الهام. 8079 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 دی، ۱۳۹۰ چقدر نامردي بده چقدر بي وجداني بده نا اميدم...از همه چي ديگه به خودمم اعتماد ندارم... 9 لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 دی، ۱۳۹۰ زندگیم شده تکرار و تکرار و تکرار ... دیگه از صبح که بیدار می شم ، می دونم تا شب چه جوری می گذره.... می دونم زندگیم چه تغییری رو نیاز داره؛ اما کاری از دستم برنمیاد تا اون تغییر و ایجاد کنم... فقط باید منتظر بمونم و ببینم کی قراره اتفاق بیفته اون چیزی که من رو از این بی حوصلگی در میاره و زندگیم رو از این یکنواختی... خدایا من از این همه تکرار خسته شدم....چرا زندگیم افتاده رو دور ریپیت؟؟؟ 11 لینک به دیدگاه
Hossein.T 22596 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 دی، ۱۳۹۰ هوا دلگیر . . . در ها بسته - سرها در گریبان . . .دست ها پنهان نفس ها ابر ، دل ها خسته و غمگین درختان اسکلت های بلور آجین زمین دلمرده - سقف آسمان کوتاه ، غبار آلوده مهر و ماه زمستان است . . . 9 لینک به دیدگاه
Valentina 13664 اشتراک گذاری ارسال شده در 1 دی، ۱۳۹۰ درسته تحملش خیلی سخته.. ولی امشب فهمیدم همیشه و همه جا باید بخاطر داشته هام شکرش کنم... 10 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ های لبو فروش....چه بگویم از تو....چه بگویم از چشمانت.... چه بگویم از دستانت که قرمزن...نه به قرمزی چشمانت.... چه دارم بگویم...وقتی سر تا پا تصویر سازی می کند تک تک اجزایت..... یک کلاه پشمی بر سر...یک پالتو کهنه به دور بدن نحیفت.... لرزه می اندازد.... ها کردن های دم به دمت....به تن من....که مور مور می شود از حسه سرما..... در حالی که آرام در گرمای بخاری..درون 4 چرخی نشسته ام...که به گرد روزگار می چرخد....نه به خواست من.... های لبو فروش...تو که با حسرت می نگری....تو که چشمات دو دو می زنه تو دست مشتری.... تو که از گرمای چراغ....فقط سوختگی دست نصیبت شده.....تو چه آرزویی داری؟؟... تو هم مثه من غصه ی آشغال های دمه خونم رو داری که صبح به صبح...داد می زنم که این چه وضعیه؟؟؟...یا فکر بچه مریضتی؟؟... تو هم تفریحت...زیرآب زنی......یا یک بار رفتن با خانواده برای گرفتن حاجت تا امامزاده صالح...... تو هم با کوچکترین اعتراض دهنت باز می شه به هر ناسزا......یا اینقد خسته ای که سرت رو می اندازی پایین.... یا..... یا.....یا... . . . لا به لای گذروندن وقتمون به بطالت....نگاهی به چشما ها بندازیم.....نمی شه؟.....پس.. سرکی به چند سرگذشت بندازیم...ببینیم...مابیشتر غر می زنیم.....یا همون لبوفروش.... غصه...درد....یک وقتایی بزرگن......یک وقتایی ما بزرگ می بینیم.... وسعت دید رو بیشتر کنیم...کمتر غر می زنیم به مشکلات..... 14 لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ میدونی دلتنگی یعنی چی؟ دلتنگی یعنی اینکه: بشینی به خاطراتت فکر کنی اونوقت یه لبخند بیاد رو لبت ولی چند لحظه بعد شوری اشکهای لعنتی شیرینی اون خاطره ها رو از یادت ببرند... لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ قلب عزیز لطفا خفه شو و تو همه ی کارا دخالت نکن همون خون پمپاژ کنی کافیه! 21 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ يكي ميشناسم خيلي شاد و سرحال هست اهل بگو بخند امكان نداره تو يك جمع باشه و همه رو به وجد نياره اما از اوناست كه طرز فكرش نسبت به دنيا كپي صادق هدايت هستش نا اميد و مايوس و متاسفانه به احتمال زياد يه روز ميشنوم خودكشي كرده ببين كي گفتم . 12 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ همه اولش خوبن خیلی خوب اما.... ... کم کم بد میشن! میگی نه منتظر باش! 13 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ ادما زود پير نميشن مايم كه خيلي دير به دير به شون سر ميزنيم 10 لینک به دیدگاه
peyman sadeghian 30244 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ چقدر خوبه ساده زیستن واز این سادگی ساده مردن که مردن در اوج این سادگی عین زندگیست پس ساده باش وبی آلایش ساده بخند وببخش وفراموش کن 15 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ مثلا جنگ تموم شده یه پیرزن منتظرِ تا پسرش از جنگ برگرده و همین اتفاق هم میفته پسر میاد اما بیناییش را از دست داده و کور شده چقد داستان غم انگیز میشه !!! حالا اگه پیرزن هم تو سال های دوری از بچه اش کور شده باشه و اون لحطه هیچ کدوم شاهد کوری هم نباشن میشه یه جورایی تحمل کرد و تلخیش کمتر میشه فک کنم ... 2 لینک به دیدگاه
Fo.Roo.GH 24356 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ از عصر جمعه متنفرمممم امروز از همیشه بیششششششششتر 8 لینک به دیدگاه
Hossein.T 22596 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ میدونستی اینم یه جور خودخواهیه!؟ من همیشه باید خووب باشم و تو هر وقت که دلت بخواد میتونی حالت بد باشه و به زبون بیاری. چرا باید همیشه فیلم بازی کنم 11 لینک به دیدگاه
