.Apameh 25173 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۱ عین خ... تو گل گیر کردم عجب غلطی کردما... این یکیو دیگه کجای دلم بزارم... 15 لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۱ برای چندمین بار تصمیم گرفتم نوع زندگیمو عوض کنم ! خدایا موقع تقسیم اراده ، منو صدا نکردی بیام ؟؟:banel_smiley_4: 15 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۱ انگار یه چشمک داری میزنی ، واقعا درست دیدم؟ ینی داره تموم میشه؟ میشه خوب پیش بره ؟ 15 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۱ بابا 20 روز کمه...من چه جوری این همه کار با هم انجام بدم آخه؟ 10 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۱ دیگه تو این دور و زمونه نمیشه فهمید کی واقعا شکست خورده کی نخورده میان الکی تیریپ افسرده ها رو در میارن میگن میخوام خودکشی کنم مام هم این ور غصه میخوریم که بیچاره بعد چند روز میبینی بازم تو سایت اومده نه تنها خودکشی نکرده بلکه یادش رفته شکست خورده بودبابا آزار دارید ملت و نگران میکنید آخه 9 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۱ چرا ادما اینقده راحت با روحیه و احساس یه انسان بازی میکنن ؟ ایا واسه چند ثانیه خودشونو جای اون طرف میزارن ببینن چه حالی میشه؟ خدا نکنه پای شک تو زندگی باز شه 10 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۱ اصلا به هیچ وجه حرصم تخلیه نمیشه آخه چرا دروغ میگن باز اگه واقعا مشکل داشتن ادم حرص نمیخورد بعضیا دوس دارن دیگران و نگران کنن آخه چه نفعی میبرن همه نگران شن.:vahidrk: 6 لینک به دیدگاه
EOS 14528 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۱ باید یه زن باشی تا من رو بفهمی .... باید جای من باشی تا درکم کنی ......... تو چه می دونی چه دردی میکشم...... وقتی کنار خیابون می ایستم برای تاکسی، و تو به خودت اجازه می دی با ماشین های مدل بالا جلوی من نگه داری و ازم قیمت بپرسی... چرا ؟ چون مرتب و اون طور که دلم خواسته لباس پوشیدم؟ تو چه می دونی چه زجر آوره ..... وقتی توی خیابون دارم راه می رم و تو به خودت اجازه می دی یک ساعت آسایش من رو سلب کنی و با بهانه و بی بهانه جلوی من سبز بشی ..... چرا ؟ چون اشتباه کردم و وقتی آدرس رو ازم پرسیدی جوابت رو دادم ؟ تو چه می دونی با روان من چه کار می کنی ...... وقتی حس می کنم پشت سرمی و بهت اجازه رد شدن می دم اما تو در عوض به من دست درازی می کنی .... چرا ؟ چون آدم حسابت کردم؟ تو چه می دونی چه فشار روحی رو تحمل می کنم ...... وقتی توی ترافیک پشت چراغ قرمزم برام شیشه می کشی پایین و شماره پرت می کنی تو چه می دونی چه حس تنفری رو به من القا می کنی ...... وقتی می بینم دست توی دست کس دیگه ای هستی اما از من هم چشم برنمی داری ..... چرا ؟چون نمی تونی جلوی دل هرزه ات رو نگه داری ؟ نمی دونی .... نمی دونی چه حالی بهم دست می ده وقتی صدای سوت نحست یا صدای گوش خراشت رو می شنوم که من رو با الفاظ "وای چه جیگری" "عجب هیکلی " "چه خوشگلی" ..... مخاطب قرار می دی چرا وقتی روبه روی من می ایستی فکر می کنی که اومدی خرید ! چرا درک نمی کنی که با نگاه های کثیفت چقدر من رو ناراحت می کنی ! یعنی تنفر رو توی چشمای من نمی بینی ؟! فکر می کنی من هم اسباب بازیتم ؟ به همین خاطره که با این وقاهت به خودت اجازه می دی بیای توی خیابون و من رو بغل کنی ؟ به همین خاطره که به خودت اجازه می دی هر دقیقه با یکی از همجنس من بازی کنی ؟ آخه من دلت رو زدم حالا نوبت یکی دیگه است !؟ حالا عروسک بعدی ؟ داره حالم از این مردم به هم می خوره که......که تو اشتباه می کنی و من رو روی لبه تیغ نگه می داری اما نگاه های نیزه وار مردم به سمته منه که تو باید خودت رو نگه داری تا پسر مردم به خطا نره آهای پسر مردم .... پس شکایت نکن اگر خواهر و مادر خودت هم روزی ملعبه دست امثال خودت شدن اسم خودت رو می ذاری مرد ؟ اگه تعریف مرد تویی, پس لعنت به هرچی مرده هر چند که تو هیچ کدوم رو نمی فهمی ... تنها چیزی که برای تو مهمه ارضای نفسته اما مطمئن باش ریشه این تنفر توی قلبم در نهایت تو رو به نیستی می کشه . 16 لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۱ هر چی می گذره مطمئن تر می شم که تنها وابستگی من به این کشور، اول خانواده و بعد دوستام هستن... اینجا داره تبدیل به یه جنگل پر از حیوانات درنده می شه . دوست ندارم تو جنگل زندگی کنم 19 لینک به دیدگاه
...YaSss 1393 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۱ گاه... نوشته هایت را میخوانم ...! چه زیباست حرفهایت...ساده وبی ادعا! گاه نوشته هایت را میخوانم! گاه نوشته هایی که از دلت فرمان میگیرد!؟ تفاوتی نمیکند با زبان عامیانه یا با تشبیه و کنایه... غمگین یا شاد... گاه ... نوشته هایت را میخوانم! وگاه نوشته هایت را دوست دارم! 14 لینک به دیدگاه
sahar 91 9480 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 دی، ۱۳۹۱ گاهی شنیدن موفقیت یکی اونقدر خوشحالت میکنه که انگار خودت پیشرفت کردی...کاش میدونست موفقیتش چقدر برام مهمه و خوشحالم میکنه... چرا بعضی وقتا حس میکنی این فاصله ها هستند که سبب جدایی میشن...آیا واقعا همینه " از دل برود هر آنکه از دیده برفت " ؟؟؟ اشکال نداره سالم و خوشحال باشه ...یاد منم نبود نبود. 14 لینک به دیدگاه
گـنـجـشـک 24371 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۹۱ اینو دوس ددارم -----------------------> 12 لینک به دیدگاه
*sepid* 9772 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۹۱ زخم ها خوب می شوند اما "خوب شدن" با "مثل روز اول شدن" خیلی فرق داره 14 لینک به دیدگاه
EOS 14528 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۹۱ اما زخم ها هیچ وقت خوب نمیشن ؛ بسته به عمق زخم همیشه یه لکه ناهماهنگ برات به جا می مونه مخصوصا زخم دل آدم که میشه مثل چینی شکسته با ارزش ؛ یعنی نه می تونی بندازیش دور نه دیگه برات کارایی داره فقط محض این که بگی وجود داره باید نگهش داری 13 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۹۱ بهت می گم ...می شینی هزار تا فکر می کنی... بهت نمی گم ...باز می شینی هزار تا فکر می کنی.... چیکار کنم دیگه؟ 12 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۹۱ کلید که در قفل میچرخانی 18 دی 91 کلید که در قفل میچرخانی میزند بصورت همین سیلی تنهایی محیط روزگار روزگار نیست ، تکرار قَشو قَش های جبرئیل به حال ماست ، سوژه میکند هرشب لطیفه ای از تلخی مزاج ما بقول عزیزی نان در خون میزنیم میگویند خداوند امتحانت میکند عیب ندارد بخور ، خدا به مادر موسی یکبار گفت بچه ات را به آب بینداز ، دیگر هی که نمی انداخت، آب بازی که نمی کرد خلاصه به یاد نوستالژی آبگوشت ، نان در خون دل میزنیم و در وقت عسرت به یاد شادی های نکرده عزا پوش میشویم کلید که در قفل میچرخانی میزند بصورت همین سیلی تنهایی من همین 9 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۹۱ اگه یکی باشه من رو بفهمه! براش غرورمو بهم می زنم! گریه که سهله!! . . . . پسورد فیک بوخمو بهش میدم!! و حتی نصف پاستیلا و لواشکامم بهش میدم تازه همه ی اینا یه طرف یه دونه از ته دیگ سیب زمینیامم بهش میدم ! 12 لینک به دیدگاه
padrone 1136 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۹۱ شب های زیبایی که با منی هر لحظه اش طوماری میشوند برای کم اوردن دفتر خاطراتم.بمان تا این زیباییها ادامه داشته باشه.بمان تا باور کنم حس زیبایی را که معنی عشق را از فرسنگها فاصله برایم القا میکنند.شکهایت را یکی یکی به یقین تبدبل میکنم اگر خودت بخوایی.یقینی که ما را بهم خواهد سپرد برای همیشه:5c6ipag2mnshmsf5ju3 12 لینک به دیدگاه
Lean 56968 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 دی، ۱۳۹۱ نمیدونم اسم سریال چیه تو شبکه 2 بهش توجهی هم ندارم ولی از اول تا آخرش که حدود 45 دقیقه بود 40 دقیقش زن و مرد دارن گریه میکنن ، صدا سیمای جمهوری اسلامی نمیدونم چه اصراری داره برای این همه سم پاشی و بازی کردن با روح و روان مردم ، باز به یاد داستان شکنجه خاموش افتادم 14 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده