رفتن به مطلب

.:. گاه نوشـــــته های نواندیشـــــانی ها .:.


ارسال های توصیه شده

نیاز ب نوشتن دارم اینجا میشه نوشت تا سن ۲۶ سالگی به تا حالا سرم نزده بودم اولین بار تو کارای عروسی بود حالم بد شد رفتم سرم زدم فشار کارا زیاد بود یادم نمیاد تنها بودم یا کسی باههام اومد قسمت خاطراتم قسمت همراهی کردنا حذف شده 😁دومین بار بابا فوت شد بود ارامش بخش 

تو این ماه سه بار رفتم احساس می کنم بدنم پیری رو حس می کنه پیری ک ب خاطر روحم سبب ضعیف شدنم شده بعضی موقعا از اینکه چقد مقاومت می کنم تعجب می کنم 

روزگار سخت من ! یه ذره بالاتر نوشتم ک می تونم از حقم دفاع کنم حالم خیلی بد بود ۲۵ خرداد تونستم 

امیدوارم چندوقت دیگه نزدیک بیام بگم حلش کردم تموم شد بالاخره ارامش تو زندگیم اومد "روزهای سخت خدافظ" 

لینک به دیدگاه

حوصله هيچكس ندارم

در عين حال نميخوام تنها باشم

توانايي حرف زدن ندارم

در عين حال دلم ميخواد حرف بزنم و خالي بشم

----

پس لطفا نه پيام بديد نه زنگ بزنيد تا من تكليفم با خودم مشخص بشه.

-----

طرف پيام تسليت داده تشكر كردم خاطرات تعريف ميكنه

بابا لامصب من حوصله تايپ ندارم كه نفهم

چرا انقدر دركتون پايينه؟؟؟؟؟

چرا نميفهميد كسي كه عزاداره حوصله ريخت و چرت و پرت گفتناي شمارو نداره

مياي ديدنم ٢٠ دقيقه كافيه

٤ ساعت ميشيني فك ميزني كه چي؟؟؟؟

شعورتون هم كه تو پيام دادن صفره

زنگ ميزنن تشكر ميكنم شروع ميكنن خاطرات پدر و مادر خودشون تعريف ميكنن😑

چشمام ميبندم فكر كنم ذهنم هنگ ميكنه 

باز ميكنم ريخت مهمون ميبينم

يارو اومدن ديدنم صداي گوشيش باز كرده كليپ نگاه ميكنه

داستان مملكت و شهردار و زلزله و كوفت و زهرمار حرف ميزنه

شعور و فرهنگ هييييچ ربطي به سواد و سن نداره بخدا

يه مشت آدم ادعايي و بي فرهنگ

طرف از اردبيل پاشده اومدن ديدنم استاد دانشگاه ده جلد كتاب و فلان نوشته و....

تو حال داغون من شعر ميخونه ميخنده 

اخه چي بگم؟؟؟

اخرشم رفتني داستان ارث و دعوا خانوادگيشون تعريف كرده و مغز منو به درد آورده و رفته.

 

هي خدا

روزاي خوبي نميگذرونم بهم صبر بده

 

لینک به دیدگاه

چند وقت پیش یه متن بود تو یه کشوری یه شخصی یه مبلغی میگیره ادما رو بغل می کنه تو ذهنم بود ادما پول میدن برن تو بغل کسی ک هیچ صنمی ندارن باهاش، بعد حس خوب می گیرن میرن گاهی تو ذهنم تکرار می شد 

 

ولی بغل پیش یه ادم  امنه  بهت ارامش میده 

حالا توجیه روان شناسیش چیه نمی دونم 

عجب شغلی بغل می کنی پول می گیری (طرف اعلام کرده که خنثی ست )

 

لینک به دیدگاه

پروانه نظارتم صادر شد امروز

١٤٠٢/٨/١٨

كاش بشه تا اخر سال ماشين بخرم

همچنان حوصله ندارم:/پس سمت من نيا

هرروز عصر كه ميرفتيم خونه ماماني

تسبيح دستش در باز ميكرد

هرروز عصر اين روزا ميريم سرخاك 

مني كه التماس ميكنم پاشو بگو خوش اومدم و دعام كن

خدايا دلتنگترينم

قلبمون با خودش برد ماماني...مادربزرگ مهربون

 

 

لینک به دیدگاه

چ حس قشنگ و خوبیه 

وقتی نازش میدی میخنده وسط خنده هاش سعی میکنه برات حرف بزنه با زور یه صدایی در میاره غم دنیا چند لحظه ازت دور میشه 