Navid Traxix 1581 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ تو رو خدا زندگی کن، و بگذار ما هم زندگی کنیم... آخه چی از جونم میخوای ؟؟ 8 لینک به دیدگاه
from_hell 10964 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ تو دیروز و امروزم پرسه میزنم... 4 دیواری بدون در و پنجره امروز در مقابل فراغ بال بودن دیروز... پارادوکس زندگی من زمانی بیشتر خودنمایی میکنه...که میبینم دیروز به جای نوشتن حرف میزدم... و امروز آرزو میکنم ؛ای کاش جراتی رو که زمان نوشتن دارم...وقت حرف زدن هم داشتم...!!و اینقدر مهر سکوت نمیزدم به حرفهای نگفته ...بایگانی مغزم داه ارور میده...دیگه جا نداره برای سیو کلمات...!! 11 لینک به دیدگاه
sam arch 55879 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ سوال دارم...جواب نمی خوام.... چرا باید حق داشته باشی هر جا که تونستی...واسه خودت حق بودنی که باور های عده ای دیگر رو به تمسخر بگیری؟... کدام آیین.....کدام رسم....کدام قانون.....کدام عرف...کدام رفتار انسانی به تو این اجازه رو داده؟..... کی به تو این اجازه رو داده که به بهانه ی آزادی....تو هر جا و هر مکان...چه سنخیت داشته باشه....چه نه....داد بزنی که باور من اینه....و باور تو مسخره است؟.... چه کسی این حق رو بهت داده....که همه ی مسائل رو با هم قاطی کنی....؟ آی آدمک.....با خودمم هستم....تو که فکر می کنی بهت ظلم شده....یا تویی که دایه ی مهربان تر از مادر شده ای..... کی به تو اجازه داده.....که زیبا ترین لحظات و شادترین لحظات را با زدن حرف های بیهوده...و نامربوط زایل کنی؟.... این خودخواهی از کجاست؟.... ای که فکر می کنی مظلومی و باید داد بزنی.....فکر کن شاید داری ظلم می کنی.... به من و من های زیادی که نمی خوان...بشنون هی این حرف های سیاهت رو.... یک جا...یک مکان در زمان درست...حرفت را برای کسانی بزن...که خریدارن..... نه همه جا و همه مکان چه به طعنه چه بلنگو به دست....داد میزنی و هیاهو می کنی.... ای داد از بیداد کسانی که فکر می کنن حق می گویند.......ای داد از بیداد کسانی که عقلشان را کامل می دانند..... ای داد از بیداد کسانی که جهانشان به کوچکی افکارشان است.....و دم به دم آن را پوتک می کنند بر سر دیگران.... تو که به عالم و آدم ایراد می گیری....احترام در قاموس شخصیتت فقط محدود به همفکرانت است؟.... . . . سوال کردم....نقد کردم....سوال هایم همه جوابشان معلوم بود..... به کی....به تو....به خودم....؟ سوال من باید سوال همه باشد در زمان ابراز عقیده..... آزاده منش....در گفتار و رفتارش توهین نیست.....حتی اگر توهین بشنوند.... اسم آزاده منشان را خراب نکنیم.... 11 لینک به دیدگاه
کتایون 15176 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ کاش یه روز تو زندگیم بود که میشد هر چی میخوام و در لحظه داشته باشم...برای این کار باید معجزه رخ بده یا این که دل من فقط چیزای شدنی رو بخواد 10 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 دی، ۱۳۹۰ یکم دی ماه، زادروزِ هشتاد و دومین سالِ استاد محمد نوری بود. ---------------------------------------------------------------------------------- "جان مریم" برای اونهایی که با این اهنگ خاطره دارند وای گل سرخ و سپیدم کی میایی بنفشه برگ بیدم کی میایی تو گفتی گل درآید من میایم وای گل عالم تموم شد کی میایی جان مریم چشماتو واکن سری بالا کن در اومد خورشید شد هوا سفید وقت اون رسید که بریم به صحرا آی نازنین مریم جان مریم چشماتو واکن منو صدا کن بشیم روونه بریم از خونه شونه به شونه به یاد اون روزها وای نازنین مریم باز دوباره صبح شد من هنوز بیدارم ای کاش میخوابیدم تورو خواب میدیدم خوشه غم توی دلم زده جوونه دونه بدونه دل نمی دونه چه کنه با این همه غم وای نازنین مریم وای نازنین مریم بیا رسید وقت درو مال منی از پیشم نرو بیا سر کارمون بریم درو کنیم گندمارو بیا رسید وقت درو مال منی از پیشم نرو بیا سر کارمون بریم بیا بیا نازنین مریم نازنین مریم.... ...... ... .. 20 لینک به دیدگاه
shahdokht.parsa 50877 اشتراک گذاری ارسال شده در 3 دی، ۱۳۹۰ چقدر جالبه شخصیت همه از کودکیشون شکل میگیره..... بچه ای که معصوم و پاکه و صادق از بچگی اش اگر توی بازی کسی جربزنه اشکش درمیاد و نمیدونه چکارکنه بچه ای هم که زرنگه و دغل باز وقتی توی بازی میبینه که داره میبازه اینقدر بهش فشار میاد که یجوری مکارانه نتیجه رو عوض میکنه و اشک هم بازیشو درمیاره...... اینقدر از این صحنه ها دیدم که فقط میتونم به بچه ی اولی گوش زد کنم غصه نخوره ........ من قبول ندارم که همه بچه ها معصومند........بچه ها همان بزرگ هایی هستند که فقط سنشون کمتره..... 11 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده