moein.s 18983 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۳۹۱ بُغض آواره ی این کُنج و اون کُنج دیوار اتاقمه... مالِ من نیست...واسه یک عزیزیه که اومد درد و دل کنه....ولی... ولی نشست نگاه کرد و بغضش رو جا گذاشت و رفت.. بغضش هم مثه نگاهاش...هی اینور و اونور اتاق می چرخه..اونم دهنش بسته است....اونم فقط مرغ پَر کَنده است... قربونش برم الهی....مادر همیشه باید صندوقچه باشه.... مادر همیشه باید مادر باشه....نقش زن بودن رو..حق داشتن رو...می زاره کنار... با اینکه می تونه شهر رو بهم بریزه....آروم بغضش رو اینجا و اونجا جا می زاره.... دلش سر ریز شده... پ.ن:بغض ماماناتون رو بگیرین ازشون....نزارین دلشون غصه شه.... 22 لینک به دیدگاه
pianist 31129 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۳۹۱ گاهی وقتا آدم مشکلات بقیه رو میبینه دلش میخواد بهشون بگه... عزیزم بیا مال من با مال تو عوض... 23 لینک به دیدگاه
judyabott 8886 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۳۹۱ اخه ادم چقد میتونه خودشو بزنه اون راه ... چقد میتونه به چیزی فکر نکنه میبینی اطرافیانت ناراحتن و هیچ کاری نمیتونی واسشون انجام بدی ... خیلی ادمو زجر میده اخه چرا خدا ی کاری نمیکنه ... چرا ی دری باز نمیکنه ... خدا پس کو اون دری که همیشه میگی ... ی نگاه هم به ما کن ... اخه ما که جز تو امیدی نداریم ... 16 لینک به دیدگاه
!BARAN 4887 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۳۹۱ سلام بر همگی............خب با اجازتون توی تکمیل ظرفیت دانشگاه ازاد هم قبول نشدم ......نیس خیلی خونده بودم شوخی کردم.........راستش نخونده بودم........الان هم اصلا ناراحت نیستم ب هرحال خودکرده را تدبیر نیس ایشالا میشینم میخونم واسه سال بعد حالا یا ازاد یا دولتی........ فقط فکر بابای نازنینم هستم ک دوباره باید خرج دانشگاه ازاد منو بده اگه بخوام ازاد برم........هی روزگار دوس داشتم میلیاردر بودم.......البته اون موقع تو ایران نمیموندم....با کله میرفتم......والاااااااا.... ادم ب فرداش امیدی نداره..... 17 لینک به دیدگاه
millan 1272 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۳۹۱ دلم یه خواب اروم وعمیق میخواد اونقدر عمیق که بیداری از اون خواب مساوی با فراموش کردن همه باشه همه ادمای خوبی که هرروز میبینیمشون چقدر شبیه امیدواری مضاعفه 16 لینک به دیدگاه
پیرهاید 10193 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۳۹۱ تقدیم به عزیزی: مرگ و حس و حال آدمیان عالمی دارد ما زندگی را مفت میدهیم به بهای مردن پیله نمی دریم ، واژه نو نمی کنیم ، خود گیریمی ، خود درگیریم ، خود نشناس بال زدن دهن کجی معصومانه ایست که ما به مرگ نشان میدهیم ما به مرگ ، نمردن را نشان میدهیم ماز زنده ایم به زندگی مرگ در مسلک ما راه ندارد 16 لینک به دیدگاه
*mini* 37778 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۳۹۱ تا حالا زیرِ آبپاشایی که وسطِ چمنا میزارن ، بعد به این ور اوونورم میپاشه ، راه رفتی؟ خیلی حال میده :biggrin: 23 لینک به دیدگاه
.Apameh 25173 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۳۹۱ امروز سر کلاس مبانی نطری استاد کلی صحبت کرد از در و دیوار داشت میگفت زده بود کانال فلسفه به جرات میگم 90 در صد بچه ها 90درصد حرفاشو نمیفهمیدیم حالا هی بچه ها میگن استاد خسته نباشید سته نباشید مگه از رو میره میگفت شما خسته شدین چرا اومدین معماری ( یکی نبود بگه آخه مادرت خوب پدرت خوب این حرفت چه ربطی داره به خسته نباید گفتن ما)خلاصه آقا 2 ساعت ایشون حرف زدن تا بالاخره خودش کف کرده بود گفت 5 دقه سر جاتون نفس بگیرین تا دوباره شروع کنیم تو اون استراحت گوشی دوستم زنگ خورد جواب داد همون سرکلاس فقط گفت الو یهو زد زیر گریه... حالا گوشیشو قطع نکرده همینجور نگه داشته انگار زبونش بند اومده بود با یه دست داره پیشونیشو میزنه هی میگم چی شده بابا؟؟؟ یهو صداش دراومد گفت بابابزرگم بابابزرگش فوت کرده بود... رفت خونه .... اخه اینم وسط کلاس وقت زنگ زدنه... آخه اینجوری خبر مرگ عزیز آدم رو بهش میدن 22 لینک به دیدگاه
آرتاش 33340 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۳۹۱ یه چیز دنیا رو خیلی دوست دارم هر چقدر که به سوالای تو ذهنم جواب میدم اونقدر میفهمم که خیلی نمیدونم امیدوارم روزی نرسه که دیگه سو.الی تو ذهنم ناشه 13 لینک به دیدگاه
سارا-افشار 36437 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۳۹۱ موعد پس دادن کتابای کتابخونه رسیده بود سه تا کتاب گرفته بودم ولی هرچی گشتم یکیشو پیدا نکردم هرجایی که به فکرم رسید گشتم نیافتم همین جوری رفتم اون دوتا رو پس دادم کتاب گمشده رو هم تمدید کردم به امید پیدا کردنش زیاد دلشوره نداشتم برعکس چن سال پیشم که اگه چنین اتفاقی می افتاد کلی بابتش استرس داشتم و اعصابم خرد میشد ده روز گذشت اصلا انگار نه انگار تا اینکه ......همین جوری که نشسته بودم یهویی یادم افتاد نکنه کتابو تو اون مغازه کپی جا گذاشتم آره خودشه اما بازم همون موقع نرفتم سراغش چن روز دیگه گذشت حتی دوبارم از جلو مغازه رد شدم بدون اینکه به فکرش باشم تا اینکه پریروزکه مسیرم از اونجا بودم یادم افتاد رفتم تو خودش بود همون پسره که اون روزم اونجا بود بش گفتم دستشو برد زیر میز شیشه ای کتابو همراه با یه کلاسور داد دستم تا چشمم افتاد به دسته چکم نزدیک بود سکته کنم :icon_pf (34): کتاب چیه من بیشتر از ده روزه دسته چک گم کرده بودم اونم چی مهر خورده و نمونه امضا داشته یعنی من اینقدر بی فکر و بی خیال شدم این روزا با اینکه حسابم خالی بود ولی خب دم صاحب مغازه گرم خیلی مرد بود تمام و کمال داد دستم کلی ازش تشکر کردم این ماجرا دو چیز رو برام یاد اوری کرد اولیش اینکه هنوزم ادمای درست تو جامعه هس حتی مذهبیش دومیش اینکه ....... سارا ... دخمل تو چقدر آرومییییییییی تو چقدر بیخیال شدی تو چقدر بیش از اندازه خونسردیتو حفظ می کنی خوشم میاد همین جوری ادامه بدی 120 سال رو شاخشه جوون و بی استرس 23 لینک به دیدگاه
آریودخت 43941 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۳۹۱ حالم خوبه مثل همیشه نماز و دعا و داشتن دوستا و عزیزان حال آدمو خیلی خوب میکنه تلاش اونا واسه خوب شدنت حال آدمو خیلی خوب میکنه اینکه فک کنی بی کسی و کسی رو نداری اما میبینی سر و کله دونه دونشون پیدا میشه حال ادمو خیلی خوب میکنه اینکه ببینی هر کدوم به شیوه خودشون دارن تسلی میدن حال آدمو خیلی خوب میکنه حال فاطمه خیلی خوبه خدایا شکرت 14 لینک به دیدگاه
سمندون 19437 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۳۹۱ خیلی وقت بود به این نتیجه رسیده بودم . میخوام اینجا بنویسمش که هیچ وقت دیگه فراموش نکنم: امید داشتن یعنی گول زدن خودمون . بدون امید باید زندگی کرد.ادامه داد 24 لینک به دیدگاه
hasti1988 22046 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۳۹۱ بعضی وقت ها بعضی چیزها،آدمها ،حرف ها و.... سد راهت میشن و تو نمیتونی اونا رو بشکنی و نباید.... نمیشکنیم و باز هم میگیم بی خیال .... 22 لینک به دیدگاه
VINA 31339 اشتراک گذاری ارسال شده در 16 مهر، ۱۳۹۱ امان از این بوی پاییز و آسمان ابری که آدم نه خودش می داند دردش چیست و نه هیچ کس دیگر، فقط می داند هرچه هوا سردتر می شود دلش آغوش گرم می خواهد 28 لینک به دیدگاه
El Roman 31720 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، ۱۳۹۱ مسخرس، خیلی مسخرس! خیلی وقته تموم شده، رفته، منم رفتم، فحشاشم خوردم، نفریناشم شنیدم، باز اولین اسمیه که وقتی متن قشنگی میخونم میاد تو ذهنم! وقتی بود اینهمه بهش فکر نمیکردم که الان میکنم! 24 لینک به دیدگاه
سیندخت 18786 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، ۱۳۹۱ یه پسری جلومو گرفت که تو خیابون که قرآن کوچیک بهم بفروشه. گفتم نمیخوام. اصرار کرد. بازم گفتم نمیخوام. رد شدم. برگشت گفت: الهی قران به کمرت بزنه، الهی بری زیر تریلی، الهی تیکه تیکه شی و جملاتی از این دست!! من ---> :| معمولا در مقابل دُرفشانی آدما سکوت میکنم. در حدی نمیبینمشون که جواب بدم. ولی اون لحظه هنگ کردم. نمیدونستم جوابشو بدم، به راهم ادامه بدم و خلاصه چی کار کنم!! 27 لینک به دیدگاه
poor!a 15130 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، ۱۳۹۱ رفتم از عابربانک پول بگیریم میگه : در حال حاضر دستگاه حاضر به ارائه سرویس نمی باشد . بعد مینویسه : آیا درخواست دیگری دارید؟! آره 4 تا جوک بگو بخندیم... دستگاهامونم روان پریشن یه جورایی ! 27 لینک به دیدگاه
هادی ناصح 18854 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، ۱۳۹۱ مادر بزرگ من خارج شهر زندگی می کنه توی خوه باغ از دیروز هر چی زنگ میزدم بهش جواب نمیداد گوشی زندگ می خورد ولی جواب نمیداد گوشی رو همیشه 3 تا زنگ که می خورد بر میداشت!تا امروز ظهر داشتم زنگ میزدم هر چی هم به همسایه هاشونو اینا زنگ میزدم اونا هم جواب نمیدادن خیلی نگران شدم زنگ زدم این ور و اون ور پرس و جو به مخابرات و هر جا که فکر بکنید من زنگ زدم به تمام دایی هامو خاله هامو اینا زنگ زدم خلاصه کاشف به عمل اومد که سیم مخابرات و دارکوب نوک زده سوراخ شده بارون اومده رفته تو سیم و سولفاته زده همش و دارن روش کار می کنن و کابلاشو عوض می کنن! خیلی ترسیده بودم همینجوری عرق داشتم می کردم تا حالا اینجوری نشده بودم سر کار بودم اصلا هواسم به مشتریا نبود تا اینکه زنگ زدم و مادربزرگم جواب داد کلی خوشحال شدم خدا سایشونو از سرمون کم نکنه هیچ موقع صبح تا ظهر خیلی بد گذشت امروز 28 لینک به دیدگاه
Mohammad Aref 120454 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، ۱۳۹۱ بعضی وقتا انقدر دوراهی و تردیدا ذهن آدمو درگیر خودش میکنه که راهی که قبلاً اومدیم هم گم می کنیم. 20 لینک به دیدگاه
.MohammadReza. 19850 اشتراک گذاری ارسال شده در 17 مهر، ۱۳۹۱ بعضی وقتا دلم واسه هیملرم تنگ میشه 13 لینک به دیدگاه
ارسال های توصیه شده