چقد به خاطر کارم کم رفتم پیشش از اون موقعی ک دنیا اومد چقد شرمنده خواهرم بودم ک نتونستم کمک حالش باشم تنهایی براش سخته الان ک مد شده دخترا تا یک سالگی خونه مادرشونن یا مادرشون خونه دخترشون 

من نتونستم نبودن مادر رو براش پر کنم فقط تونستم عین مردا کار کنم هی برای بچه چیزی بخرم تواناییم در این حد نبود ک سیسمونی  ک اگه بابا بود براش می خرید براش بخرم ولی خو سعی کردم غصه نخوره 

امسال غصه هام خیلی بزرگ بود بیش تر از سنم ، توانم ،ظرفیتم هم شخصی هم خانوادگی هم کاری 

 

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

نمیدونم چه سالی اینو تو پروفایلم نوشتم شاید از سال ۹۳ ک تا الان هست ولی .... 

هیچ‌کس سرش آنقدر شلوغ نیست که زمان از دستش در برود و شما را از یاد ببرد. همه چیز بر می‌گردد به اولویت‌های آن آدم.
اگر کسی به هر دلیلی تو را یادش رفت، فقط یک دلیل دارد! تو جزو اولویت‌هایش نیستی!

پائولو کوئلیو

ولی چقد غم داره 

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

امروز بهت افتخار ميكنم دختر قشنگ🤍

تلاش هات قابل تحسينِ🤍

تو هرروز موفق تر خواهي شد🤍

مراقب خودت و قلبت باش عطيه🤍

١٤٠٢/٩/٩

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

چرا فكر ميكنيد به هركس دلتون خواست ميتونيد پيام بديد!

زن داريد!پيام ميديد؟!چقدر چندش آوريد شما!

اينكه اينجا شوخي ميكرديم جلو خانومتون تموم شد.

هربار بلاك كردم با خط جديد مزاحم شديد!

از سن و سالتون خجالت بكشيد هول بودن تا كي!؟

فكر ميكنيد چون مجردم بايد جوابتون بدم؟؟؟

منم كه اين هفته ٥ نفر بلاك كردم،واقعا حال بهم زن شديد.

ذاتتون خراب بود زن نميگرفتيد يه نفرم بدبخت نميكرديد.

اين بار هم بلاكتون كردم.دفعه بعد با خط ديگه پيام بديد قطعا به وكيلم خواهم گفت پيگيري كنه تا بفهميد من هر دختري نيستم.

من منتظر پيام پسرجماعت نيستم كه فكر ميكني با پيام دادنت جوابت ميدم.

٥٠ سالتونه خجالت بكشيد.

اينجا نوشتم چون ميدونم ميخونيد.تا ديديد فعاليت كردم اينجا يادتون افتاد پيام خصوصي اونم بيرون از انجمن بديد.

دفعه بعد مستقيم اسم ميبرم همينجا و قطعا قانوني اقدام ميكنم.

 

لینک به دیدگاه

نوشتن حالمو انگار بهتر کنه اینستا نمی تونم بنویسم 

اومدم اینجا پشیمون شدم ولی ... 

چقد بده احساس تنهایی کنی و بخوای کسی کنارت باشه ب اولین کسی ک تو ذهنت بیاد زنگ بزنی ولی معمولا وقت نداره .... 

ولی ب قول همکارم تنهایی سخته ولی ادم وقتی تنهاس تنهاس دیگه باید لذت ببره 

من اومدم لذت ببرم تهش تصمیم گرفتم قرصمو بخورم بخوابم تا ب هیچی فک نکنم 

تنهاییمون هم تنهایی نیس کسی هس ک نیس 

کس دیگه هس ک وقت نداره 

😁😁😁

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

چقد درد داره 

برای انجام یه کاری تو هم پول داری 

شخص ثالثی هم پول داره

فرقتون اینه تو یه ادم معمولی شخص ثالث از بزرگانه ، سرشناس ، آشناهاش زیاده 

و تو نادیده گرفته میشی 

حتی ....

لینک به دیدگاه
  • 4 هفته بعد...

بعد از ٩ سال گزينه علاقه مندي اينجارو اديت زدم.

عجيب حالم خوبه از اين تغيير

حذف كسايي كه روزي اگر به نبودشون فكر ميكردم اشكم ميريخت.

حالا خودم ازشون فاصله گرفتم. 

ايمان دارم به اين جمله كه تو از دست ميدي تا بهترش به دست بياري...

٢٩ ساله شدم.در آستانه ٣٠ سالگي ميتونم ساعت ها از تجربه هاي شخصيم حرف بزنم بدون اينكه ذره اي تصور كني منم كه اينارو تحمل كردم و تجربه كردم.

 

چه اتفاقات كاري چه مالي چه شخصي.

