B nam o neshan 12214 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آبان، ۱۳۹۱ دلم براي خودم تنگ شده! اينبار خيلي بيشتر از دفعه قبلمي دونم كه ديگه نمي تونم به گذشته برگردم...پلي رو خراب كردم كه عزيزانم از ديدنش لذت مي بردن!خرابش كردم!تو باعث شدي خرابش كنم...توي لعنتي!چرا با من اينكارو كردي؟من كه به تو بدي نكرده بودم!هرچي گفتي گفتم چشم...هر كار خواستي كردي...اصلا منو ديدي ميون خواسته هات؟!؟!نديدي...نديدي بي معرفتنديدي لعنتي قلبم ترك خوردههمينو مي خواستي...نه؟ببين...ببين تركاي درشت قلبمو!خودم يه روز با لبه پريدش دستتو مي برم!قسم مي خورم:gnugghender:به شرافتم... لعنتي من دارم برا كي مي نويسم!وقتي نيستي كه بخونيش...لعنت به تو...لعنت به من...لعنت به حماقت من...! 17 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آبان، ۱۳۹۱ خدایا میخوام اینجا باهات حرف بزنم، دارم خودمو کنترل میکنما ، اگه اینی که میخوامو بهم ندی کلامون میره تو هما ، گفته باشم که نگی نگفتی باشه اگه میخوای گرو کشی کنی من قبول میکنم ولی تو که اینجوری نبودی خدایا از این خواستم نمیگذرم اسمون زمین بیاد زمین بره اسمون دنیا خراب شه از این خواسته نمیگذرم باید براوردش کنی به پات میفتم التماس میکنم خواهش میکنم اینکارم واسم بکن تورو به بزرگیت قسم به جلالت به کرمت تو رو به ائمه قسم تو رو به هر چی دوس داری قسم میدم همین کارو واسم بکن خوب باشه یه چیز ازم بگیر اما اینو که میخوام بده تو که ظالم نیستی قسمت و سرنوشت حالیم نمیشه من فقط این خواستمو میخوام دیگه هیچی تو کتم نمیره هر کار بگی میکنم فقط بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده بده پررنگش کردم که یه روز نگی بین اینهمه حرف ندیدیش 13 لینک به دیدگاه
Saba Heidari 14145 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آبان، ۱۳۹۱ بچه که بودم. هروقت میخوردم زمین همه میگفتن بزرگ میشی یادت میره..... بزرگ شدم اره اون دردا یادم رفته اما الان دردایی بزرگ رو دلمه، دردایی که شاید هیچ وقت یادم نره......... خدا کمکم کن. میدونم دیگه صدامو نمیشنوی اما هوامو داشته باش........... 16 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آبان، ۱۳۹۱ دست در انبوه خرمن ریش می کنم و به آینده نگاه میکنم . . . . 13 لینک به دیدگاه
Ssara 14641 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آبان، ۱۳۹۱ این خوب و بدها بر من می گذرد...! 16 لینک به دیدگاه
lie 2101 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آبان، ۱۳۹۱ حتی پاهای خودم با هرچه بن بست و تنهایی است همدست شده بود.. میبُرد مرا به ناکجا آبادی پر از بیهودگی.. به دنیایی پر از نابودی به این همه سیاهی رضایت داده بود.. خودم میدانستم بی تو احساس بدی دارم اما تسلیم قدم هایم شدم میرفتم با او... 11 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آبان، ۱۳۹۱ یه سری آدما می خوان باهات حرف بزنن...می گن وقت داری؟ می گی آره...باز می گن: مطمئنی؟ اگه نداری بگو ها... هر وقت خواستی بری برو... تعارف که نداری؟ الان سرت شلوغه؟ کاری داری می خوای بری؟ 100 بارم می گن جواب من تو دلم: دِ بنال دیگه ...حوصلمو سر بردی...اه 15 لینک به دیدگاه
سـارا 20071 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آبان، ۱۳۹۱ در راستای جدول حل کردن !! نمیدونم چرا تو هر جدولی این سوال هست : جنس برتر !! منم کنار سوال می نویسم کوفت ! خیلی موقع ها هم جواب رو نمی نویسم تو جدول 13 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آبان، ۱۳۹۱ امروز صب ساعت 6:15 رفتم اتاق یکی از دوستام بیدارش کنم بعد دیدم دمرو پشت به تصویر رو مهر و سجاده خوابیده !!! ترسیدم گفتم نکنه سکته کرده !! تکونش دادم صداش زدم بیدارش شد جای مهر رو گونه سمت چپش سرخ سرخ بود،!!! ... نگو بین رکعت اول و دوم تو حالت سجده خواب رفته !!! ...اینم حکایت مهندس مملکت که میخواد تحریم دور بزنه !! 24 لینک به دیدگاه
moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آبان، ۱۳۹۱ شاقولوس فکری گرفتم.... دنبال رفتن به پیش یک دلاک هستم بادکش بندازه پشت افکارم...خونِ چرکِ افکارم رو بکشه بیرون!... قَزن قورتکی داره کم کم می زنه به قلبم این افکار.... می ترسم آنفاکتوس کنم!!! چقد عده ای از مردم مون که تعدادشون کم هم نیست....بدون فکر حرف می زنند.... بدون فکر تِز می دن...اونم بدون پروپوزال....اونم بدون منبع.... یک کَکی افتاده به جونم که برم یقه ی یکیشون رو در حال میتینگ بگیرم.... محترمانه ارجاعش بدم به دو کشیده ی نر و ماده...و در حالی که تلو تلو می خوره پشت تریبون... یک عباسی هم به عنوان اشانتیون خدمتش تقدیم کنم... پ.ن:اوه اوه..می گم خونم کثیف شده......اعصاب ندارم...باید برم بادکش بندازم به پشت افکارم....باید دلاک امین پیدا کنم!!! 20 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 آبان، ۱۳۹۱ تصویر نیم رخ مردی تو ذهنم هست ولی نمیدونم کیه ؟ چهار زانو تنها نشسته چای را از استکان به نعلبکی می ریزه فوت میکنه قند را میزنه توش و خیلی اهسته می نوشه. من همیشه از خودم میپرسم اون مرد .... چرا قند را زد توی چای ؟! 18 لینک به دیدگاه
ya~ya 820 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ یعنی دارم حسودی میکنم؟یا بهم بر خورده؟ 12 لینک به دیدگاه
هولدن کالفیلد 19946 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ اگه شاطر نانوا بشم دو رو برا همه کنجد میزنم با شکر حتی اگه بگن ساده میخوایم اگه بنگاه مسکن بزنم به همه زمین دو نبش سر خیابون اصلی میدم نصف قیمت اگه کله پزی بزنم به همه زبون و بناگوش میدم پر ملات... خلبان بشم هر 5 دقیقه یکی از مسافرا دعوت میکنم کابین جای کمکم بشینه اموزش پرواز ببینه. ..... ... . .چرا که هرچه برای خودم می پسنیدم برای دیگران هم می پسندم . ( قال عمام ) 14 لینک به دیدگاه
hasti1988 22046 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ خيلي وقت ها خيلي چيزها رو كه مهم نيستن رو اونقدر برا خودمون مهمشون ميكنيم كه در واقع نيستن و خيلي وقت ها خيلي چيزهاي مهم اونقدر برامون عادي ميشن كه اصلا نميبينمشون و بهشون فكر هم نميكنيم.... همين خوابيدن ....اين همه سال وقتي خوابيديم تو آرامش خوابيديم و بهش عادت كرديم...براي دومين باريه كه همچين حسي رو دارم....يكبار زلزله قبلي كه تا چند وقت خواب نداشتيم و امشب بعد از زلزله صبح.... اينجاست كه به خودم نهيب ميزنم حتي خوابيدن هم نعمتيه و اين كه سواي اتفاقاتي كه برات ميافته خوابت بي دغدغه و به دور از دلهره و در آرامش باشه... پس براي بيست و چهار سال خواب راحتي كه داشتم از خدا تشكر ميكنم... 13 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ الان که از خواب بلند شدم اصلا حالو حوصله درست و حسابی نداشتم بدن درد و پا درد و... شدم مثل یه پیر مرد که از بدن درد رنج میبره اومدم ن چشم خورد به اهنگ جدید شهرام شکوهی شادددددددددد شدم کل درد هام یادم رفت :hapydancsmil::hapydancsmil: منتظرم دان بشه (82%) چقد یه چیز غیر منتظره میتونه ادم خوشحال کنه 15 لینک به دیدگاه
pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ نمیدونم من اینجوری احساس میکنم و یا واقعا همینجوریه... انجمن خیلی سرد و سوت و کوره... 24 لینک به دیدگاه
Mahnaz.D 61915 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ اااااااااه امروز چرا اینجوریه؟ دلم برای آدما تنگ شده...چرا هیچ کس نیست باهاش بحرفم 18 لینک به دیدگاه
pesare irani 41805 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ تنهایی چه کلمه بدی که ادم دچارش میشه ه ه و چیزی و کسی نیست بر طرفش کنه 14 لینک به دیدگاه
شــاروک 30242 اشتراک گذاری ارسال شده در 18 آبان، ۱۳۹۱ دلـــــــم برای چندتا از بچه های قدیمی اینجا خیلی تنگ شده از جمله .... شقایق جاش واقعا تو انجمن خالیـــــــــه .... [FLASH=[flash=quality='high' width='390' height='26'] برای مشاهده این محتوا لطفاً ثبت نام کنید یا وارد شوید. ورود یا ثبت نام DA%AF%D9%88%D8%B4.swf ][/FLASH] 18 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده