رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

سوزن می زنم بر نوکِ انگشتانم...

 

اندکی زخم می شود به قدرِ کفایت...نمک می پاشم بر آن...

 

تا چشم هایم در وقت شب گرمِ خواب نشوند...

 

تا پلک بزنم و بیدار باشم...اندکی سوزش حس کنم لا به لای یکی رَج و یکی زیر زدن واژه هایم...

 

تا قالیِ نوشته هایم سپیده دم حاضر شود...تا بیایی و ببری با خود...

 

تا بد قول نشوم در مقابل چشمانت که تابلویِ حق به جانبی هستن در سبکِ رئال!

.

.

.

من تازه تازه هستم وقتی انگشتانم فرسوده شده اند از سوزن هایی که بر خود زده ام...

 

انگار وقت سوزن زدن به خود...جُوالدوز زدن به دیگران را فراموش می کنم لا به لای دردهایی که با نمک بر آن پاشیده ام...:icon_redface:

 

 

  • Like 14
لینک به دیدگاه

خدايا اگه بهم وعده بهترين چيزاي اين دنيا رو بدي:JC_thinking:...

من دوستامو با تمام دنيا عوض نميكنم!:girl_yes2:حتي با يكي شون!:ws46:

منظورم دوستاي واقعيمه!!!اصل...ناب...بي مثال!:icon_redface:

  • Like 11
لینک به دیدگاه

به نظرت خوشحال تر از منم امشب هست ؟!

خداجون چجوری تشکر کنم

این قلب نمیدونم چطوری این همه هیجان و میتونه تحمل کنه ؟!

همه ی رنگای قشنگ و یکجا دیدم

مهربانم ازت ممنونم.

  • Like 12
لینک به دیدگاه

سوال های دوران های مختلف پسران:

 

ابتدایی: فیسبوک داری؟

راهنمایی: دوس دختر داری؟

دبیرستان: تا حالا س.ک.س داشتی؟

دانشگاه: داداش خودکار اضافه داری؟

  • Like 4
لینک به دیدگاه

دارم سرما می خورم...لعنتی هوا خیلی سرده....-7 درجست.....:w768:

امروز وسط یه فروشگاه واستادم یه عطسه ی بلند کردم همه برگشتن نگام کردن :w58:

خب لعنتیا ماشین ندارم که...با پای پیاده می رم و میام..... سرما هم می خورم خب.....مث شماها نیستم که از تو پارکینگ خونه تا پارکبنگ فروشگاه با تو ماشین باشم :whistles:

 

مرفه های بی درد:4564:

  • Like 17
لینک به دیدگاه

دارم پوست میندازم

میخوام از این زندگی که برا خودم درست کردم بیام بیرون

احتیاج دارم به 1 محرک

به 1 انگیزه

  • Like 11
لینک به دیدگاه

حَسَبِ امر روزگار مُهر سکوت می زنیم بر زبان...

 

هر دو زبان...

 

زبانِ کام و زبانِ سر...

خودمانی بگویم خفه می کنیم در نطفه افکار هفتا بیجارمان را(این اصطلاح شمالی ست:ws3:به معنای دَرِهَم)

 

چون مردم مشترکاتش رو سَوا نمی کنند بلکه تفاوت ها را بر می دارند و می گویند..هان! به درد یک قرون نمی خوره اینا!

 

همیشه تا رنگِ واژه هات فرق کنه..می شی عَلَمِ یزید....حتی اگه حُر باشی و حسینی فریاد بزنی...

 

اونا یزدی می شنَوند و آبِ توجه رو می بندد به تو.... :ws37:

 

و تو شهید می شی این میون....شهید گمنام!

 

 

پ.ن:مطالب فوق، پس از بحث در بازار روز با مغازه دار بر سر سوا کردن میوه ها و عدم رضایت مغازه دار و گفتن آنکه: درهمه

 

آقا!!!......و بعد از آن.. یک بحث فلسفی با یک دوست دیگر..شکل گرفت..... :ws37:

 

 

خدا آخر و عاقبت ما رو به خیر کنه....:ws3:

  • Like 10
لینک به دیدگاه

امروز خیلی خوشحال شدم تا کتاب رها خانم جمشیدی رو دیدم که چاپ شد می دونم برای این رمان خیلی زحمت کشید صمیمانه به خانم جمشیدی تبریک می گم امیدوارم چاپ این کتاب مقدمه ای باشه برای نگارش کتابهای بعدی

  • Like 9
لینک به دیدگاه

گاهی دلم میخواد یه ماشین زمان داشتم بر میگشتو به عقب فرصتای از دست رفترو جبران میکردم ،یه پاک کن ور میداشتمو غلطامو تند تند پاک میکردم ،چه فکرای محالی به سرم میزنه

  • Like 12
لینک به دیدگاه

این روزها عجیب دلتنگم و عجیب آروم!

این آرامش رو خیلی وقت بود نداشتم اما الان انگار پیچ زندگیم کم شده...

این روزها خوبه ( ای کاش خوش هم به آرامی ناخوش بگذره...)

دلم هم برای دلیل همین آرامش، تنگه...!

  • Like 12
لینک به دیدگاه

یکی از دوستام توی فیسبوک نوشته بود...جدی بود قضیه ها :w58:

امشب توی دفتر یکی از دوستان... دفتری که لب خیابون هستش....

 

آقا اومده توو میگه: ببخشید پرسپکتیو دارید؟؟؟؟:ws52:

 

من :|

دقیقا 5 ثانیه مرگ مغزی شدم.....:obm:

بعد ازش پرسیدم دارید شوخی میکنید ؟؟!!! گفت: نه آقا ..پرسپکتیو میخوام! :th_scratchhead:

من: آقا بنظرتون من شبیه دلقک هام یا دوستم؟؟؟؟؟؟

طرف...نه آقا ...خب پرسپکتیو میخوام!:164:

ووووووووووووووی :ws28:

 

وای اینقدر خندیدم که دلم درد گرفت.... یادش هم که میفتم خندم می گیره...:ws28:

خدایا این انسانهای شاد رو از ما نگیر:ws28::ws28::ws28:

  • Like 14
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...