رفتن به مطلب

✣ گـاه نوشته های نواندیشانی ها ✣


ارسال های توصیه شده

طرف 15 ساله با ما رفت و اومد خانوادگی داره، حالا که تو صنعت خودرو یه سمت گرفته و پست کاریش ارتقا یافته اونم خیلی زیاد (از اینایی که تو تی وی نشونش میدن، تو روزنامه های اقتصادی باههاش مصاحبه میکنن عکسشو میندازن ) حالا دیگه رسما همه اون دوستی های صمیمی رو منکر میشه !!

 

جالبه خودش علی رغم درگیریای کاریش کمتر این طوری شده ، و این جوگیری و از بالا نگاه کردن های زیاد بیشتر شامل حال بانوی محترم شده !!

 

 

 

رفتارشون خیلی عجیب شده اما اینقدر از این مدلیا دیدیم و زیاد شده که کمتر از اون چه باید تعجب کردیم!

 

 

ای کاش آدمای پیاده هر کجا و هر زمانی وقتی یه مسیری رو طی میکنن و به یه موفقیت !! میرسن، باز هم همون " آدم " باقی بمونن!

آدمایی که به جای "سلام" باید بهشون گفت "والسلام" !!

  • Like 21
لینک به دیدگاه
  • پاسخ 9.2k
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

شاید Nightingale فکرشم نمیکرد تاپیکی که به اسم "گاه نوشت های نواندیشانی ها " زده ، به رسم " توصیه نوشت های ایمنی نواندیشانی ها " و " طعنه نوشت ها " به کارش ادامه بده.

 

به هر حال...

 

یادش بخیر... من که دلم برای دیدن اون یوزر فیروزه ای رنگش بین کاربران آنلاین خیلی تنگ شده.

  • Like 18
لینک به دیدگاه

دادشم دیشب میگفت میخواد یه خونه جمع وجور و دلخواه بسازه

گفتم خوبه ولی لامصب قیمت میلگرد و آهن خیلی رفته بالا !!!

گفت میدونم ولی شنیدم دوتا کشور تحریماشون را برداشتن شاید اوضاع بهتر شد

دلم کباب شد براش

فشرده شد اخ که چه بلایی داره سر ملت میاد

کجاس اون لقمه نفتی که قرار بود بیاد سر سفره مردم

دلم میسوزه برای خودم و همه ایرانی های که فردا روز حتی برای خرید نان هم باید ببیند چند کشور تحرمیشان را برداشتنه اند یا نه...

دلم میسوزه برای ایرانی در برگ برگ تاریخش .

برای مردمی که همیشه در تب و تاب بودن برای دیدن یک اینده روشن.برای دیدن یک روز خوب .

  • Like 22
لینک به دیدگاه

این روزا یه حس دارم که خیلی باحاله:w02: تا هقته دیگه این حسه حرص خیلی ها رو در میاره:ws3:

همگی دعا کنید این حسم به وقوع بپیونده .....:w16:

 

دیدی یه وقتایی حس شیشمت میگه میشه....این حس هفتم منه که مطمئنم میشه:icon_redface:

 

قیافم الان حس آواتارمه:gnugghender:

  • Like 11
لینک به دیدگاه

دوتا یاکریم اومدن کنار پنجره خونه مون لونه ساختن هر روز همه اهل خونه بهشون سر می کشیدیم تا بچه هاشون بیرون اومدن دوتا کوچولوی زشت ناز:ws3:

الانم یکی شون اومده تو حیاط لابلای برگهای درخت جا گرفته

هنوز کامل نمی تونه پرواز کنه

داداشم گرفتش تو دستش

منم یواشکی نازش کردم

خیلی نرم بود :ws37:

 

امیدوارم پیشی امشب نخوردش امشب همه اهل خونه نوبتی کشیکیم :ws3:

  • Like 25
لینک به دیدگاه

یاکریم پرنده خوشکلیه ولی کمی خنگه!!!:hanghead:

ما تو حیاطمون داشتیم یاکریم، اینا میخواستن رو لوله گاز لونه بسازن، همینجوری چوبارو الکی میزاشتن روش و چوبم میافتاد!:hanghead:

آخرشم رو همون میله تخماشونو گذاشتن:hanghead: هیچوقت بچه هاشونو ندیدیم:sigh:

واسشون یه جعبه گذاشتیم شد لونه شون ولی قبل تخم گذاری گربه یکیشونو خورد، جفتشم واسه همیشه رفت!!:hanghead:

خنگ بودن ولی وفادار بودن:sigh:

جای من جوجه رو نازش کن:hanghead:

  • Like 17
لینک به دیدگاه

چقدر خوبه آدم روزی حتی شده 30 ثانیه با یکی که عین خودشه هم کلام بشه....یه حس خوب به آدم دست می ده ناخداگاه... حس می کنی کلی حرف نگفته باهاش داری...چرا؟ چون می دونی که اونم عین توعه و این حرفها براش خاصه.... نه یه حرف الکی... :w16:

  • Like 17
لینک به دیدگاه

من بچه بودم...تو محله مون...یک اصغری بود.....2 متر قدش بود..ولی طفلی یک مقدار سه می زد..:ws37:

مادرزادی اینجوری بود...هر بار منو می دید....یک ساعت احوال پرسی می کرد...

 

-سلام..خوبی؟....بابا اینا خوبن؟؟...مامان اینا خوبن؟؟؟...بابابزرگ چطوره؟؟...مادر بزرگ چطوره..؟؟....

 

-ممنون..آقا اصغر گل همه خوبن....شوما چطوری؟....

 

ممنون....خوبم...بابا اینا خوبن؟؟...مامان اینا خوبن؟؟؟...بابابزرگ چطوره؟؟...مادر بزرگ چطوره..؟؟....

این حکایت این بچه بود....از تیر چراغ برق بالا می رفت....اون موقع که فشار قوی نبود....دست می گرفت به سیم های برق...باز آدم عادی بود..اذیت می شد..برقش می گرفت...ولی این بشر لمس بود کلا....:ws37:

 

بچه های محل دوره اش می کردن...اینو تیر می کردن که بره بالا..این طفلی هم واسه اینکه جلب توجه کنه می رفت بالا....:ws37:

 

یک مدت شنیدم رفت بیمارستان..5 تا سوزن رو فرو کرده بود تو بدنش...سوزن ها نزدیک قلبش بودن...

پرسیدن اصغر چرا این کار کردی؟؟؟:ws38:

 

گفت یک حس خوبی داشت....اینقد قرص اعصاب خورده بود و آرامش بخش که کلا سیستم اعصابش تعطیل بود..درد حالیش نمی شد...sigh.gif

 

 

یک روز که رفت بالای تیر برق....برق گرفتش ولی زنده موند...با درصد سوختگی بالا.......آخه از اداره برق اومده بودن....دکل های فشار قوی وصل کرده بودن...شنیدم هنوز هم روز ها پای دکل می شینه و تعداد ماشین هایی که از جاده ی رو به روی خونشون رد می شن می شموره...hanghead.gif

 

 

پ.ن:ببخشید اگه ناراحت شدین با خوندن این نوشته....:ws37:

 

قدر سلامتی رو باید دونست...هر چند وقت یک بار باید تلنگر زد.....

 

اینم یک تلنگر....:ws37:

  • Like 24
لینک به دیدگاه

مردا موجودات عجیبی هستن

داداشم انگشتشو بریده

اومده میگه سارا چسپ زخم داریم ؟

میگم آره

میگه برام بیار

میگم تو جعبه کمک های اولیه ست برو بردار دیگه

میگه من نمی دونم جعبه کجاست :w58: تو برو برام بیار

رفتم دو تا اوردم انگشتشو اورده جلو که یعنی من براش چسپ بزنم

انگشتشو با دستمال کاغذی پاک کردم و چسپ رو چسپوندم

برگشته میگه مرسی

حالا این یکی رو ببرم بزارم تو جعبه ؟:w58::w58:

صاف رفت سمت جعبه و گذاشت توش

میگم تو که راه جعبه رو بلد نبودی از کدوم سمته؟

میگه میخواستم تورو که شیشدانگ زل زدی به صفحه مانیتور ,ازجات بلند کنم :banel_smiley_4:

 

صب کن نوبت منم میرسه :whistles:

  • Like 25
لینک به دیدگاه

دیروز به پیشنهاد دوستی رفتم روستا شون، جدای از کلی میوه و گردو و بادوم و......که از سر مهمان نوازی و گشاده دستی مردمان عزیز و با صفاش نصیبم شد یک دنیا طراوت و تازگی و انرژی و روحیه با خودم به شهر آوردم.

خوش به حال مردمان روستا،خوش به حالشون که صفا و صمیمیت و سادگیشون رو با هیچ چیزی عوض نمی کنند،خوش به حال دلای بی کینشون،آسمون آبی و بدون دودشون، خوش به حال.....

(یاد اون شعر کتاب درسیمون هم به خیر : خوشا به حالت ای روستایی.............................................)

  • Like 14
لینک به دیدگاه

کی فکرشو می کرد اینجوری تموم شه

 

همۀ آرزوهام انقدر ساده حروم شه

 

کی فکرشو می کرد یکی از ما آخرش تنها بمونه

 

از دست دادیم همدیگرو ، دنیا تنهامون گذاشت

 

عشق بین من و تو پایان خوبی نداشت

 

تنهای ، تنها شدیم چشمامون بارونیه

 

قلبم اینجا بعد تو ، تو خلوت زندونیه

 

 

  • Like 9
لینک به دیدگاه

باران که می بارد یادخاطرتم می افتم....

خاطراتی از بودن، ماندن، رفتن....

خاطراتی که تمام وجودم را تسخیر کرده اند...

قبول دارم حرفت را....من قرار بود فراموشت کنم!

ولی... ولی نمی دانستم فراموش کردنت اینقدر سخته! سختو طاقت فرساااا

کاش الان به جایی این حرفای .. حرفی از عشقت می زدم.. حرفی از بودنت!

ولی.. ولی نمی دانم تقصیر من بود یا تو ! شاید همو متهم کنیم ولی هر دو قبول داریم تقصیر روزگار بود!

می دانی اگر روزگار زبون داشت چی می گفت.....!

می گفت من تا کی باید گناه دیگران را به گردن بگیرم!!!!!!!!!!!!!:4564:

  • Like 10
لینک به دیدگاه

ای پرنــــــــده مهاجــــــــر، ای پر از شهــــــــوت رفتــــــــن

فاصلــــــــه قــــــــد یه دنیــــــــاست، بین دنیــــــــای تــــــــو با مــــــــن...

  • Like 7
لینک به دیدگاه

مـــن برای تنهــــــــــــــــا نبـودن ..آدمهای زیادی دور و برم دارم !!!آن چیزی که ندارم کسی برای" بـا هــــــــــــــــم بـودن "است ...

  • Like 13
لینک به دیدگاه
مهمان
این موضوع برای عدم ارسال قفل گردیده است.

×
×
  • اضافه کردن...