MahSa.92 2151 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مهر، ۱۳۹۲ امروز خیلی خسته شدم ....هم روحی ، هم جسمی....حتی حوصله نداشتم برم دوقلوهای ی روزه عموموببینم ....کاش زودتر تموم شه.... 10 لینک به دیدگاه
Ali.Fatemi4 22826 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مهر، ۱۳۹۲ خدایا ازت ممنونم که نعمت "اشک ریختن" رو بهم دادی 10 لینک به دیدگاه
maryam39 8211 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مهر، ۱۳۹۲ چه سخت است صحبت آغاز کردن با کسی که مدتهاست فراموشش کرده ای... و چه لذت بخش وقتی او خود، تو را همچون آشنایی صمیمی، گرم در آغوش می گیرد... ای کاش دوباره فراموشم نشود این آغوش... و آن محراب که در آن تنگ در آغوشم گرفتی. 5 لینک به دیدگاه
manjari 2934 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مهر، ۱۳۹۲ خدایا توی این شبهای عزیز شفای همه بیماران مخصوصا یکی از دوستانمون رو که توی کماست رو از خانواده اش دریغ نکن، بخاطر 2 تا دختر کوچیکش انشالله حالش خوب بشه الهی آمین :ws21::ws21: 13 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مهر، ۱۳۹۲ دیابت نوع 1.....قند 300...اون فقط 16 سالشه 11 لینک به دیدگاه
faaarnaz 5345 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مهر، ۱۳۹۲ زیادی نزدیک بشی دلتو میسوزونن زیادی دور بشی دلت تنگ میشه باید فاصله خودتو حفظ کنی تو این جماعت 16 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۲ تو اوج حوابم یکی زنگ زد...حیف کارم گیرشه وگرنه می تونستم ریجکت کن :mornincoffee: یکی بالاخره یه پیغام مهربونانه بهم داد....معرفتتو بشم جوون 8 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۲ این بانک های خارچی کشتن منو..... یه گزارش از حسابم می خواستما...یه هفتست دارن لفتش می دن امروز باید 3 تا تمرین ریاضی+ 300 تا سئوال آنلاین + یه مقاله برای درس فردام تحویل بدم 6 لینک به دیدگاه
Ali.Fatemi4 22826 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۲ بابا یکی نیست به بعضیا بگه عاخه شما رو به جون هرکی دوست دارین رو این قفل دهنتون یه کلید بذارین به خدا.... گاهی وقتا اصن حرف نزنین بهتره به خدا والللللللللللاااااا....... 11 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۲ بعضیام هستن هر چی از ذهنشون رد میشه به زبون میارن بدون توجه به مزمون کلمه بعد میگن منکه چیزی نگفتمبه نظر من آدم اول باید جرات قبول کردن حرفی رو که زده داشته باشه بعد شروع به نطق کردن کنه 13 لینک به دیدگاه
Mina Yousefi 24161 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۲ عشــــــــــــــــــــــــــــــــق تو خوابــــــــــــــــــــی بود و بس... 11 لینک به دیدگاه
sahar 91 9480 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۲ امشب عالی بود تو به ما کمک کن دوباره و دوباره حتی در آن مواردیکه نمی دانیم و تو خود آگاهی شکرت مهربانم. 8 لینک به دیدگاه
maryam39 8211 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۲ انگار روحم در انحنای زیبای حروف، لابلای واژه ها، پشت شعری از سهراب، با ترس پنهان شده است. می ترسد که باز کسی او را در زندان حروف بی دست خط گرفتار کند... حروفی همه شبیه به هم... حتی بدون لکه ای از آب انار ترش دیشب... دلم تنگ است برای خم های نازنین نوشتن یک سپیدار... 13 لینک به دیدگاه
