رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

خدای من خواهشا یکم با من راه بیا :hanghead:

از چپ و راست مشکل ... :icon_razz:

هنوز یکی تموم نشده بعدی شروع میشه ...

کاش میتونستم دردمو به یکی بگم ...

  • Like 20
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

دیشب دوروبر ساعت 10 یه حس بی حوصلگی بهم دست داد و تصمیم گرفتم یه کاری انجام بدم.

لیست تماس های گوشیمو باز کردم و تصمیم گرفتم از اول لیست تا پایانش رو بگردم و با آدمایی که باهاشون تابحال هم کلام نشدم در ماه های اخیر خبری ازشون نگرفته بودم دو کلمه حرف بزنم . به ترتیب از بالا به پایین لیست تماسام پیش رفتم .

 

شماره ی اول : ترمه جون ( کاربر نواندیشان )

 

از زمانی که آخرین sms رو بهش دادم و حالش رو پرسیدم ، یک سال میگذشت. ولی خب ، با یه اعتماد به نفس بالا زنگ زدم بهش!

بعد از چند با بوق ، یکی با یه صدای گرفتــــــــــــــــــــــــه گوشی رو برداشت . خواب بود :|

بعد همون اول کار گفتم : اوه ببخشید فکر کنم خواب بودین ، بد موقع مزاحم شدم ، ببخشید . خدانگهدار .

بعد گیـــــــــــــــــر و با یه حالت عصبانی که نه تو کی هستی و برای چی به من زنگیدی :| منم توو دلم گفتم عجب گیری افتادیما :| غلط کردم :|

بعد گفتم من یکی از دوستاتون هستم . گفت : من همچین دوستی ندارم! گفتم : عـــه حسین تی؟ ، نواندیشان!؟ باشگاه مهندسان!؟ یادتون نمیاد؟

یکم فکر کرد ، بعد گفت : حسین تی!؟ از کدوم شرکت!!؟

بعد گفتم : بعـــله.. ببخشید ، من ظاهرا اشتباه گرفتم . شرمنده ... و قطع کرد. :دی

انتخاب اول با شکست مفتضحانه مواجه شد. ولی من ناامید نشدم :w02:

 

شماره ی دوم : hodaa ( کاربر نواندیشان )

 

با هدا توو نواندیشان و مسنجر زیاد گپ میزدم.

کلا بخاطر خصوصیت اخلاقی و اختلاف سنی ( 4-5 سال ) باهاش دارم باعث شده بهش بگم ننه :دی

خب دکمه ی Call رو فشار دادم و بعد از یه سری بوق پیام اومد : مشترک مورد نظر در حال حاضر قادر به پاسخ گوویی نمیباشد.

منم با دلی سرشار از اندوه دکمه ی OK رو فشار دادم . sigh.gif

 

شماره ی سوم : ooraman

 

هیچچی دیگه! با یه حالت استرسی زنگ زدم و جواب داد و خداروشکر خیلیم خوب برخورد کرد :دی

بعد طبق عادت یه سری گله گزاری از هم کردیم ، من گفتم تو خیلی بی معرفت شدی و اون گفت خودت بی معرفت شدی و برخوردت توو نواندیشان سرد شده و اینا... یکم حرف و خنده و شوخی و آخرشم یکی زنگ در خونمونو زد و خدافظی کردیم! :w02:

 

و اما نتیجه ی این خزعبلاتی که نوشتم : برخلاف اون چیزی که من اینجا نشون میدم که ناشی از یک سری دلایل شخصی هست ، شخصیت بیرونیم با شخصیت اینجام تفاوت زیادی داره ... حداقلش اینه که نه برخوردم در این سایت ، نشون دهنده ی برخورد واقعیمه و نه سرد بودنم نشون دهنده ی بی اعتنایی به سایرین...

من همیشه به یاد دوستام هستم . همتونم عزیزان منید! :w02:

  • Like 26
لینک به دیدگاه

امروز روز آخر منه

دلم نیومد که بدون خدافظی برم

دوستان خیلی خوبی اینجا پیدا کردم که چند تاشون تا آخر عمر در ذهن و یاد من موندگار خواهند بود

خنده های زیادی اینجا داشتم و همچنین گریه های زیادی ولی همه اینا رو به یادگاری با خودم میبرم

سه سال با همه شما بودم ولی کم کم به این نتیجه رسیدم باید برم زمان کشته شدم رو جبران کنم هر چند برام خیلی سخته ولی دعا کنید برم و برنگردم

ازفردا به امید خدا دیگه روشن نمیشم

دلم برای تک تک شما تنگ میشه

علی الخصوص دوست های صمیمیم!

حلالم کنید:icon_gol:

  • Like 32
لینک به دیدگاه

یکی از تفریجات مسخرم اینه که صفحات قدیمی بعضی تاپیکای پرخاطرم رو بالا پایین کنم.:w02:

بین این همه بالا پایین کردن امروز ، این پست مسعود ، جالب ترینش بود.

فک کنم موفق شده به الویت اولش برسه:ws37:

باشد که بقیه هم رستگار شوند....:w02:

 

همیشه یه بهانه واسه فرار از عشق هست

 

همیشه یه اولویت جلوتر از عشق قرار میدم

 

همیشه یه دلیل واسه ترس از عشق وجود داشته

 

خدا کنه همش یه روز تموم بشه . چه حالی میده عشق اولویت اول بشه :sigh:

 

فقط تا اخر بهمن بهت فرست میدم . اگه تسلیم نشدی من میدونم با تو مسعود :ws37:

  • Like 11
لینک به دیدگاه

یه وقتایی یه دنیا حرف داری....

یه دنیا حرف که به طرف مقابلت بزنی ، اما دریغ از یک کلمه...

واقعا دریغ از یه کلمه....حتی کلمه ای هم بهش نمی گی.

سکوت میکنی و فقط سکوت....:hanghead:

  • Like 15
لینک به دیدگاه

نتم از دیشب خراب بود ، تازه درست و اومدم اینجا ببینم چه خبره، این صفحه رو بتز کردم و از اول شرو به خوندن کردم، همش غم و نارحتی بود، دلم گرفت:sigh: اما تسلیم دل گرفتم نشدم و یاد نوشته امین که امروز تو پروفم گذاشته افتادم و خواستم با این ترانه همه رو شاد کنم، امیدوارم موفق شم:dancegirl2:

 

خانوم خانوم خانوم خانوم

یه گوله اتیشی خانوم

عروس ما میشی خانوم

میخوام بیام خواستگاری

ایشالا راضیشی خانوم

شا گل دسته دلمی

خانومی و خوشکلمی

خاطرخاتم بخوای نخوای

تو چاره مشکلمی، تو چاره مشکلمی

خانوم تاج سر ما

خانوم بال و پر ما

اسیرت شده انگار دل در بدر ما

خانوم پلک لب ما

خانوم تاب و تب ما

همه دنیا میدونن

خانوم ماه شب ما ، آره خانوم ماه شب ما

شیرین به این ماهی خانوم

خوبی و خوشنامی خانوم

واسه من تشنه عشق

درس مث آبی خانوم

دلبرک نازی خانوم

چقد تو تنازی خانوم

به خوشکلی جای خودت چقد تو مینازی خانوم:girl_blush2:

 

:hapydancsmil::flowerysmile::w14::w70::vi7qxn1yjxc2bnqyf8v:w330::ws17:

  • Like 10
لینک به دیدگاه

بعد این همه مدت امروز دیدمش ...

این همه گریه کرده بودم...

این همه غصه تو دلم بود...

این همه نا امیدی رو میدیدم...

اما چرا باز لال شدم...

چرا بهش حرفی نزدم...

چرا سرش فریاد نکشیدم...

چرا پسش نزدم...

ولی اون باز هم...

باز همون زندگی همیشگی....:hanghead:

  • Like 11
لینک به دیدگاه

:sigh:

 

کاشکی همه کسایی که منو میشناسن تو این انجمن عضو بودن و این تاپیک رو میخوندن:hanghead:

 

 

همه اونایی که ازم گلـــــه میکنید !!!

 

بدونیــــد ...

 

دلیـــــل این همه بداخلاقی فقط و فقط دلتنگیــــــه !!

  • Like 25
لینک به دیدگاه

یه جا نوشته بود فاصله تان را با آدم ها حفظ کنید، آدم ها از دور دوست داشتنی ترند....

 

گاهی درسته، هر چی بهشون نزدیک تر بشی بیشتر ازشون تعجب میکنی

ولی گاهی هم نه......اتفاقا از دور به نظر آدمای جالبی نمیان ولی وقتی بیشتر میشناسیشون تعجب میکنی از این همه تفاوت شخصیتی

 

ولی کلا فکر میکنم هر آدمی برا خودش یه فاصله بهینه ای داره.....باید سعی کرد تو همون فاصله باهاش ارتباط برقرار کرد....چون اگر خیلی دورتر یا نزذیک تر بشی، دیگه اون آدمی نباشن که فکر میکردیم (یا به عبارتی خودمون توقع داشتیم که باشن )....

