رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

یکی از کاربرا یه فایلی رو لازم داشت. بهم گفت هست تو انجمن یا نه؟

من میدونستم نیست. گفتم نیست ولی پیش خودم گفتم بذار یه کمکی کرده باشم بهش حالا که لازم داره و تو نت سرچ کردم و براش پیدا کردم.

به واسطه این سرچ یک سری فایلی که خودم هم مدت ها بود دنبالش بودم ولی پیدا نمیکردم رو هم پیدا کردم.

حس میکنم این جوابی به این خوبیم در حق اون کاربر بود.:icon_gol:

و هر روز این باور در من قوی تر میشه که در این دنیا از هردستی که بدی از همون دست میگیری. اگر خوبی کنی خوبی میبینی و همینطور بدی.

من فکر میکنم (به دور از هرگونه تفسیر دینی و مذهبی) دنیا و جهان هستی دارای نظمیه که دقیقاً نتیجه اش میشه این که هر عملی عکسل العملی داره.

وقتی این چیزا رو میبینم اعتقادم به خدا قوی میشه.

به نظر من این نظم صرفاً به دلایل فیزیکی و مادی نیست.

این نظم یه نظم فرا بشریه.

همینجوری بوجود نیومده.

لینک به دیدگاه

باز من با این طناب مهدیه رفتم تو چاه ، من رو شیر کرد که این ترم هم برم کلاس زبان، حالا امروز بهش میگم هفته دیگه فایناله، میگه من که این ترم رو شرکت نکردم:banel_smiley_4: خیلی جالبه، گاهی اوقات یک نفر در انجام یک کاری از ما مصرتره ولی ما در دقیقه نود اون کار رو انجام میدیم و خودش انجام نمیده:ws37: 7 درس گرامر باید بخونم و کلی تمرین انجام بدم ولی از صبح دارم به مهدیه فکر میکنمvahidrk.gif

لینک به دیدگاه

به مامانم میگم میخوام برم سر کار....

با یه نگاه غمگین میگه تو بری سر کار..پس کی کارای تورو انجام بده!!!!

من:w58:

اداره کار:w58:

...هیچی دیگه دیدم چه کاریه!بزار کارای خودم انجام بدم به جای کار دیگران:ws3:

اینم شد زندگی ما!:banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه

گاهــــــــی وقتا خداحافظـــی شیرینه ه ه ه!

 

خیلی هم شیــــرینه ، مخصوصا اگه از یه آدمــــی باشه که زندگیتو برات زهـــر کرده ، کابـــوس شباته و با فکر کردن بهش تپش قلب میگیریو حالت بد میشه ...

 

خیلــــــی از اینکه گفتی خداحافظ خوشحـــــــــــالم

 

خیــــــلی خیـــــــــــــــــــلـــــــــــــی زیاد :hapydancsmil:

لینک به دیدگاه

امروز کلیدامو اداره جا گذاشتم تا رسیدم در خونه متوجه شدم زنگ زدم به همکارم هنوز اداره بود گفت 10 دقیقه دیگه میام برات میارم دقیقا 50 دقیقه منتظر بودم تا بیاد ، این برام درس شد که هرکه نان از عمل خویش خورد منت حاتم طائی نبرد .:banel_smiley_4:

لینک به دیدگاه

امروز متوجه شدم چقدر اتو کردن لباس های آدمهایی که دوستشون داری ،که برات عزیزن، لذت بخشه ....ظهر از ساعت 1 تا همین چند لحظه پیش تقریبا 2 ساعت داشتم لباس و ملحفه اتو میکشیدم ....کاری که قبلا نه اونقدر برام لذت بخش بود و نه از انجامش متنفر بودم شاید یک کار،مثل بقیه کارها...

 

به ذهنم رسید که چقدر خوب بود اگر آدمها گاهی اوقات ذهنشون ،فکرشون و حتی قلبشون رو اتو میکشیدن تا از چروک ها رها بشه...فکر میکنم این روزها و این لحظات بهترین زمان برای مرتب کردن دل و روحمون باشه....

خیلی فرق هست بین لباس اتو شده و لباس چروک .....:ws37:

لینک به دیدگاه

دردا درد دارن . . .

 

دردا دردناک تر می شن وقتی همونی که می گفت دوستت داره عین یه آشغال پرتت می کنه بیرون و موقع دردا یه همدردی نمیکنه . . .

 

ازین دردا ممنونم . . .

 

ممنونم که خیلی چیزا رو بهم نشون دادن . . .

لینک به دیدگاه

از فرط بیکاری و بیحوصلگی امروز اولین قسمت ماه عسل دیدم.چقد رو اعصاب بود...چقد حالمو بد کرد:vahidrk:

پسرا چه فیلم هندی بازی میکردن:banel_smiley_4:.یه جوری خیلی مصنوعی و غیر قابل باور بود.

لینک به دیدگاه

این روزها تابِ احوالم تو فرازش...به آسمونِ پرنده نزدیک و تو فرودش به زمینِ ماسه ای دریا نزدیک تر...

 

زبونِ خشکیده ام رو آب گِل شده ی شعر سهراب تَر می کنه...

 

اونجا که خاکش..ته نشین می شه تو وجودم...شاید دوباره درز بگیره مَنفذهای دلم رو...

 

سمت سُرسُره ی احولم نمی ره این کودک درون...

 

می دونه اونجا اینقد اصطحکاک بین اون و لحظه ها کمه...که یهو تُرمز می بُره و سرش می خوره به سنگ!...

 

ولی نمی خواد....نمی خواد زخم و زیلی شه...

 

می خواد آسه بره...آسه بیاد...گربه شاخش نزنه...

.

.

.

اینقد خوبه زُلفِ حالِ خوب و بدت رو گره نزنی به اینو اون...

 

اونوقت...یقه گیرشون نمی شی تو احوال بد که چرا حالمو بد کردی؟!...

 

یا محتاج نمی شی بهشون واسه یکم حالِ خوب.. که آخر سر بگن عجب سیریش هستی!....

 

اینقد خوبه...یقه ی خودت رو بگیری و محتاج خودت باشی...خیلی خوبه...:icon_redface:

 

 

لینک به دیدگاه

امروز داشتم فک میکردم در عرض دو سال تو سه حوزه کاری متفاوت کار کردم از حوزه مالی تا عمران تا سیاسی ، واقعا همچین موقعیتی زمانی برام کابوس بود نمیدونم چطور الان تحمل میکنم شاید خیلی پوست کلفت شدم شایدم بی تفاوت:sigh:

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...