Z@laL 6664 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۲ کاش دوباره زندگی روی شاد و خوش بودنو نشونمون بده دلم خیلی بی تابی میکنه بهونه ی اون روزای خوبو میگیره 13 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 25 مهر، ۱۳۹۲ امروز عزیزی بهم گفت تو خیلی سنگدلی ، باورم نمیشه ممکنه احساساتم تو چهرم پیدا نباشه ولی بزرگترین درد زندگیم دیدن غم دیگران بوده و بهترین حس زندگیم دیدن شادی دیگران ، کاش با ظاهر قضاوت نکنیم 17 لینک به دیدگاه
nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مهر، ۱۳۹۲ داداشم خیلی جدی یه سوا ل ازم پرسید... منم با خنده جوابشو به شکلی دادم! گفت نمک دوووون:vahidrk: قدیما،با داداش بزرگترمون که حرف میزدیم کل هیکلمون ویبره میرفت:banel_smiley_52:....حالا نگاه کن بچه ها الان (حالا انگار چند سال تفاوت سن داریم) خدایا بابت جمعمون ممنون. ببخشید اگه....کمی ناراحتت کردم..... شکر شکر شکر 11 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مهر، ۱۳۹۲ [h=5]بسانِ قلم به رویِ بوم تنت چه خوب مکتب توراییسم را فهمیدم هائد[/h] 9 لینک به دیدگاه
manjari 2934 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مهر، ۱۳۹۲ دیروز بعد از سالها توی خونمون از بیکاری گفتم مامان من غذا درست میکنم!!!!! غذا که آماده شد تست نهایی رو کردم عالی بود مامانم هم رفت بشقاب و ..... برد تا من غذا رو ببرم همین که از روی گاز برداشتم یهو دستگیره به اجاق گیر کرد و قابلمه افتاد زمین همه غذا کف آشپزخونه بود 5 دقیقه فقط نگاهش میکردم اصلا توجه نکردم انگشت پام در حال سوختن :icon_pf (34): ناراحت خوش رنگی و طعمش بود خیلی خوشمزه شده بود مامانم بیچاره کلی ذوق کرده بود، تازه بعد از 5 دقیقه گفتم مامان غذا ریخت فکر کرده بود در قابلمه افتاده ولی از شوک 5 دقیقه ای که در اومدم نشسته بودم و 3 ساعت میخندیدم ولی مامانم دپرس شده بود کلی گذاشتم جا بیفته نمیذاشتم به غذا دست بزنه :5c6ipag2mnshmsf5ju3 بدتر از همه این بود که با شکم خالی آشپزخونه رو حسابی شستم بخدا این همه دانشجو بودم هیچوقت این اتفاق نیفتاده بود ولی خیلی خندیدم خوش گذشت :hapydancsmil: حالا قرار فردا دوباره غذا درست کنم 11 لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 مهر، ۱۳۹۲ کاش تو کشور ما هم از بچگی یه سری آموزش در مورد آناتومی بدن و ساختارش مخصوصا ساختار ستون فقرات تو مهد کودک ها یا تو مدارس وجود داشت.مثلا به جای زنگ بیخود پرورشی ، یه کسی میومد بچه ها رو از این مسائل آگاه می کرد... به شخصه دچار مشکلی شدم که اگه از سالها قبل آگاهی داشتم ، می تونستم جلوشو بگیرم اما ... وظیفه خودم میدونم از همین تاپیک که پر خواننده هم هست ، بگم که هر کسی (مخصوصا خانومها ) که گاهی دچار در می شه ، فرقی نداره کجا.دست ، پا ، کمر یا هر جای دیگه، حتما حتما آزمایش خون بده و میزان ویتامین دی خونش رو بسنجه.اکثر خانومهای ایرانی چون بدنشون در معرض آفتاب نیست ، این کمبود ویتامین دی رو دارن...نزارین مثل من که کمرتون داغون شد ، تازه بفهمینا... برین چک کنین!! هر کسی یه عضو آسیب پذیر داره.و این کمبود به همون عضو آسیب می زنه. تصمیم گرفتم یه تحقیق کامل در مورد ویتامین دی و ارتباطش با درد اعضای بدن انجام بدم و در اختیار بقیه قرار بدم.یا یه مرکزی چیزی باشه که بشه این چیزارو آموزش داد... 18 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده