sahar 91 9480 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۱ شاید یه روزی شک داشتم...منتظر گذر زمان بودم... خیلی گذشته...اما چیزی که مونده ،نبودنه... الان دارم کم کم باور میکنم... حالا فقط فراموشی مونده . 12 لینک به دیدگاه
*Reyhaneh* 3812 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۱ آدمای منفی رو دوست ندارم وقتی زیاد دورو برم باشن، نفس تنگی میگیرم:obm: 13 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۱ چیزی برای نوشتن ِ اینجا ندارم..نمیدونم شایدم داشتم..ولی الان دیگه یادم نمیاد! حس یه قایقی رو دارم که داره غرق میشه! شاید زمان بتونه این یخ زدگی رو آب کنه...شاید! 9 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۱ شاید زمان بتونه این یخ زدگی رو آب کنه...شاید! 9 لینک به دیدگاه
Mina Yousefi 24161 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۱ یه چیزی داره قلبمو فشار میده و کم کم میاد بالا تا میرسه به گلوم گلومو میسوزونه و میاد بالاتر میرسه به چشام یه لایه تار جلو چشامو میگیره نه نه نباید بزارم بریزه نباید خدایا صدامو میشنوی دارم میشکنم دستمو بگیر 12 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۱ چرا همه دلشون پره چرا ناراحتن خدایا حال همه رو خوب کن خواهش میکنم 11 لینک به دیدگاه
Mina Yousefi 24161 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۱ چه تلخ است علاقه ای که عادت شود عادتی که باور شود باوری که خاطره شود و و و خاطره ای که درد شود 10 لینک به دیدگاه
*pedram* 21266 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۱ بـــــغضهايت را براي خودت نگه دار ! گاهي سبــــک نشوي ، سنگينتري ! 10 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۱ خیلی عصبانیــــم:97: اما یه چیزی ته دلم باعث میشه یه لبخند خیلی مضحک رو لبام باشه :texc5lhcbtrocnmvtp8 فکر کنم به مرز جنون رسیدم دیگه !!!:14k8gag: 16 لینک به دیدگاه
judyabott 8886 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۱ نمیدونم ولی حسی میگفت بیا اینجا ... منم با این حسسسسسامم :ws28: 11 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 13 بهمن، ۱۳۹۱ خداوندا من از تنهایی و برگ ریزان پاییز، من از سردی زمستان من از تنهایی و دنیای بی تو میترسم خداوندا من از دوستان بی مقدار، من از همراهان بی احساس من از نارفیقی های این دنیا میترسم خداوندا من از احساس بیهوده بودن، من از چون حباب آب بودن من از ماندن چو مرداب میترسم خداوندا من از مرگ محبت، من از اعدام احساس به دست دوستان دور یا نزدیك میترسم خداوندا من از ماندن میترسم، من از رفتن میترسم خداوندا من از خود نیز میترسم خداوندا پناهم ده :5c6ipag2mnshmsf5ju3 12 لینک به دیدگاه
black banner 9103 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۱ مدت هاست نيومدم اينجا ها ... _____________________________________________ حيرانم از جام جهان !!! به قول حافظ : سال ها دل طلب جام جم از ما ميكرد .....و آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا ميكرد گوهري كه از صدف كون و مكان بيرونست.... طلب از گمشدگان لب دريا ميكرد راه رو كه گم كني ميشه آينه مصداق اين شعرها !! (( آب در كوزه و ما تشنه لبان ميگرديم ...)) عشق هم در دل ما سر در گم شد !! براي هر شروعي از خودت شروع كن !! اول ببين خودت چي هستي ، چي داري ، كجاي اين دنيا ايستادي ... گاهي آدم خودش چيزاي داره و خبر نداره ... هي ميره طلب ميكنه از ديگري آدم بايد خودش رو پيدا خود شناس كه شدي ، خدا شناس هم ميشي چي بگم ديگه ؟؟ من ني براي خور و خواب آمدم .... پس از مرگ درازي خواهم خفت !! خدايا ما رو بيدار كن !! درياي بي كراني است ، هستي !! شنا بلد نباشي غرق نميشوي فقط آب ميخوري و اذيت ميشي ... شنا كه ياد بگيري غرق ميشي .... (اينجا قانون معكوسه) من كه گفتم ، بزار اين چند تا جمله هم بگم / خيلي باهاش حال ميكنم : من و رسوايي و اين بار گناه / تو و تنهايي و چشم سياه از من تازه مسلمان بگذر / بگذر از سر پيمان بگذر ...... مستم از جام تهي ، حيراني ؟ باده نوشيده شده پنهاني 12 لینک به دیدگاه
Z@laL 6664 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۱ در زندگی هرانسانی چیزهایی هست که به خودش هم مربوط نیست چه برسد به شما دوست عزیز 13 لینک به دیدگاه
ara engineer 1866 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۱ وقتی داری بهم دروغ میگی و منم خیلی راحت قبول میکنم .... اصلا خوشحال نباش که تونستی منو مجاب کنی و نفس راحت بکشی ... چون من حرفتو باور نکردم ولی برای راحتی تو خودمو زدم به کوچه علی چپ... 10 لینک به دیدگاه
Valentina 13664 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۱ خدایا این حس خوبو از ما نگیر.. :girl_in_dreams: 13 لینک به دیدگاه
.Apameh 25173 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۱ 1سوالی بود پرسیده بودن که اگه 2نفر قرار بود لبه پرتگاه باشن یکیش اونی باشه که تو دوسش داری یکیش اونی باشه که دوستت داره کدوم رو نجات میدی اینم حکایت منه چه سخته 7 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۱ مطمئن باش اونی رو که دوستم داره رو نجات می دم واونوی هم که دوستش دارمو پرت می کنم داخل دره 6 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۱ حرفم نمیادیه جوریم دلتنگم نمیدونم چرا 8 لینک به دیدگاه
The Developer 5478 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 بهمن، ۱۳۹۱ دلم واسه این جوونا میسوزه / یارو اومده تو یه مجلس با همه دست داده به غیر از پدر خودش / اخه لامصب اون پدرته چرا تو جمع خوردش کردی؟ به تو هم میگن پسر؟ اعصابم خورد شد این صحنه رو دیدم اه 14 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده