رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

یه زمانی ابروهای دخترا نخ مد شده بود...

الان هم موکت مد شده...

کلاً تعادل در ذات این موجودات وجود نداره....!

  • Like 12
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

ساعت 8 ونیم انتخاب واحد دارم

پر استرس ترین لحظه این لحظه س

نتم که بازی درآورده:whistles:

 

 

 

 

همین پست رو ویرایش میکنم

آخرین انتخاب واحدمم تموم شد...

انگار همین دیروز بود رفتم برا ثبت نام...

چه زود گذشت...

دلم گرفت:sigh:

  • Like 16
لینک به دیدگاه

به نظرم کتاب بیشعوریسم رو باید دوباره مرور کنم ... !

 

داره بیشعوری مغزم رشد میکنه

 

به نظر میاد شباهت عجیبی به بیشعوری از جنس پاپ های مذهبی دارم که تو کتاب گفته شده ...!

 

کجای دنیا چی عوض میشه اگه من یه پسر بچه ی 10 ساله باشم که عاشق فراری باشه ؟!

 

دوس ندارم یه بیشعور بمیرم ...

دوست ندارم پیر شم ...

دوست ندارم هاف هافو باشم ...

دوست ندارم غرغرو اعصاب خورد کن چروکیده باشم...

 

بعضی وقتا دست به بیشعوری های عجیبی میزنم که مطمئنم حتی هیتلر هم تو کل زندگیش دست به همچین بیشعوری هایی نزده

 

درمان میشه ...

فرصت دارم ...

اوفففف

 

نقطه .

سکوت.

خیره.

پیپ.

دود.

تار.

محو.

  • Like 14
لینک به دیدگاه

دیدین یه وقتایی همین که تصمیم می گیری همه چی رو بی خیال شی و ول کنی،یه دفعه یه چیزی پیش میاد که همه ی دلایلتو یادت می ره و سر همون تصمیم اولی می مونی؟!!

 

کاش لااقل یکی یکی پیش بیاد، من اینجوری همه ی زندگیم نابود می شه که:w58:

تازه می خواستم به همین Pharm-D قناعت کنم،حالا دوباره این فکرای لعنتی انرزی بخش از کجا اومدن نمی دونم!!!

  • Like 8
لینک به دیدگاه

اینبار نه عزیز!

 

دیگر نمی گذارم !

 

رویای هر شبم !

 

شیرین خیال تو

 

کابوس غم شود !

 

یادم نمی رود !

 

 

شبها به شوق تو خوابم نبرد ه است !!

 

یادم نمی رود !

  • Like 9
لینک به دیدگاه

تنها یک جزیره متروکه وسط اقیانوس ارام میتونه آرومم کنه ، کاش جای تام هنکس بودم تو فیلم دور افتاده ، به نظرم خیلی احمق بود که واسه تمدن آشغال اونقد جون کند خدا بهش شانس زندگی داده بود ولی نخواست ، خدا ازین شانس به منم بده:hanghead:

  • Like 8
لینک به دیدگاه

من نمی دانم این دلتنگی دلتنگی که می گویند چیست ؟!!! همین حسه مـــــــــــبهم نــــــــــفس گیری ، که دامـن گیرمان مـــــــــــــیشود ... وقتی چــــــــــــــــیزی را ، کـــــــــــــــــــــــــسی را ، جایی جــــــــــــــــا گذاشته ایم !!! همان دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتنگیس ...؟؟؟

  • Like 9
لینک به دیدگاه

تا میای یه حرفی بزنی ملت بخودشون میگیرن آخه بگو اگه اینطوری میکنین واسه چی میپرسین مشکلت چیه دردت چیه.وقتی میگی طوری به خودشون میگیرن که:hanghead::whistles:

  • Like 14
لینک به دیدگاه

اگه یه روزی به خودت اومدی و دیدی خیلی وقته از من خبری نیست و ازت خبری نگرفتم، خبرش و از خودت بگیر...اون وقت میبینی این خود تو بوده که به خود من گفته خبری ازم نگیر وقتی من ازت خبری نمیگیرم...:w58:

  • Like 11
لینک به دیدگاه

بعضی وقتا دنیا اونقدر برام تنگ میشه که احساس خفگی میکنم توی اون لحظه فکر میکنم این احساس سخت هیچوقت قرار نیست که رهام کنه دلم میخواد فریاد بزنم و به همه بگم که چی باعث این حس خفه کننده شده ولی نمیتونم :w74:

  • Like 9
لینک به دیدگاه

تمیدونم چرا همش پاهامو می چسبونم به شوفاژ تا بسوزه بعد يهو می كشم كنار تا خوب شه بعد دوباره می چسبونم :|

مرض دارم به خدااااا...

  • Like 7
لینک به دیدگاه

شمعو روشن میکنم و بهش نگاه میکنم.

میسوزه و اب میشه.

این صحنه منو یاد ادمای غمگین میندازه :hanghead: به نظرم هیچکس غمگین تر از یه بچه ی مریض نمیشه...

از خدا میخوام که به اندازه ی قطره های اشک این شمع، حال بچه های مریضی که دلشون پر از امید و ارزو هستو به سلامتی برگردونه :sigh:

  • Like 7
لینک به دیدگاه

یادم باشه غیر از خدا به هیچکی اعتماد نکنم....با همه مهربون باشم...درد همه رو مرهم باشم....هیچ دلی رو نشکنم...رازمو فقط به خدا بگم...خدا و مرگو یه لحظه از یاد نبرم ....حواسم جمع لحظه هام باشه....دنیارو رها کنم تا خودشو فدام کنه....و اینکه هیچ تجربه رو تجربه نکنم

51.gif

  • Like 2
لینک به دیدگاه

یه دوست عزیز بهم میگفت : فاطمه همه ماها تنهاییم . هر چند مادر پیشمون باشه ، پدر کنارمون ، خونواده اطرافمون ، دوست همراهمون و یار دست تو دستمون بزاره اما بازم تنهاییم . من از ترس کتمان میکردم . اما واقعا اونوقت بچه بودم که فک میکردم درست نمیگه . باور نمیکردم چون قبولش واسم خیلی سخت بود . اما این حقیقته تلخ واقعیت داره.:sigh:

  • Like 5
لینک به دیدگاه

یه زمانی بود مثه فیلم محیا مُد شده بود میگفتن خیلی سخته دوسش داشته باشی و نتونی بگی...

اماالان بهتره بگیم خیلی بده که دوسش نداشته باشی و بهش نگی...

تو اولی برا خودت سخته اما تو دومی تمام آرزوها و رویاهایی رو که طرفت تو ذهنش ساخته رو به سخره گرفتی...

و این یعنی نهایت ظلم...

  • Like 20
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...