*pedram* 21266 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 بهمن، ۱۳۹۱ یه زمانی ابروهای دخترا نخ مد شده بود... الان هم موکت مد شده... کلاً تعادل در ذات این موجودات وجود نداره....! 12 لینک به دیدگاه
.Apameh 25173 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 بهمن، ۱۳۹۱ ساعت 8 ونیم انتخاب واحد دارم پر استرس ترین لحظه این لحظه س نتم که بازی درآورده همین پست رو ویرایش میکنم آخرین انتخاب واحدمم تموم شد... انگار همین دیروز بود رفتم برا ثبت نام... چه زود گذشت... دلم گرفت 16 لینک به دیدگاه
Valentina 13664 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 بهمن، ۱۳۹۱ الان یعنی چی هر صفحه ای میخوام وا میشه جز پروفم؟؟ ی پیغامم داشتم.. 13 لینک به دیدگاه
Valentina 13664 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 بهمن، ۱۳۹۱ جل الخالق..تا این پستو زدم وا شد!!! 14 لینک به دیدگاه
poor!a 15130 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 بهمن، ۱۳۹۱ به نظرم کتاب بیشعوریسم رو باید دوباره مرور کنم ... ! داره بیشعوری مغزم رشد میکنه به نظر میاد شباهت عجیبی به بیشعوری از جنس پاپ های مذهبی دارم که تو کتاب گفته شده ...! کجای دنیا چی عوض میشه اگه من یه پسر بچه ی 10 ساله باشم که عاشق فراری باشه ؟! دوس ندارم یه بیشعور بمیرم ... دوست ندارم پیر شم ... دوست ندارم هاف هافو باشم ... دوست ندارم غرغرو اعصاب خورد کن چروکیده باشم... بعضی وقتا دست به بیشعوری های عجیبی میزنم که مطمئنم حتی هیتلر هم تو کل زندگیش دست به همچین بیشعوری هایی نزده درمان میشه ... فرصت دارم ... اوفففف نقطه . سکوت. خیره. پیپ. دود. تار. محو. 14 لینک به دیدگاه
sadafv 6584 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 بهمن، ۱۳۹۱ دیدین یه وقتایی همین که تصمیم می گیری همه چی رو بی خیال شی و ول کنی،یه دفعه یه چیزی پیش میاد که همه ی دلایلتو یادت می ره و سر همون تصمیم اولی می مونی؟!! کاش لااقل یکی یکی پیش بیاد، من اینجوری همه ی زندگیم نابود می شه که تازه می خواستم به همین Pharm-D قناعت کنم،حالا دوباره این فکرای لعنتی انرزی بخش از کجا اومدن نمی دونم!!! 8 لینک به دیدگاه
laden 4758 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 بهمن، ۱۳۹۱ اینبار نه عزیز! دیگر نمی گذارم ! رویای هر شبم ! شیرین خیال تو کابوس غم شود ! یادم نمی رود ! شبها به شوق تو خوابم نبرد ه است !! یادم نمی رود ! 9 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 بهمن، ۱۳۹۱ تنها یک جزیره متروکه وسط اقیانوس ارام میتونه آرومم کنه ، کاش جای تام هنکس بودم تو فیلم دور افتاده ، به نظرم خیلی احمق بود که واسه تمدن آشغال اونقد جون کند خدا بهش شانس زندگی داده بود ولی نخواست ، خدا ازین شانس به منم بده 8 لینک به دیدگاه
atefehkhanom 2893 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 بهمن، ۱۳۹۱ من نمی دانم این دلتنگی دلتنگی که می گویند چیست ؟!!! همین حسه مـــــــــــبهم نــــــــــفس گیری ، که دامـن گیرمان مـــــــــــــیشود ... وقتی چــــــــــــــــیزی را ، کـــــــــــــــــــــــــسی را ، جایی جــــــــــــــــا گذاشته ایم !!! همان دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتنگیس ...؟؟؟ 9 لینک به دیدگاه
seyed mehdi hoseyni 27119 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 بهمن، ۱۳۹۱ خیلی سخته نتونی حرفتو به کسی بزنی...خیلی سخته... گَندت بزنه زندگی...به چی دلمونو خوش کردیم آخه... 17 لینک به دیدگاه
.Yaprak 15748 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 بهمن، ۱۳۹۱ از چشام قطره ی اشکی نمیاددد نکنه دیگه دوسش ندارممم! 14 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 8 بهمن، ۱۳۹۱ تا میای یه حرفی بزنی ملت بخودشون میگیرن آخه بگو اگه اینطوری میکنین واسه چی میپرسین مشکلت چیه دردت چیه.وقتی میگی طوری به خودشون میگیرن که 14 لینک به دیدگاه
sahar 91 9480 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 بهمن، ۱۳۹۱ اگه یه روزی به خودت اومدی و دیدی خیلی وقته از من خبری نیست و ازت خبری نگرفتم، خبرش و از خودت بگیر...اون وقت میبینی این خود تو بوده که به خود من گفته خبری ازم نگیر وقتی من ازت خبری نمیگیرم... 11 لینک به دیدگاه
Z@laL 6664 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 بهمن، ۱۳۹۱ بعضی وقتا دنیا اونقدر برام تنگ میشه که احساس خفگی میکنم توی اون لحظه فکر میکنم این احساس سخت هیچوقت قرار نیست که رهام کنه دلم میخواد فریاد بزنم و به همه بگم که چی باعث این حس خفه کننده شده ولی نمیتونم :w74: 9 لینک به دیدگاه
*pedram* 21266 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 بهمن، ۱۳۹۱ تمیدونم چرا همش پاهامو می چسبونم به شوفاژ تا بسوزه بعد يهو می كشم كنار تا خوب شه بعد دوباره می چسبونم :| مرض دارم به خدااااا... 7 لینک به دیدگاه
*pedram* 21266 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 بهمن، ۱۳۹۱ بد خاصیتی داره این دنیای لعنتی !! در اوووج داشتن و خوشبختی ، دلهره ی از دست دادن پر رنگ تره... 8 لینک به دیدگاه
Z@laL 6664 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 بهمن، ۱۳۹۱ شمعو روشن میکنم و بهش نگاه میکنم. میسوزه و اب میشه. این صحنه منو یاد ادمای غمگین میندازه به نظرم هیچکس غمگین تر از یه بچه ی مریض نمیشه... از خدا میخوام که به اندازه ی قطره های اشک این شمع، حال بچه های مریضی که دلشون پر از امید و ارزو هستو به سلامتی برگردونه 7 لینک به دیدگاه
mani24 29665 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 بهمن، ۱۳۹۱ یادم باشه غیر از خدا به هیچکی اعتماد نکنم....با همه مهربون باشم...درد همه رو مرهم باشم....هیچ دلی رو نشکنم...رازمو فقط به خدا بگم...خدا و مرگو یه لحظه از یاد نبرم ....حواسم جمع لحظه هام باشه....دنیارو رها کنم تا خودشو فدام کنه....و اینکه هیچ تجربه رو تجربه نکنم 2 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 بهمن، ۱۳۹۱ یه دوست عزیز بهم میگفت : فاطمه همه ماها تنهاییم . هر چند مادر پیشمون باشه ، پدر کنارمون ، خونواده اطرافمون ، دوست همراهمون و یار دست تو دستمون بزاره اما بازم تنهاییم . من از ترس کتمان میکردم . اما واقعا اونوقت بچه بودم که فک میکردم درست نمیگه . باور نمیکردم چون قبولش واسم خیلی سخت بود . اما این حقیقته تلخ واقعیت داره. 5 لینک به دیدگاه
.Apameh 25173 اشتراک گذاری ارسال شده در 9 بهمن، ۱۳۹۱ یه زمانی بود مثه فیلم محیا مُد شده بود میگفتن خیلی سخته دوسش داشته باشی و نتونی بگی... اماالان بهتره بگیم خیلی بده که دوسش نداشته باشی و بهش نگی... تو اولی برا خودت سخته اما تو دومی تمام آرزوها و رویاهایی رو که طرفت تو ذهنش ساخته رو به سخره گرفتی... و این یعنی نهایت ظلم... 20 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده