رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

احساس کردم از برج میلاد پرتم کردن پائین !!

 

من چقدر وابسته این بچه ها شدم که 2 روز کارم گریه کردن شده بود و از خدا میخواستم که دلش راضی بشه ... وای خدای من !

 

گاهی وقتا باید موقتی چیزایی که بهشون وابسته ایم و دوستشون داریم و ازمون بگیرن تا قدرشونو بیشتر بدونیم !

 

مثل یه سرما خوردگی ســـــاده !

 

خــــدا جون دوست داررررررررم !!:icon_gol:

  • Like 16
لینک به دیدگاه

چـقـدر خـوبــه بـعـضـی از آدمــا بـدونـن کـه

اگـه چـیـزی رو بـه روشـون نـمیــاری

از "ســـــادگــــــــی" نـیـسـت ...

شـایـد دیـگـه اونـقـدر واسـت مـهـم نیـســتـن کـه

روشـون حـــســـــــــاس بـاشــی ...!

  • Like 14
لینک به دیدگاه

گاهی تو وضعیتی از زندگی قرار داریم که خودمو هیچ دلمون نمیخواست باشیم ، اما مثل پرنده ایم توی قفس ... پرنده توی قفس کاری نمیتونه بکنه ، از اینکه توی قفسه ضربه میخوره اما ... :sigh:

  • Like 9
لینک به دیدگاه

یه استادی داشتم تو دوران کنکور همیشه میگفت برای زندگی کردن همیشه دل خوشی هست. استاد ادبیاتمون بود :ws37:

الان که چند سال از اون موقع ها میگذره امروز تو خیابون استادمو دیدم، منتظر تاکسی وایساده بود؛ پیاده شدم و سلام علیک کردم ازش خواهش کردم که برسونمش، بهش میگفتیم بابا خیلی استاد خوبی بود؛ اولش نشناختتم ولی بعد که فهمید گفت :اهان تو همون زلزله ی کلاس a ای منم گفتم با اجازتون.:ws3: (کلا همه جا معروفمicon_pf%20(34).gif)

خلاصه تو راه یکم صحبت کردیم بهش گفتم : بابا یادتونه همیشه میگفتین واسه زندگی دلخوشی زیاده؟ گفت: اره دخترم، مگه تو دلخوشی نداری، همینکه شادی ، سلامتی، دوتا پا داری که میتونی کلاج و ترمز بگیری، دو تا دست داری که فرمون و دنده رو گرفتی باهاش، همین چشمات که واسه اینکه افتاب اذیتشون نکنه عینک زدی بهشون دلخوشی عه و مهمتر از همه اون لب خندونت ینی دلخوشی.......

یکم فکر کردم دیدم راست میگه. :ws37:

مگه از زندگی چی میخوایم به جز شادی و خوشی؟ واسه چی الکی ناراحتی کنیم؟

وقتی رسوندمش فقط گفتم خیلی دوسِت دارم بابااااااااااااااااااا:icon_gol:

  • Like 25
لینک به دیدگاه

حس خوبی هست

حس بودن این روزا قشنگه

این که توی این تاریکی دنیا اون دور دورا یک نوری میبینی هرچند کم اما بازم آرامش داره

تو دستم بگیر آرامش یعنی همین خدای بزرگ

  • Like 14
لینک به دیدگاه

چقدر حس بدیه بعد سه هفته بیای و ببینی اکثر بچه ها و دوستات تغییر نام کاربری دادن و آواتاراشونم عوض شده، بعد تو دیگه جز دوستای نزدیکت، بقیه رو نمیشناسی ..... :sigh:

  • Like 17
لینک به دیدگاه

طرز تهیه یک فیلم در تلوزیون ضرغام نشان:

 

1: یک عدد پروژه ترجیحا از نوع تحریم شده در مورد پزشکی یا نفت باشه که چه بهتر

 

2:یک عدد استاد در نقش مراد ترجیحا محاسن کاملا سفید با دیدگاه های فیلسوفانه

 

3: چند عدد برادر دانشجوی عرزشی فوق نخبه با محاسن مشکی در نقش مرید

 

4: یک عدد خواهر عرزشی و با چادر کش دار اکتیو و پی گیر

 

5: یک عدد برادر در ظاهر عرزشی و در باطن غیر عرزشی پول دوست و پپه

 

6: چند تن فتنه گر ، عامل صهیونیست ، جاسوس و منحرف

 

7: چند عدد سرباز گم نام امام زمان بسیار خفن

 

در ابتدا همه این مواد را در قابلمه ریخته هم می زنیم و یک فیلم نامه شلم شوربا تهیه می نماییم ، سپس در مسیر اعتلای نظام و رسیدن به خود کفایی پروژه مذکور را توسط برادران عرزشی تحت نظر استاد فیلسوف نما که حرف های قشنگ قشنگ می زند راه اندازی می نماییم ،در ادامه سر برادر ظاهرا عرزشی و بی بصیرت را توسط عوامل فتنه گول مالیده و یک عدد فرمول بسیار خفن در حد نظریه نسبیت انشتین را به عوامل استکبار تحویل می دهیم ، سپس سربازان گم نام را وارد صحنه میکنیم ، در این راستا یکی از برادران فوق عرزشی و خواهر مذکور را که در تمام صحنه ها با چادر ول و واز خود نمایی میکند به کمک سربازان گم نام فرستاده و کاشف به عمل می آید که برادر فوق عرزشی یک عدد فرمول خفن دیگر در آستین دارد و فرمول دزدیده شده جهت گول مالیدن سر عوامل استکبار طراحی شده ، سپس با تیزهوشی سربازان گم نام برادر بی بصیرت را شناسایی نموده و با رأفت اسلامی به مسیر والای انقلاب بازمیگردانیم با کمک برادر تواب کلیه عوامل صهیونیست را شناسایی و مشت محکمی به دهان استکبار می کوبیم ، در پایان جشن موفقیت پروژه و جشن عروسی برادر فوق عرزشی و خواهر عرزشی را برگزار می نماییم

  • Like 12
لینک به دیدگاه

یه جمله هست تو سرم وول میخوره ولی یادم نمیاد کجا خووندمش. احتمالا تو یه کتاب خووندمش ولی هیچی از کتابه یادم نمیاد، خیلی وقت نیست خووندم. :no:

با این مضمون: تو گروهی عضو نبودم، گروه های دوستی از دور جذابیت داشتن برام، و من وارد یکی از این گروه های دوستی شدم و حسادت ها، کینه ها، دعواهاشون رو با هم دیدم، آنها فقط در حضور دیگران بسیار با هم دوست بودند، شاد بودند و هوای هم رو داشتند و بعد از گروه خارج شدم و دیگر هرگز تو هیچ گروه دوستی ای عضو نشدم، بهشون لبخند زدم ولی دیگر هرگز واردشون نشدم.

  • Like 12
لینک به دیدگاه

واقعا دیگه خسته شدم تا کی آدما فقط فکر خودشون باشند.

لعنت به کسانی که میتونند گره از مشکل کسی باز کنند ولی بی توجهی میکنند:sigh:

چقدر بده که خیلی از ارزشهامون از بین رفته.:ws37:

  • Like 11
لینک به دیدگاه

نمی دونم چرا به شدت هوس یه کفش قرمز به سرم زده...... یه لباس مشکی دارم که گل های رزقرمز داره....هی می خوام با اون ست کنم :ws37:

  • Like 15
لینک به دیدگاه
×
×
  • اضافه کردن...