ساعت ها حرف دارم تا تورو به مسيري بكشونم كه اشتباهي مرتكب نشي و تجربه هات كمتر از من بشه.

٩ سال پيش به واسطه انجمن با كسي اشنا شدم كه با گرفتن كلي پول ازم با خيانت كاريش بعد از ٧ سال رابطه مهاجرت كرد آلمان.

 

٣ سال پيش با كسي همكار شدم كه خيانت كرد در حقم آزار و اذيت زيادي رو تحمل كردم كه كار ياد بگيرم.

 

٢ سال پيش با وكيلي آشنا شدم كه ١٢ سال قبل سر سفره پدر و مادرم نشسته بود..فقط به فكر هوس بود و تمام.گذاشتم كنار

 

حالا اين روزاها كه در بي اعتماد ترين حالت ممكن به سر ميبرم كسي وارد زندگيم شده كه بايد تصميم بگيرم ادامه بدم يا نه.

 

در آستانه كامل شدن دو دهه از زندگيم چيزهاي رو ديدم و ياد گرفتم كه ميتونم براي يك كتاب استارت نوشتن بزنم.

انجمن رو به خاطر همين تاپيك ميزارم گوشه اي از زندگيم باقي بمونه.

ولي در شروع ٢٩ سالگي از همين انجمن و دوست و فاميل ١٠٠ ها نفر حذف كردم 

 

تا رسيدم به آرامشي كه با دنيا عوض نميكنم.

راضي ام از تك تك تجربه هام،من همون روزها هم زندگي كردم و خوشحالترين بودم پس بي انصافيِ بگم برام بد بوده.

 

منِ دوست داشتني و صبورم ازت ممنونم تمام اين سالها سادگي من رو ديدي و سكوت كردي.

به وقت آرامشِ خالصِ اين روزهام.

١٤٠٢/١١/٨

٠٢:٢٥ دقيقه بامداد

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...
  • 2 هفته بعد...

از صبح بي قرار بودم

٢ بازديد كه بايد ميرفتم و حوصله ش نداشتم

نظام مهندسي كه بايد ميرفتم و كنسل كردم

ساعت نزديك به ٣ دلشوره عجيبي تمام وجودم گرفته بود

خط چشمم ميكشيدم يك لحظه فكر كردم قراره برم "پيشش" به ثانيه نكشيد اشكم ريخت و خط چشمي كه گند زده شد بهش.

زل زدم به تصوير دختر كه حالا بي قراريه صبح تا الان رو با اشكاش تموم كرد

دستمال برداشتم و تمام چشم پاك كردم.

بغض خفم ميكرد ولي تمام حس و استرس و دلشوره ي همون روز تو وجودم بود.انگار كه پنهون از همه يه دختر ١٤ ساله با دوست پسرش تو پارك قرار داشت:)

 

صداي زنگ گوشي كه دراومد از جام پريدم

تا به خودم بيام ديدم دستاي سياه شده از خط چشم كشيده شد به شوميز كرم رنگي كه قرار بود با شالم ست كنم:)

 

نگاهي كردم و جواب دادم

-سلام خانوم مهندس

+بگو كارت عجله دارم وقت ندارم

-با دنده لج حركت ميكني كه صبر كن برسم بهت

+ ميگم وقت شوخي ندارم مسخره كارت بگو اه

- ميگم عصر مياي بريم كافه 

+ نه حوصله ندارم بازديد دارم 

- اوكي ميام دنبالت خدافظ

نزاشت خدافظي كنم قطع كرد

تن صدام بلند كردم به مامان تو اشپزخونه اشاره كردم كه عصر باهاش ميرم كافه شبم ميام خونه عمه شما بريد

يه زير لب غر زد كه يك دقيقه بمون خونه دختر

شنيدم و درحالي كه شوميز عوض ميكردم در اتاق بستم

ساعت ٣:١٥ دقيقه شد كه از خونه دراومدم بيرون 

باروني كه خورد به صورتم،نفس ميكشيدم

بوي نم خاك خيس شده اي كه بوي تمام  ادكلنم از بين برد:)

پياده مسير رفتم تا نفس بكشم

صداي بارون بي حد و اندازه قشنگه:)

----

با سردرد عجيبي كه ساعت ١٢ شب رسيدم خونه داشتم

استوري هارو چك ميكردم

كه ديدم بله استوري گذاشته و حالش خوب نيست.

فهميدم اين آشوب بودن من رابطه مستقيم داره به حال بعضي از آدما

 

ساعت

٤:١٢بامداد

١٤٠٣/١/٢٠

لینک به دیدگاه
  • 2 هفته بعد...

بعد از سالها بالاخره استارت باشگاه زدم.

الانم از درد معده و تهوع نميتونم بخوابم

قبل باشگاه رفتم پاستا خوردن;/ گشنم بود اخه:/

هيچي ديگه زدم ناكار كردم خودمو:/

----

امروز تنهايي رفتم كافه ٢ ساعت نشستم چقدر لذت بردم 

چقدر تنهايي همه چيز تجربه كردن حس خوبي داره

امروز دو هدف قبل از ٣٠ سالگي تيك زدم 

و اين برام با ارزشه

فرصت زيادي ندارم بايد قبل ٣٠ خيلي كارهارو انجام بدم اگر عمري باشد

----

يه جوري از خستگي خوابم مياد كه دلم ميخواد يه چيزي بود منو بيهوش ميكرد تا بخوابم

ساعت ٠٣:٣٩ نيمه شب

يا معده ام درد ميكنه يا پام يا دلم يا سرم يا كمرم

واقعا اين از حجم از درد براي ٢٩ ساله زياديه خب.

خدابيامرز مادر بزرگم انقدر درد نكشيد كه فوت كرد

قرص تهوع خوردم تاثيرش فعلا شروع نشده

راستي شام هم نخوردم:))))

چه روزي بود امروز

تاييد نهايي پروژه رو هم گرفتم امروز

شكرخدا

١٤٠٣/٢/٢

٠٣:٥٣

لینک به دیدگاه
  • 3 هفته بعد...

سلام سلام

بعد عمری اومدم اولین جای که سر زدم این انجمن دوست داشتنیو این تاپیک عزیز بود و هست

نیمه شب 22 اردیبهشت 1403

مخفی کننده
مخفی کننده

😰

 

 

لینک به دیدگاه
  • 1 ماه بعد...

نگین...نگین تو دختر قشنگ این انجمنی.هیچوقت فراموشت نمیکنم.

قربون دل قشنگت بشم آخه.

-----------

یک هفته ی شلوغ تموم کردم...

و بالاخره رسیدم به جمعه...

شب قبل از شدت خستگی خوابم پرید تا 4 صبح...از 6 صبح هم رعد و برق و بارون نزاشت بخوابم این شد که 11 صبح بیدار شدم.

شب از اتاق زده بودم بیرون و وسط هال کنار در حیاط خوابیده بودم.

11 گوشی برداشتم دیدم 5 میس کال از کارفرما.

قلبم ریخت که نکنه گود ریزش کرده جکعه و این ساعت زنگ زده...

با همون صدا خوابالود و خسته شمارش گرفتم.

الو آقای خوشکام سلام شرمنده گوشیم سایلنت بود...بفرمایید اتفاقی افتاده؟؟؟؟؟

سلام خانوم مهندس نه نه نگران نباشید خواستم ناهار دعوتتون کنم اگه مقدوره براتون مهندسان تالار پردیس هستیم.

نمیدونستم چی بگم ...قرار بود این جمعه برای خودم باشم اخهههه

گفتم ممنونم و خبر میدم قطع کردم.

دیدم این ناهار دادن یعنی چشم پوشی از تخلفاتشون و گزارش ندادن.

پیام دادم شرمنده برام مقدور نیست.

خونه خالی بود...

موزیک زدم و پاشدم...

خونه تاریک

چراغارو روشن کردم و چای ساز زدم.

بوی گل محمدی رو میز حالم خوب کرد...

رخت خواب جمع کردم و صبونه رو بعد از یک هفته با آرامش خوردم.30 دقیقه با فکرای قشنگ

پاشدم خونه رو تمیز کردم و موزیک شادمهر پلی شد..

گزارشارو اسکن کردم

برنامه هفته رو نوشتم

حسای کتابای هفته رو نوشتم

ایمیلام فرستادم

تمام طراحی هارو چک کردم

لباسایی که یک هفته پوشیده بودم و انداختم ماشین و گوشی به دست ناهار سفارش دادم

تو حیاط وسط درختا آب باز کردم و ایوون شستم...

صدای زنگ اومد ناهار گرفتم و رفتم حیاط با بوی خیس درختا خوردم و کشیدم عقب زل زدم به این زیبایی ها...

پیام اومد کجایی بریم بیرون؟

جواب دادم نه وقت ندارم.

پاشدم و آشپزخونه رو تمیز کردم

لپ تاپ روشن کردم و گزارشارو گذاشتم کارتابل و اومدم انجمن

موزیک پلی و صدای بارون تایپ کردم...با آرامش تمام...با حال خوب....

الهی شکر.

قهوه رو میخورم و برم دوش بگیرم و فیلمم ببینم.

7 روز 12 ساعت سرپا بودن الان حقمه استراحت...

روز خوش

1403/3/25

17:00

لینک به دیدگاه

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...