

خندیدن یه نعمته...

زمانی متوجه میشی چقدر مهمه که خدایی نکرده حوصله خنده بازار خودمونم نداری

زمانی که حتی نتونی خودتو گول بزنی و وادارش کنی لبخند بزنه

 

امیدوارم هیچ وقت هیچ کس چنین حسی رو حتی تجربه نکنه

  • Like 8
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...