رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

[h=6]چقد دوست دارم روحم مثه بچه ها باشه...

پاک و بی آلایش...

فارغ از هر گونه دغدغه...

از هر چی حاشیه...

آزاد باشه و واسه خودش شیطنت کنه....

بدون اینکه نگران باشه که یه وقت کسی نیاد بهش بگه "بشین سر جات....بزرگ شدی دیگه،زشته!"[/h]

  • Like 11
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

دوره گرد....

چشمم وقتی به یک دوره گرد می خوره....

نمی دونم چرا پلکام دیگه عجله ندارن واسه باز و بسته شدن.....

دوست دارن باز بمونن..ببینن.....خوب ببینن.....شاید اون علامت سوال تو ذهنشون....محو شه...

شاید دستشون یک چیزی رو بگیره.....شاید بشه علامت تعجب....و بعد از اون دیگه هیچ....

دوره گرد توی مترو....هر روز ساز به دست....به ریتم زندگیش....می نوازه....

شاید از ریتمی که خودش پنبه گذاشته تو گوشش که نشونوه....

یکی پیدا شه....بشنوه....و با مرحمتی تو جیبش....اوج این ریتم رو طولانی تر کنه...

عجب...جالبه.....ریتمی که ازش متنفره....عصای دستش واسه رفتن تو این جاده.....

سهم منم..از این دیدارهای هر روزه.....همین علامت سوال هاست....

که نمی دونم این سیر.....تمومی داره.....یا نه....

.

.

.

گاهی باید چشممامون رو عادت بدیم.....که دنبال جواب سوال هاشون نگردن.....

بهتره....سریع تبدیل شن به تعجب و بعدش هیچ.....

دوباره پلکاشون تو صدم ثانیه بزنه.....

  • Like 11
لینک به دیدگاه

ادم یاد خدمت که میفته اعتماد به نفسش بالا میره چون اونجا یه مشت ادم بودیم با کله های تراشیده و لباسای یه رنگ تو اون روزا هیچ فرق تفاوتی نداشتیم کاملا یکسان نه میشد به کسی از بالا نگاه کرد نه از پایین سر و ته همه یکی بود سرباز آشخور ... به نظرم الان هم چیزی فرق نکرده یه مشت ادم هستیم با کله های نتراشیده فقط گاهی وقتا یادمون میره همه یکسانیم ، و حق نداریم هیچ انسانی را بالاتر یا پایین تر از خودمون بدونیم یادمون میره همه ادما مثل هم اند و تفاوتی در انسان بودن نیست .

  • Like 12
لینک به دیدگاه

جلو نشستن، خط مقدم كلاس بودن ،و از همون رديف اول تو چش استاد زل زدن حتي اگه استاد از اون دست ادماي سخت گير باشه كه مدام دانشجو را پاي تابلو مي كشه و سوال پيچ مي كنه بازم ارزش اول نشستن را داره خيلي مهمه هم از لحاظ درسي هم اجتماعي ، من خودم هميشه اخر كلاس مينشستم نه اينكه بچه درس خوني نبودم دليل خاصي نداشتم شايد يه جور فرار از تو چش بودن ولي الان فكر ميكنم تو زندگي هيچ وقت نبايد رديف هاي جلو را از دست داد تو كلاس هاي درس هم همينطور مخصوصا اقايان

  • Like 6
لینک به دیدگاه

این روزها .... می دانی چه احساسی دارم ؟! مثله حسِ آخرین بیسکوئیتِ توی بستش .... تنها و .... خرد شده ... !!!:sigh:

  • Like 14
لینک به دیدگاه

داد......بیداد....

ای که داری داد می زنی برای گرفتن حقت....

ای که داری بیداد می زنی بر سر مظلوم...

ای که فریادت...دلیل داره....خسته شدی از تو سری خوری....می خوای دادت رو بگیری....

و تویی که داری فریاد می زنی....واسه اینکه بیدادت غلبه کنه....

لرزه بیافته به تن دیگرون...واسه کلفتی صدات و گردنت....

فرق شماها چیه؟....تو که داد داری و تو بیداد....

این وسط فرق به اندازه ی یک پیشوند بی هست......

پیشوند که یه معنی رو از این رو به اون رو می کنی....می رسونه به تضاد....

تضاده بین دو باور....اشرقی...و اغربی......

نکنه حقت که واسش طلب داد داری....حق نباشه.....

نکنه اون که فک می کنی بیداده.....حق بگه....

من با سیاه و سفید کاری ندارم.....تکلیفشون مشخصه.....

من می ترسم از خاکستری ها...که تو غبارن...و باید نزدیک شد...و بعد برچسب زد به اونها......

.

.

.

یک آن...یک لحظه فکر...نگاه کردن عمیق...گوش دادن با چاشنی شنیدن دلی.....

می تونه نزدیک کنه مارو به اینکه حرفی که می زنیم....برامون تاوان بی اطلاعی نداشته باشه....

حداقل...تاوان کمتری داشته باشه.....

 

  • Like 13
لینک به دیدگاه

تو اين چند روز وقتي اينهمه خوشحالي و فشفشه افشاني پيج هاي مختلف رو براي يك خبر ديدم بيشتر به مظلوميت و تنهايي درياچه ام پي بردم...

خبر اين بود: اسم خليج فارس در يونسكو ثبت شد!

درياچه اورميه در بستر مرگ؛ هموطن در پي يك اسم. و بیتفاوت نسبت به فاجعه، به راستي كه واژه هموطن از يك كلمه خشك و خالي فراتر نمي رود...

  • Like 8
لینک به دیدگاه

یه سوال همیشه تو ذهنمه ولی هیچ وقت واسش جواب پیدا نمیکنم:ws52::ws52:

چرا آدما تا وقتی که طرف مقابل دوسشون نداره حاضرن هر کاری واسش انجام بدن که این دوس داشتن دو طرفه شه همه وقتشون فکرشون زندگیشونو میذارن پای این موضوع ولی بد که به خواستشون میرسن دیگه انگار هیچی واسشون مهم نیست حتی حاضر نیستن یک صدم اون وقت قبلیو الان به خاطرش صرف کنن.مگه همینو نمیخواستن؟:ws52:

  • Like 11
لینک به دیدگاه

و چنین است و بود

که کتاب لغت نیز؛

به بازجویان سپرده شد...!

تا هر واژه را که؛

معنایی داشت؛

به بند کشند....

....

و از آن پس؛

سخن گفتن...!!

نفس جنایت شد...

................

 

I want to sleep but my brain wont stop talking to itself....!!!1

 

:hanghead::hanghead::hanghead::hanghead:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

من، یک گوساله تنها

 

در دشت فقر و بی فرهنگی آرام سم برمیدارم.

 

غذایی دیگر نمانده که نشخوار کنم

 

و کسی دیگر نمانده که با او درد دل نگفته باشم.

 

عده ای درد دل را شنیده اند و گفتند هش!

 

عده ای خندیدند و گفتند الحق که گوساله ای.

 

کره خری هم که خری دانا بود و نکته نغز می گفت، رفت. sigh.gif

 

مدتی پیش به گاونامه نگاهی انداختم و شاخ ببریدم و ماسک آدمی زدم تا بتوانم کمی از امکانات "آدم ها" استفاده کنم.

 

الان دبستانی هستم و یارهای دبستانی دارم

 

اما آن یار دبستانی کجا، اینها کجا!

 

و چه زیبا گفت "اچبر اچسیر" که

 

بهزیستی نوشته بود:

 

شیر مادر ، مهر مادر ، جانشین ندارد.

 

شیر مادر نخورده ، مهر مادر پرداخت شد

 

پدر یک گاو خرید

 

و من بزرگ شدم.

 

اما ، هیچ کس حقیقت مرا نشناخت

 

جز معلم عزیز ریاضی ام

 

که همیشه می گفت:

 

گوساله ، بتمرگ!!

 

sigh.gif

  • Like 15
لینک به دیدگاه

فكر كردم واسه يه بارم كه شده داري كمكم مي كني و به دلم راه مياي...

نگو بازم داري ميذاري تو كاسم...اما ايندفعه يواشكي!!!:sigh:

  • Like 11
لینک به دیدگاه

چه قدر بعضی روزا نوستالژیک ان...مثل امروز...مثل اون ادمایی که امروز دیدم ازون خانواده ها که شاید مدت هاست نسلشون منقرض شده...ازون آدما که هنوز چای پررنگ میخورن و نگران حرفای دکترا نیستن...

با این همه حالم خوب نیست چون با دیدن خیلی چیزا عوض این که شاد شم دلم میگیره...

  • Like 12
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...