 

===============

 

کاش بیشتر با هم صادق بودیم. کاش دست برمیداشتیم از تملق های بیمورد

کاش اگه واقعا از هم بدمون میومد تو روی هم تف مینداختیم و میگفتیم اما جاش الکی قربون صدقه های بیمورد نمیرفتیم

میترسم روزی برسه که دیگه هیچ محبتی رو باور نکنم....

 

===============

 

از این شکلک خیلی خوشم میاد (703419_teehee.gif) یه حس طنز و شوخی داره ، که شاد بودن لحظه ای رو برام داره

 

 

=================

 

خیلی از اوقات نباید اصرار بیهوده به ادامه دادن کرد......خیلی اوقات بهترین راه کات کردن و بریدن یه رابطه در بهترین زمان ممکن هست....حالا هر رابطه ای باشه!

این که زود تموم شه ولی با یه خاطره خوب و یادگاری خوب همراه باشه، خیلی بهتره تا این که زمانش طولانی شه ولی .......

این که میگن کیفیت مهمه نه کمیت همینه ها !!!

 

================

 

من سر یه اتفاقاتی که افتاد هر کی تواین چن ماهه عضو میشد و یکم فعالیت میکرد، پیش خودم میگفتم "ای کلک یعنی کی میتونی باشی؟ :whistle: "

بعدا فهمیدم خب نه مثل این که اون آدم ها ، اون یکی آدم ها نبودن:biggrin:

 

=================

 

این قد بدم میاد از اینایی که هنوز هم فکر میکنن مدرک "دکتری" یعنی همه چی تموم، یعنی فهم و شعور بیشتر ، یعنی سرتر بودن نسبت به بقیه.......

هم از کسایی که دکتری میگیران و خودشون و سرتر از بقیه میبینن.......هم کسایی که این طرز تفکر رو دارن......

 

واقعا گاهی همه چیز و همه ارزش ها این جا با هم قاطی شده........گاهی حس میکنم هیچ چیز سرجای خودش نیست:sigh:

 

===============

 

 

آهای، آهای یکی بیاد یه شعر تازه‌تر بگه

برای گیس‌گلابتون از مرگ جادوگر بگه

از مرگ جادوگر بد که از کتابها میومد

 

نون و پنیر و فندق رخت عزا تو صندوق

نون و پنیر و سبزی تو بیش از این می‌ارزی

 

=================

 

نه تنها میزان فاصله با آدما جالبه، فاصله با موقعیت ها هم جالبه.......گاهی چن روز که توی موقعیت جدید قرار میگیری موقعیت های قبلی که حتی براش ناراحت بودی یا حرصش رو میخوردی، کم اهمیت و بی اهمیت میشن.......اما اگه دوباره بیای خودتو غرق تو اون موقعیت قبلی ها بکنی بازم ممکنه برات مهم شن

 

کلا این "اهمیت" چیه که هی کم و زیاد میشه ؟!؟!

 

================

 

آدما تو رو خدا راجع به هیچ کسی هیچ قضاوتی نکنین...خواستین بزنین آدما رو با نیزه ای خنجری بکشین، اما راجع بهشون قضاوت نکنین859619_begging.gif

 

================

 

اون مال قدیما بود که احترام زیاد، بی احترامی میاورد....الان گاهی احترام کم هم بی احترامی میاره !!

 

================

 

زندگی هنوزم قسمتای قشنگ داره:ws37:

 

================

 

پائولو کوئیلو میگه :

دیوانگی یعنی ناتوانی در بازگو کردن اندیشه ها.....مانند این است که در کشوری بیگانه هستی، میتوانی همه چیز پیرامونت را ببینی و درک کنی ولی نمیتوانی توضیح دهی به چه چیز احتیاج داری، یا چه کمکی میخواهی.....چون با زبانی که در آن کشور صحبت میکنند بیگانه ای......همه ما با چنین مسئله ای روبرو شدی ایم و همه ما به شکلی دیوانه ایم

696317_Just_Cuz_13.gif

  • Like 29
لینک به دیدگاه

واقعا چيكار ميشه كرد وقتي يه نفر به تو احتياج داره اما تو نمي توني اين احتياجو رفع كني و اون مدام از تو طلب مي كنه!!!:sad0:

چيكار كنم كه خلا تنهايي هاتو نمي تونم پر كنم؟!من نمي تونم...باور كن...كار من نيست.:sigh:

  • Like 19
لینک به دیدگاه

خدایا خیلی به کمکت احتیاج دارم، اگه کمک کنی که این کار خوب پیش بره یه عمر راحتیم، هزارقدم به جلو میریم، مث همیشه کمکمون کن:ws36:

شکرت :ws53:

  • Like 14
لینک به دیدگاه

دلم واسه نوچه های یک نفر همیشه می سوزه...

دلم واسه چشم هاشون که پر شده از اوستاشون می سوزه...

 

دلم کبابه که فک می کنه هر کاری می کنه درسته...چون یک صف پشت سرش لُنگ می ندازن!

 

دیدی یک وقتایی اینقد به یکی اطمینان داری ندید یک نامه ای رو که آورده امضا می کنی....یک پستی که می ده نخونده تشکر می کنی...

یک نظر که می ده قبول می کنی...با یک نفر بد می شه...بد می شی...

 

دلم می سوزه واسه همینا....

 

دلم می سوزه که منطق داره رخت می بنده....دلم از سادگی ها می سوزه....

دلم از اون می سوزه که می بینه که می دونه با یک حرفش جماعتی رو خط می ده....ولی حق نمی گه.....حق رو رعایت نمی کنه...زحمت فک کردن به خودش نمی ده...مسولیت قبول نمی کنه...اندازه ی جایگاهش تو جامعه تو فروم...تو خونه....تو مدرسه....منطق نداره...نداره...نداره....

 

 

واسه همین از هر چی ایل بودن و صف داشتن و قوم و قبیله گری فرار می کنم....

 

 

پ.ن:این روزها.....هر کی مسولیت زبون و نوشته ای خودش رو داشته باشه هنر کرده.....

حالا اگه جماعتی هم چشم و گوش بسته لایک بزنن و تحت تاثیر یک حرف اشتباه مون قرار بگیرن....وای به حال عاقبتمون....:ws37:

  • Like 19
لینک به دیدگاه
* v e n o o s * مهمان

دلم میگیره وقتی قیافه ابولفضل پورعرب، قیافه اخیرش که سرطان گرفته یادم میاد، نه اینکه ازش خوشم بیادا ؛اما اینکه اینقد قیافش داغون شده،hanghead.gif

 

دلم میگیره وقتی به این فکر میکنم به زودی 1 سال دیگه به سنم اضافه میشه و این سالایی که گذشت هیچ حالیم نشد و اصلا به خودم هیچ توجهی نداشتمhanghead.gif

 

دلم میگیره وقتی نمیتونم به تصمیمی که دارم عمل کنم و طبق خواستم پیش برم hanghead.gif

 

بد جور دلم میخواد که برگردم به گذشتهsigh.gif

لینک به دیدگاه

احساس تنهایی خیلی زیادی دارم ..

 

شاید اگه تمام وقتمو کامپیوتر و کارو اینترنت و این دهکده ی جهانی نفرین شده پر نکرده بود ، وقت واسه لذت بردن از چیزهای دیگه هم بود !

شاید اگه اینجوری نمیگذشت الان احساس نمیکردم خیلی از وقت و گذشتم رو حروم کرد ، تلف کردم .. ساعت ها وقتم صرف کارایی شد که هیچوقت نفهمیدم دوستشون دارم یا نه !

 

شاید اگه یه فرد لیسانسه بودم با یه شغل خیلی معمولی تر و بی دردسر تر ، زندگیم خیلی قشنگ تر بود

خیلی حسای خوبی رو داشتم که الان ندارم .

 

هفته ی دیگه دیگه واقعی و همیشگی میشم بابا !

 

هنوز نمیدونم اونقدر بزرگ شدم یا نه ... نمیدونم تاریخ تولدم راست میگه که 33 سالمه یا نه ...

 

واقعا همه ی پدر ها یک هفته قبل از تولد بچه هاشون همین احساس و دارن ؟ واقعا این اون احساسیه که تمام عمر دنبالشیم ؟ یا من دارم این لذت و این مدت رو هم حروم میکنم با فکرای مسخرم !

 

گیر افتادم وسط یه عالمه فکر اما از این به بعد قراره بار دو نفر دیگه رو هم بکشم .

چرا هیچوقت برای خودم وقت ندارم !

 

چقدر دیگه میتونم پشت گوش بندازم و بگم وقت حالا وقت هست ... و بعد یه روز شاید بمیرم و هنوز خلوت ارزوش به دلم مونده باشه !

 

نمیدونم هنوز دلم میخواد یه روز دخترم انقدر بزرگ شه که پشت کامپیوتر ببینمش ؟ دوس دارم بهش یاد بدم اینترنتو ؟ اصلا دوس دارم رشتمو ادامه بده ؟

یا قرار مثل هزار و یک نفر دیگه همه اینا بشه باعث هدر رفتن و عمر و احساس و انرژیش ..!

 

خیلی تنهام ! خوش به حال مادرا که لا اقل یه مدت با جنینشون خلوت میکنن .باهاش حرف میزنن !درد و دل میکنن ! خودشونو جلوی اینه نگاه میکنن و به تغیرراتشون لبخند میزنن !

اونا 9 ماه واسه کنار اومدن با تغییرات وقت دارن .

چقدر لبخندشون قشنگه وقتی دست به سیاه سفید نمیزنن همه میگن کار نکن نرو نیا بار شیشه داری !

پدرها همیشه جور همه چیو میکشن !

 

همیشه تنهان .همیشه خوددارن . صبورن. پدر ها بر عکس مادرها بی صدا تموم میشن ! نه نفرین میکنن نه شیر حروم بچه ها میکنن !

بیصدا نگاه میکنن و بی صدا تر غصه میخورن .همیشه خودشونو سرزنش میکنن . فقط وفقط خودشون .

همیشه تو جواب مامان و دوس داری یا بابا پدرهان ک سرشون و میندازن پایین و پیش خودشون میگن ... معلومه که مامان

 

قدرتو هنوز بابا نشده میدونم بابا .خیلی مردی .. سایت بمونه رو سرم هزار سال که هنوزم نگاه کردن بهت مثل کوه محکمم میکنه

 

شرمندم واسه تمام قدر نشناسی ها و چیزایی که با نفهمیم ریختم تو دلتو به روم نیاوردی . کاش نزدیکم بودی این روزا که بهت نیاز دارم تا دستاتو ببوسم.

کاش تو اوج پیریتون من بوشهر نبودم و شما تهرون ... خدا میدونه چقدر کمک خواستین و نبودم و نگفتین تا یه وقت نکنه باری ازتون رو دوشم باشه ...

 

چقدر دلم گرفته .چقدر احساس تنهایی میکنم

چقدر روزا تند میگذره ... دخترم یه کم فرصت بده ... دوست دارم باهات حرف بزنم اما هنوز میترسم ...

 

میدونم 9 ماه خیلی زیاده اما بابا بازم وقتاش و صرف چیزایی کرده که بی ارزش بودن

 

یه کم وقت بده قول میدم بابای خوبی باشم .. قول میدم

 

(یه روز به بابامم قول دادم پسر خوبی باشم ... یعنی بودم ؟ یا بازم فقط به روم ننمیاره چقدر بد بودم ؟ )

  • Like 38
لینک به دیدگاه

گاهی اشک ریختن خوبه اما فقط گاهی،سر یه لجبازی بچگانه با خودم نمی خوام بگم همیشه!چشام می سوزه از اشکا ولی نمی خوام گریه کنم!:sad0:

 

فکر کن!یه بیشه زار تو ذهنت داشته باشی اونوقت دلت واسش تنگ بشه...چه بدبیاری بزرگی!دلم واسه نگاه کردن به عمق بیشه زارم تنگ شده...!

 

بعضیا خیلی بدن!وارد زندگیت می شن که همه چیو نابود کنن!...باید دووم بیارم!من به این راحتیا تسلیم نمی شم!ولی چه گره بدی رو باید وا کنم...

  • Like 17
لینک به دیدگاه

پر از حرفم

پر از واژه

ولی حرفام چه غمگینه

کی میتونه که برداره

غمها رو از توی سینهhanghead.gif

 

دارم منفجر میشم....:w821:

ای کاش واسه همیشه میشد ساکت بمونم...

  • Like 23
لینک به دیدگاه

من میتونم آرهههههههههههههههه :ws50: خسته شدم از حرص خوردن به درک هر چی میخواد بشه ... بشه .... تا ایست قلبی ندادم باید به همه چیز استپ بدم :w000: خسته شدم از خستگیییییییی :w000:

STOP PLEASE

خطر مرگ !!!!

یه کم دیگه اینجوری پیش برم تا ماه دیگه هم دووم نمیارم :icon_pf (10):

  • Like 18
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...