رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

زندگیم شده تکرار و تکرار و تکرار ...

دیگه از صبح که بیدار می شم ، می دونم تا شب چه جوری می گذره....

می دونم زندگیم چه تغییری رو نیاز داره؛ اما کاری از دستم برنمیاد تا اون تغییر و ایجاد کنم...

فقط باید منتظر بمونم و ببینم کی قراره اتفاق بیفته اون چیزی که من رو از این بی حوصلگی در میاره و زندگیم رو از این یکنواختی...

خدایا من از این همه تکرار خسته شدم....چرا زندگیم افتاده رو دور ریپیت؟؟؟

 

  • Like 11
لینک به دیدگاه

هوا دلگیر . . . در ها بسته - سرها در گریبان . . .دست ها پنهان

نفس ها ابر ، دل ها خسته و غمگین

درختان اسکلت های بلور آجین

زمین دلمرده - سقف آسمان کوتاه ، غبار آلوده مهر و ماه

زمستان است . . .

:sigh:

  • Like 9
لینک به دیدگاه

درسته تحملش خیلی سخته..

 

ولی امشب فهمیدم همیشه و همه جا باید بخاطر داشته هام شکرش کنم...:icon_gol:

  • Like 10
لینک به دیدگاه

های لبو فروش....چه بگویم از تو....چه بگویم از چشمانت....

چه بگویم از دستانت که قرمزن...نه به قرمزی چشمانت....

چه دارم بگویم...وقتی سر تا پا تصویر سازی می کند تک تک اجزایت.....

یک کلاه پشمی بر سر...یک پالتو کهنه به دور بدن نحیفت....

لرزه می اندازد.... ها کردن های دم به دمت....به تن من....که مور مور می شود از حسه سرما.....

در حالی که آرام در گرمای بخاری..درون 4 چرخی نشسته ام...که به گرد روزگار می چرخد....نه به خواست من....

های لبو فروش...تو که با حسرت می نگری....تو که چشمات دو دو می زنه تو دست مشتری....

تو که از گرمای چراغ....فقط سوختگی دست نصیبت شده.....تو چه آرزویی داری؟؟...

تو هم مثه من غصه ی آشغال های دمه خونم رو داری که صبح به صبح...داد می زنم که این چه وضعیه؟؟؟...یا فکر بچه مریضتی؟؟...

تو هم تفریحت...زیرآب زنی......یا یک بار رفتن با خانواده برای گرفتن حاجت تا امامزاده صالح......

تو هم با کوچکترین اعتراض دهنت باز می شه به هر ناسزا......یا اینقد خسته ای که سرت رو می اندازی پایین....

یا.....

یا.....یا...

.

.

.

لا به لای گذروندن وقتمون به بطالت....نگاهی به چشما ها بندازیم.....نمی شه؟.....پس..

سرکی به چند سرگذشت بندازیم...ببینیم...مابیشتر غر می زنیم.....یا همون لبوفروش....

غصه...درد....یک وقتایی بزرگن......یک وقتایی ما بزرگ می بینیم....

وسعت دید رو بیشتر کنیم...کمتر غر می زنیم به مشکلات.....

  • Like 14
لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان

میدونی دلتنگی یعنی چی؟

دلتنگی یعنی اینکه:

بشینی به خاطراتت فکر کنی

اونوقت یه لبخند بیاد رو لبت

ولی چند لحظه بعد

شوری اشکهای لعنتی

شیرینی اون خاطره ها رو از یادت ببرند...:icon_gol:

لینک به دیدگاه

يكي ميشناسم خيلي شاد و سرحال هست اهل بگو بخند امكان نداره تو يك جمع باشه و همه رو به وجد نياره اما از اوناست كه طرز فكرش نسبت به دنيا كپي صادق هدايت هستش نا اميد و مايوس و متاسفانه به احتمال زياد يه روز ميشنوم خودكشي كرده ببين كي گفتم .

  • Like 12
لینک به دیدگاه

چقدر خوبه ساده زیستن واز این سادگی ساده مردن

 

که مردن در اوج این سادگی عین زندگیست

 

پس ساده باش وبی آلایش

 

ساده بخند وببخش وفراموش کنhapydancsmil.gif

  • Like 15
لینک به دیدگاه

مثلا جنگ تموم شده یه پیرزن منتظرِ تا پسرش از جنگ برگرده و همین اتفاق هم میفته پسر میاد اما بیناییش را از دست داده و کور شده چقد داستان غم انگیز میشه !!!

حالا اگه پیرزن هم تو سال های دوری از بچه اش کور شده باشه و اون لحطه هیچ کدوم شاهد کوری هم نباشن میشه یه جورایی تحمل کرد و تلخیش کمتر میشه فک کنم ...

  • Like 2
لینک به دیدگاه

میدونستی اینم یه جور خودخواهیه!؟

من همیشه باید خووب باشم و تو هر وقت که دلت بخواد میتونی حالت بد باشه و به زبون بیاری.

چرا باید همیشه فیلم بازی کنم :sigh:

  • Like 11
لینک به دیدگاه

تو دیروز و امروزم پرسه میزنم...

4 دیواری بدون در و پنجره امروز در مقابل فراغ بال بودن دیروز...

پارادوکس زندگی من زمانی بیشتر خودنمایی میکنه...که میبینم

دیروز به جای نوشتن حرف میزدم...

و امروز آرزو میکنم ؛ای کاش جراتی رو که زمان نوشتن دارم...وقت حرف زدن هم داشتم...!!و اینقدر مهر سکوت نمیزدم به حرفهای نگفته ...بایگانی مغزم داه ارور میده...دیگه جا نداره برای سیو کلمات...!!

  • Like 11
لینک به دیدگاه

سوال دارم...جواب نمی خوام....

چرا باید حق داشته باشی هر جا که تونستی...واسه خودت حق بودنی که باور های عده ای دیگر رو به تمسخر بگیری؟...

کدام آیین.....کدام رسم....کدام قانون.....کدام عرف...کدام رفتار انسانی به تو این اجازه رو داده؟.....

کی به تو این اجازه رو داده که به بهانه ی آزادی....تو هر جا و هر مکان...چه سنخیت داشته باشه....چه نه....داد بزنی که باور من اینه....و باور تو مسخره است؟....

چه کسی این حق رو بهت داده....که همه ی مسائل رو با هم قاطی کنی....؟

آی آدمک.....با خودمم هستم....تو که فکر می کنی بهت ظلم شده....یا تویی که دایه ی مهربان تر از مادر شده ای.....

کی به تو اجازه داده.....که زیبا ترین لحظات و شادترین لحظات را با زدن حرف های بیهوده...و نامربوط زایل کنی؟....

این خودخواهی از کجاست؟....

ای که فکر می کنی مظلومی و باید داد بزنی.....فکر کن شاید داری ظلم می کنی....

به من و من های زیادی که نمی خوان...بشنون هی این حرف های سیاهت رو....

یک جا...یک مکان در زمان درست...حرفت را برای کسانی بزن...که خریدارن.....

نه همه جا و همه مکان چه به طعنه چه بلنگو به دست....داد میزنی و هیاهو می کنی....

ای داد از بیداد کسانی که فکر می کنن حق می گویند.......ای داد از بیداد کسانی که عقلشان را کامل می دانند.....

ای داد از بیداد کسانی که جهانشان به کوچکی افکارشان است.....و دم به دم آن را پوتک می کنند بر سر دیگران....

تو که به عالم و آدم ایراد می گیری....احترام در قاموس شخصیتت فقط محدود به همفکرانت است؟....

.

.

.

سوال کردم....نقد کردم....سوال هایم همه جوابشان معلوم بود.....

به کی....به تو....به خودم....؟

سوال من باید سوال همه باشد در زمان ابراز عقیده.....

آزاده منش....در گفتار و رفتارش توهین نیست.....حتی اگر توهین بشنوند....

اسم آزاده منشان را خراب نکنیم....

  • Like 11
لینک به دیدگاه

کاش یه روز تو زندگیم بود که میشد هر چی میخوام و در لحظه داشته باشم...برای این کار باید معجزه رخ بده یا این که دل من فقط چیزای شدنی رو بخواد:ws38:

  • Like 10
لینک به دیدگاه

یکم دی ماه، زادروزِ هشتاد و دومین سالِ استاد محمد نوری بود.

----------------------------------------------------------------------------------

"جان مریم" برای اونهایی که با این اهنگ خاطره دارند

 

وای گل سرخ و سپیدم کی میایی

بنفشه برگ بیدم کی میایی

تو گفتی گل درآید من میایم

وای گل عالم تموم شد کی میایی

 

جان مریم چشماتو واکن سری بالا کن

در اومد خورشید شد هوا سفید

وقت اون رسید که بریم به صحرا آی نازنین مریم

جان مریم چشماتو واکن منو صدا کن

بشیم روونه بریم از خونه

شونه به شونه به یاد اون روزها وای نازنین مریم

باز دوباره صبح شد من هنوز بیدارم

ای کاش میخوابیدم تورو خواب میدیدم

خوشه غم توی دلم زده جوونه دونه بدونه

دل نمی دونه چه کنه با این همه غم

وای نازنین مریم وای نازنین مریم

 

بیا رسید وقت درو مال منی از پیشم نرو

بیا سر کارمون بریم درو کنیم گندمارو

بیا رسید وقت درو مال منی از پیشم نرو

بیا سر کارمون بریم بیا بیا نازنین مریم نازنین مریم....

...... ...

..

  • Like 20
لینک به دیدگاه

چقدر جالبه شخصیت همه از کودکیشون شکل میگیره.....

بچه ای که معصوم و پاکه و صادق از بچگی اش اگر توی بازی کسی جربزنه اشکش درمیاد و نمیدونه چکارکنه

بچه ای هم که زرنگه و دغل باز وقتی توی بازی میبینه که داره میبازه اینقدر بهش فشار میاد که یجوری مکارانه نتیجه رو عوض میکنه و اشک هم بازیشو درمیاره......

 

 

اینقدر از این صحنه ها دیدم که فقط میتونم به بچه ی اولی گوش زد کنم غصه نخوره ........

 

 

من قبول ندارم که همه بچه ها معصومند........بچه ها همان بزرگ هایی هستند که فقط سنشون کمتره.....

  • Like 11
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...