nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 تیر، ۱۳۹۲ این روزها من خدای سکوت شده ام خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا خط خطی نشود... اینجا زمین است اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است اینجا گم که میشوی بجای اینکه دنبالت بگردنن فراموشت میکندد......... 6 لینک به دیدگاه
nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 تیر، ۱۳۹۲ دلتنگی چه حس بدی است.... تنهایی چه حس بدی است کاش... پاره ای ابر میشدم دلم مهربانی می بارید کاش نگاهم شرار نور میشد اشتی میدادش و که دوست داشتن چه کلام کاملی است و من... چقدر دلم تنگ دوست داشتن است! 4 لینک به دیدگاه
دل مانده 7714 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 تیر، ۱۳۹۲ موندم بعضیا چرا مراعات حال اطرافیانشونو نمیکنن... امروز توو سالن دانشگاه ژوژمان داشتیم... و کنارمون یه سری داشتن امتحان میدادن! استادمون خیلی راحت...واسه خودش صندلی جابجا میکرد و بلند حرف میزد... نمیگه بابا! این همه آدم دارن امتحان میدن! یه ذره مراعات !بچه ها هم راحت صحبت میکردن..انگار نه انگار! بیچاره ها انقد دلم براشون سوخت...گناه دارن! معلوم نیس امتحانشونو چه جور دادن! (البته نمیدونم چرا اونایی که داشتن امتحان میدادن به من چپ چپ نگا میکردن !حالا انگار من سر و صدا میکردم:icon_razz:) 16 لینک به دیدگاه
haniye.a 5626 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 تیر، ۱۳۹۲ صبح که بلند شدم گفتم خدایا امروز روز منه... بعد 3 سال بالاخره روز منه... حافظ باز کردم...گفت مژده ده... بهترین دوستم زنگ زد... با برادرم برای اولین بار بدون جنگ حرف زدیم... تو دلم گفتم:انگار واقعا امروز روز منه... اما درست وقتی که داشتم از ته دل میخندیدم ... وقتی زنگ زدم به بابام.. همه ی اون سه سال پرید خدا!!!! پرید...من که امید بسته بودم بهت...چرا نا امیدم کردی چقدر سخت بود وقتی به مامانم گفتم... 14 لینک به دیدگاه
B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 تیر، ۱۳۹۲ چقدر دلم براي روزايي كه بي اراده مي نوشتم تنگ شده ميدونستم كه هيچوقت نميخوني ولي مي نوشتم... نوشتن شوق ميخواد...فكر ميكنم در من مُرده يا حداقل در حالت احتضاره... .......................... ميدونم چرت و پرت نوشتم ولي... دلم نوشتن ميخواست 14 لینک به دیدگاه
H O P E 34652 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 تیر، ۱۳۹۲ خداروشکر یه سرگرمی برا ما پیدا شد ، می گردیم تو انجمن ببینیم طرفی که اسمشو عوض کرده، قبلا کی بوده خدایا این سرگرمی ها رو از ما نگیر 21 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 تیر، ۱۳۹۲ آهای مسافری که میری به سوی ایران از جانب هزاران ایرانی پریشان رسیدی به خاک پاکش بوسه بزن به خاکش با صدای مهستی ، عجب حس نوستالژیکی بعد از مدت ها:girl_in_dreams: 6 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۲ اتفاقا خوب بود...من امروز فمیدم مه مهدی پاور و ام ار 101 دو فرد مجزان... 7 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۲ خوشحالم از بودن ادم های که واقعا از دیدنشون خوشحال میشم ادم های که دل تنگ شون میشه ادم های که در هر برخورد برق شادی و گل لبخند بر چهره شون میدرخشه ادم های که خاطره دارم از شون ادم هایی که بخشی از خوشبختی این روزام را تشکل میدن به همین سادگی 9 لینک به دیدگاه
nasim184 12256 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۲ همراه بســـــيار است، اما همدمي نيست مثل تمام غصـــه ها، اين هم غمي نيست دلــبســــته انـــدوه دامـــنگير خــــود بـــاش از عــالـــم غـــم دلرباتر عالمـــــي نيـــست كــــار بــزرگ خــويــش را كـــــوچــك مـپندار از دوست دشمن ساختن كار كمي نيست چشــمي حقيقت بين كنار كعـبه مي گفت «انسان» فراوان است، اما «آدمي» نيست 5 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۲ روزهایی که سخت بود ولی در کنار هم بودیم خستگی نبود تنها همکاری بود و رفاقت هم چیز تازگی داشت شوق اموختن بود و هدف مفید بودن کار کردن لذت بخش بود از راه اندازی اولیه واحد و استارت آپ دستگاه ها روزهای می ساختیم تاریخی روزهایی که زیر افتاب سوزان و شرجی بی رحم عسلویه اب می شدیم ولی شونه خالی نمی کردیم حتی با شرت و رکابی و کلاه ایمنی شب بیداری میکشیدم پای موتورها و دستگاهای دوار و با اون همه سرو صدا از شدت خستیگی خواب میرفتیم ... مریض می شدیم سیاه و افتاب سوخته می شدیم زخمی میدادیم حتی کارتون خوابی داشتیم ولی ... دریع از یک خسته نباشید ساده دریع از پاداش های انچنانی که بعضی ها گرفتند بعضی های که حتی ندیده بودیم ما سختی کشیدم ولی دیگران خوردند از ان سالها تنها یادگار ما همین خاطرهای با هم بودن همین سختی های خاطره ساز و همکارنی که از دیدن هم قلبا و صادقانه خوشال می شویم 19 لینک به دیدگاه
Saba Heidari 14145 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۲ دنبال کسی میگردم که .. توی بهار که زنگ بزنم بدون هیچ دلیل بگم: میای بریم زیر این رگبار و هوای خوش قدم بزنیم؟ در جوابم فقط بگه: نیم ساعت دیگه کجا باشم... توی تابستون که زنگ بزنم بدون هیچ دلیل بگم: میای بریم خیابون ولیعصر از ونک تا هر جا شد قدم بزنیم؟ در جوابم فقط بگه: ناهار اونجایی که من میگم... توی پاییز زنگ بزنم بدون هیچ دلیل بگم: میای صدای ناله ی برگای سعدآباد رو در بیاریم خش خش صدا بدن؟ در جوابم فقط بگه: دوربینتم بیار... توی زمستون زنگ بزنم بدون هیچ دلیل بگم چنارای ولیعصر منتظرن با یه عالمه برف، بعد با تردید بپرسم: میای که؟ در جوابم بدون مکث بگه : یه جفت دستکش میارم فقط . یه لنگه من یه لنگه تو... سر اینکه دستای گره شدمون توی جیب کی باشه بعدا تصمیم میگیریم... من این ادم رو پیدا کردم نه یه نفر چند نفریم ، داشتن دوستای خوب بزرگترین نعمته مرسی که هستین. 25 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 تیر، ۱۳۹۲ یکی از رفقا قراره پلیس فتا استخدام شه، کامپیوتر خونده ، امروز اومده بود ازم مشورت بخواد میگم انگیزت چیه میخوای بری فتا ، میگه میخوام با کسایی مثل هوش سیاه آشنا شم کلاهبرداری اینترنتی کنم 15 لینک به دیدگاه
minoo_mn 1740 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، ۱۳۹۲ خندیدن هایم رادردوران کودکیم جاگذاشته ام نه اینکه نخندیده ام...............دروغ است خندیده ام امانه به پاکی خنده های ان دوران........ 5 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، ۱۳۹۲ ناخونای بابامو گرفتم و واسش سوهان کشیدم که اذیتش نکنه ... مامانم میخواست بره خرید نزاشتم و خودم جاش رفتم ، روزه بود و هوا گرم دلم نیومد بره بیرون ... تو اماده کردن افطار کمک کردم که مامان بابام بخورن و من از خوردنشون لذت ببرم ... به درد دل مامن بابا گوش میدم تا دردشون از تنشون در بیاد و حاضرم حتی تو تن من بره ، من جوونم و اونا ... حواسم به مرغ عشقاست بهشون دونه و اب میدم که یه وقت از گرسنگی ناراحت نشن ... یه غذای خوشمزه خوردم ، لذیذ بودنشو که حس کردم دلم نیومد تنها بخورم به عزیزمم یاد دادم که درسته کنه و اونم لذت ببره ... از دوستای اینجا که دارم احوالشونو بپرسم و یادشون باشم ... یه مهربون بیماره و امشب نمیخوام بخوابم و تا صب واسش دعا کنم زوده زود خوب شه ... و امثال اینا ... اینا تفریحات منه ، تفریحات یه دختر تنها ... فقط همینا خدایا شکرت ، این تفریحاتمو دوست دارم خدایا کمکم کن ... تو میتونی ، ازت میخوام کمکم کنی ، کمکم کن ... 14 لینک به دیدگاه
minoo_mn 1740 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، ۱۳۹۲ دلم می خواست زمان رابه عقب برگردانم... نه برای اینکه نگذارم بری فقط برای اینکه نگذارم برگردی رفتنی بایدبرود چه دیروز باشد چه امروز وچه فردا 6 لینک به دیدگاه
sahar 91 9480 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، ۱۳۹۲ لطف اونه که بخاطر منافع دیگران از نفع خودت بگذری اما بزرگی اینه که فراموشش کنی و اگه یه بار دیگه همون شرایط باشه تو همون کار و بکنی ...اما فکر نکنم من آدم بزرگی باشم 10 لینک به دیدگاه
minoo_mn 1740 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، ۱۳۹۲ بی خیال كه نارفیقه روزگار/ دل گرم تو نداره سایه سار/ بی خیال اگه كه زیر این گنبدكبود/ از شروع قصه هات هیچكی نبود 6 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 24 تیر، ۱۳۹۲ من خیلی وقته همه چیزو واگذار کردم به خدا همه تصورات بد ادما رو درباره ی خودم همه کوته فکریاشونو و همه ی قضاوتاشونو خود خدا بهترین جوابو میتونه بهشون بده ... 11 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده